موضوع: اندرزهاى اخلاقى - عرفانى - صحیفه امام جلد 18

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صحیفه امام - جلد 18

مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه

زمان:

26 تير 1363 / 17 شوال 1404

مکان:

تهران، جماران

موضوع: اندرزهاى اخلاقى - عرفانى

بسم اللّه الرحمن الرحيم

مخاطب:

خمينى، سيد احمد نامه اى است از پدرى پير فرسوده ، که عمر خود را به مشتى الفاظ و مفاهيم به پايان رسانده ، و زندگى خويش را در لاک خويشتن تباه نموده ، و اکنون نفسهاى آخرين را با تاسف از گذشته خود مى کشد، به فرزند جوانى که فرصت دارد تا چون عباداللّه صالحين در فکر رهانيدن خود از تعلق به دنيا که دام ابليس پليد است، باشد. فرزندم! کر و فر دنيا(1) و نشيب و فراز آن به سرعت مى گذرد و همه زير چرخهاى زمان خرد مى شويم و من آنچه ملاحظه کردم و مطالعه در حال قشرهاى مختلف، به اين نتيجه رسيده ام که قشرهاى قدرتمند و ثروتمند، رنجهاى درونى و روانى و روحىشان از ساير اقشار، بيشتر و آمال و آرزوهاى زيادى که به آن نرسيده اند، بسيار رنجآورتر و جگر خراشتر است.دراين زمان که ما زندگى مى کنيم و دنيا گرفتار دو قطب قدرتمند است رنج عذابى که سران آن کشورها بدان مبتلا هستند و نگرانىهاى جانفرسايى که هر يک از دو قطب در مقابل قطب ديگر دارند، قابل مقايسه با رنجها و گرفتاريهاى قشرهاى متوسط حتى فقير نيست.رقابت آنان يک رقابت عملى نيست بلکه يک رقابت جانکاه است که کمر هر يک زير آن خرد مى شود، گويى در مقابل هر يک، يک گرگ درنده با دهان باز و دندانهاى تيز ايستاده و قصد شکار او را دارد و اين رنج رقابت در همه اقشار هست، از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات ديگر، لکن هر چه بالا برود به همان اندازه درد و رنج رقابت بالا مى رود و آنچه مايه نجات انسانها و آرامش قلوب است وارستگى و گسستگى از دنيا و تعلقات آن است که با ذکر و ياد دائمى خداى تعالى حاصل شود.آنان که درصدد برترىها به هر نحو هستند چه برترى در علوم - حتى الهى آن - يا در قدرت و شهرت و ثروت، کوشش در افزايش رنج خود مى کنند.

وارستگان از قيود مادى که خود را از اين دام ابليس تا حدودى نجات داده اند، در همين دنيا در سعادت و بهشت رحمتند. در آن روزهايى که در زمان رضا خان پهلوى و فشار طاقتفرسا براى تغيير لباس بود و روحانيون و حوزه ها در تب و تاب به سر مى بردند - که خداوند رحمان نياورد چنين روزهايى براى حوزه هاى دينى - شيخ نسبتا وارسته اى را نزديک دکان نانوايى که قطعه نانى را خالى مى خورد، ديدم که گفت: به من گفتند عمامه را بردار من نيز برداشتم و دادم به ديگرى که دو تا پيراهن براى خودش بدوزد الان هم نانم را خوردم و سير شدم، تا شب هم خدا بزرگ است. پسرم! من چنين حالى را اگر بگويم به همه مقامات دنيوى مى دهم، باور کن.

ولى هيهات، خصوصا از مثل من گرفتار به دامهاى ابليس و نفس خبيث. پسرم! از من گذشته يشيب بن آدم و يشب فيه خصلتان: الحرص و طول الا مل.(2) لکن تو نعمتجوانىدارى و قدرت اراده ، اميد است بتوانى راهى طريق صالحان باشى.آنچه گفتم بدان معنى نيست که خود را از خدمت به جامعه کنارکشى و گوشه گير و کل برخلقاللّه(3) باشى که اين از صفات جاهلان متنسک است يا درويشان دکاندار.سيره انبياى عظام - صلى اللّه على نبينا و عليهم اجمعين - و ائمه اطهار - عليهم السلام - که سرآمد عارفان باللّه و رستگان از هر قيد و بند، و وابستگان به ساحت الهى در قيام به همه قوى عليه حکومتهاى طاغوتى و فرعونهاى زمان بوده و در اجراى عدالت درجهان رنجها برده و کوششها کرده اند، به ما درسها مى دهد و اگر چشم بينا و گوششنوا داشته باشيم راه گشايمان خواهد بود من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم.(4) پسرم! نه گوشه گيرى صوفيانه دليل پيوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشکيل حکومت، شاهد گسستن از حق.ميزان در اعمال، انگيزه هاى آنها است.چه بسا عابد و زاهدى که گرفتار دام ابليس است و آن دامگستر، با آنچه مناسب او است چون خودبينى و خودخواهى و غرور و عجب و بزرگبينى و تحقير خلقاللّه و شرک خفى و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک مى کشاند.

