اى سرد و گرم چرخ كشيده اندر هزار باديه گشته بي حد بناى آز كشفته در چند كارزار فتاده اقليم ها به نام سپرده در بحرها چو ابر گذشته در سمج هاى حبس نشسته بي بيم در حواد جسته اندوه، بوته ى تو نهاده گردون ترا عيار گرفته اعجاز گفته ى تو ستوده سحر آمده به رغبت و اشعار باغى است خاطر تو شكفته هر كس برى ز شاخ تو برده وين سر بريده خامه ى بى حبر افزون نمي كند ز لباده وان كسوتى كه بختت رشته است تا چند بود خواهى بي جرم چهره ز زخم درد شكستهلرزان به تن چو ديو گرفته لرزان به تن چو ديو گرفته
شيرين و تلخ دهر چشيده بر تو هزار باد وزيده بي مر لباس صبر دريده در چند مرغزار چريده در دشت ها به وهم دويده در دشت ها چو باد تنيده با حلقه هاى بند خميده بي باك با سپهر چخيده انديشه، آتش تو دميده يك ذره بر تو بار نديده انصاف كرده ى تو گزيده از تو به گوش حرص شنيده شاخى است فكرت تو دميده هر كس گلى ز باغ تو چيده رزق تو از تو بازبريده برتر نمي شود ز وليده نابافته است و نيم تنيده در كنج اين خراب خزيده قامت ز رنج بار خميدهپيچان به جان چو مار گزيده پيچان به جان چو مار گزيده