باران بهار در خزان بندم - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

مسعود سعد سلمان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

باران بهار در خزان بندم





  • تا كى دل خسته در گمان بندم
    بدها كه ز من همى رسد بر من
    ممكن نشود كه بوستان گردد
    افتاده خسم چرا هوس چندين
    وين لاشه خر ضعيف بدره را
    وين سستى بخت پير هر ساعت
    چند از غم وصل در فراق افتم
    وين ديده ى پرستاره را هر شب
    وز عجز دو گوش تا سپيده دم
    هرگز نبرد هواى مقصودم
    كز هر نظرى طويله ى لل
    چون ابر ز ديده بر دو رخ بارم
    خونى كه ز سرخ لاله بگشايم
    بر چهره ى چين گرفته از ديده
    گويى كه همى گزيده گوهرها
    از كالبد تن استخوان ماندم
    زين پس كمرى اگر به چنگ آرم
    از ضعف چنان شدم كه گر خواهم
    در طعن چو نيزه ام كه پيوسته كار از سخن است ناروان تا كى
    كار از سخن است ناروان تا كى



  • جرمى كه كنم بر اين و آن بندم
    بر گردش چرخ و بر زمان بندم
    گر آب در اصل خاكدان بندم
    بر قامت سرو بوستان بندم
    اندر دم رفته كاروان بندم
    در قوت خاطر جوان بندم
    وهم از پى سود در زيان بندم
    تا روز همى بر آسمان بندم
    در نعره و بانگ پاسبان بندم
    هر تير يقين كه در گمان بندم
    بر چهره ى زرد پرنيان بندم
    باران بهار در خزان بندم
    اندر تن زار ناتوان بندم
    چون سيل سرشك ناردان بندم
    بر چرم درفش كاويان بندم
    اميد درين تن از چه سان بندم
    چون كلك كمر بر استخوان بندم
    ز اندام گره چو خيزران بندم
    چون نيزه ميان به رايگان بندم دل در سخنان ناروان بندم
    دل در سخنان ناروان بندم


/ 68