و چه بسا متصدى امور حکومت که با انگيزه الهى به معدن قرب حق نائل مى شود، چون داود نبى و سليمان پيامبر - عليهما السلام - و بالاتر و والاتر چون نبى اکرم - صلى اللّه عليه و آله و سلم - و خليفه بر حقش على بن ابيطالب - عليه السلام - و چون حضرت مهدى - ارواحنا لمقدمه الفداء - در عصر حکومت جهانى اش.پس ميزان عرفان و حرمان، انگيزه است.هر قدر انگيزه ها به نور فطرت نزديکتر باشند و از حجب حتى حجب نور وارسته تر، به مبدا نور وابسته ترند تا آنجا که سخن از وابستگى نيز کفر است. پسرم! از زير بار مسئوليت انسانى که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالى مکن که تاخت و تاز شيطان در اين ميدان، کمتر از ميدان تاخت و تاز در بين مسئولين و دستاندرکاران نيست و دست و پا براى به دست آوردن مقام هر چه باشد -چه مقام معنوى و چه مادى - مزن به عذر آنکه مى خواهم به معارف الهى نزديک شوم يا خدمت به عباداللّه نمايم، که توجه به آن از شيطان است چه رسد که کوشش براى به دست آوردن آن.يکتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو، با تمام توان بپذير و در آن خط سير نما: قل انما اءعظکم بواحدة اءن تقوموا للّه مثنى و فرادى.(5) ميزان در اول سير، قيامللّه است هم در کارهاى شخصى و انفرادى و هم در فعاليتهاى اجتماعى. سعى کن در اين قدم اول موفق شوى که در روزگار جوانى آسانتر و موفقيت آميزتر است.مگذار مثل پدرت پير شوى که يا درجا زنى و يا به عقب برگردى، و اين محتاج به مراقبه و محاسبه است. اگر با انگيزه الهى ملک جن و انس کسى را باشد، بلکه اگر به دست آورد، عارف باللّه و زاهد در دنيا است.

و اگر انگيزه نفسانى و شيطانى باشد هر چه به دست آورد اگرچه يک تسبيح باشد، به همان اندازه از خداوند تعالى دور است و فاصله گرفته . پسرم! سوره مبارکه حشر را مطالعه کن که گنجينه هايى از معارف و تربيت در آن است و ارزش دارد که انسان يک عمر در آنها تفکر کند و از آنها به مدد الهى توشه ها بردارد، خصوصا آيات اواخر آن از آنجا که فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه ولتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوااللّه ان اللّه خبير بما تعملون(6) تا آخر سوره .در همين آيه کوچک لفظا، و بسيار بزرگ معنا، احتمالاتى است سازنده ، هوشيار دهنده که به بعض آنها اشاره مى شود:


1- مى تواند خطاب به کسانى باشد که اول مرتبه ايمان را دارند مثل ايمان عامه .در اين احتمال، امر به تقوا امر به اولين مراتب آن است که تقواى عامه است و آن پرهيز از مخالفت احکام ظاهرى الهى است و مربوط به اعمال قالبى (7) است.به اين احتمال، جمله ولتنظر نفس ما قدمت لغد تحذير از پيامدهاى اعمال ما است و شاهد است بر آنکه آنچه عمل مى کنيم خود آنها به صورت مناسب در نشئه ديگر وارد مى شوند و به ما خواهند رسيد و آيات و اخبار زيادى در اين باره آمده است.تفکر در همين امر، دلهاى بيدار را کفايت مى کند بلکه دلهاى مستعد را بيدار مى نمايد و ممکن است راهگشاى مراتب ديگر و مقامات بالاتر شود.

و ظاهر آن است که امر به تقوا مکررا، تاکيد باشد، گرچه احتمال ديگر هم هست.

و قوله : ان اللّه خبير بما تعملون باز تحذير جديد است بر اين که اعمال شما از محضر حق تعالى پنهان نمى ماند، چه همه عالم محضر حق است.

2- ممکن است خطاب به کسانى باشد که ايمان را به قلب خويش رسانده اند.چه بسا که انسان به حسب ظاهر ايمان و اعتقاد به شهادتين داشته باشد لکن قلب او از آن بى خبر باشد، علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد، لکن اين علم و ايمان به قلبش نرسيده باشد، شايد جز خواص مؤمنين ديگران چنين باشند.معصيتهايى که از بعض مؤمنين صادر مى شود منشاش همين است، اگر دل به روز جزا و عقاب آنچنانى آگاه باشد و ايمان آورده باشد به آن، صدور معصيت و نافرمانى بسيار بعيد است و کسى که قلبش ايمان به عدم اله الا اللّه دارد، گرايش به غير حق تعالى و ستايش از ديگران نکند و خوف و هراس از غير او نخواهد داشت. پسرم! گاهى مى بينم از تهمتهاى ناروا و شايعه پراکنىهاى دروغين اظهار ناراحتى و نگرانى مى کنى.اولا بايد بگويم تا زنده هستى و حرکت مى کنى و تو را منشا تاثيرى بدانند انتقاد و تهمت و شايعه سازى عليه تو، اجتنابناپذير است، عقده ها زياد و توقعات روزافزون و حسادتها فراوان است.آن کس که فعاليت دارد گرچه صددرصد براى خدا باشد از گزند بدخواهان نمى تواند به دور باشد.من خود يک عالم بزرگوار متقى را که تا به رياست جزئى نرسيده بود براى او جز خير به حسب نوع نمى گفتند و تقريبا مورد تسالم اهل علم و ديگران بود، به مجرد آنکه توجه نفوس به او شد و شاخصيتى دنياوى -ولو ناچيز - نسبت به مقامش پيدا کرد، مورد تهمت و اذيت شد و حسادتها و عقده ها به جوش آمد و تا در قيد حيات بود اين مسائل نيز بود.

و ثانيا بايد بدانى که ايمان به وحدت اله و وحدت معبود و وحدت مؤثر، آنچنان که بايد و شايد به قلبت نرسيده ، کوشش کن کلمه توحيد را - که بزرگترين کلمه است و والاترين جمله است - از عقلت به قلبت برسانى، که حظ عقل همان اعتقاد جازم برهانى است و اين حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقين به قلب نرسد، فايده و اثرش ناچيز است.چه بسا بعض از همين اصحاب برهان عقلى و استدلال فلسفى بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مى باشند.پاى استدلاليان چوبين بود.(8) و آنگاه اين قدم برهانى و عقلى تبديل به قدم روحانى و ايمانى مى شود که از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور کند آنچه را استدلال اثبات عقلى کرده است. پسرم! مجاهده کن که دل را به خدا بسپارى و موثرى را جز او ندانى، مگر نه عامه مسلمانان متعبد، شبانه روزى چندين مرتبه نماز مى خوانند و نماز سرشار از توحيد و معارف الهى است، و شبانه روزى چندين مرتبه اياک نعبد و اياک نستعين(9) مى گويند و عبادت و اعانت را خاص خدا در بيان مى کنند، ولى جز مؤمنان به حق و خاصان خدا، ديگران براى هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند کرنش مى کنند و گاهى بالاتر از آنچه براى معبود مى کنند، و از هر کس استمداد مى نمايند و استعانت مى جويند و به هر حشيش(10) براى رسيدن به آمال شيطانى تشبث مى نمايند و غفلت از قدرت حق دارند. بنابراين احتمال که مورد خطاب کسانى باشند که ايمان به قلب آنها رسيده باشد، امر به تقوا به اينان با احتمال اول فرقها دارد.اين تقوا، تقواى از اعمال ناشايسته نيست، تقواى از توجه به غير است، تقواى از استمداد و عبوديت غير حق است، تقواى از راه دادن غير او - جل و علا - به قلب است، تقواى از اتکال و اعتماد به غير خداست.آنچه مى بينى همه ما و مثل ما بدان مبتلا است و آنچه باعث خوف من و تو از شايعه ها و دروغ پراکنىها است و خوف از مرگ و رهايى از طبيعت و افکندن خرقه نيز از اين قبيل است که بايد از آن اتقا نمود.

و در اين صورت مراد از ولتنظر نفس ما قدمت لغد افعال قلبى است که در ملکوت، صورتى و در فوق آن نيز صورتى دارد و خداوند خبير است به خطرات(11) قلب همه .

و اين نيز به آن معنى نيست که دست از فعاليت بردار و خود را مهمل بارآور و از همه کس و همه چيز کناره گيرى کن و عزلت اتخاذ نما که آن برخلاف سنت الهى و سيره عملى حضرات انبياى عظام و اولياى کرام است.آنان - عليهم صلوات اللّه و سلامه - براى مقاصد الهى و انسانى همه کوششهاى لازم را مى فرمودند، اما نه مثل ما کوردلان که با استقلال، نظر به اسباب داريم بلکه هر چيز را در اين مقام که از مقامات معمولى آنان است از او - جل و علا - مى دانستند و استعانت به هر چيز را استعانت به مبدا خلقت مى ديدند و يک فرق بين آنان و ديگران همين است.من و تو و امثال ما با نظر به خلق و استعانت از آنها، از حق تعالى غافل هستيم و آنان استعانت را از او مى دانستند به حسب واقع، گرچه در صورت، استعانت به ابزار و اسباب است، و پيشامدها را از او مى دانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غير از آن است.

و از اين جهت پيشامدها، هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقه جان آنان گوارا است. پسرم! براى ماها که از قافله ابرار عقب هستيم يک نکته دلپذير است و آن چيزى است که به نظر من شايد در ساختن انسان که درصدد خود ساختن است دخيل است.بايد توجه کنيم که منشا خوشآمد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شايعه افکنىها حب نفس است که بزرگترين دام ابليس لعين است.ماها ميل داريم که ديگران ثناگوى ما باشند گرچه براى ما افعال شايسته و خوبى هاى خيالى را صد چندان جلوه دهند، و درهاى انتقاد - گرچه به حق - براى ما بسته باشد يا به صورت ثناگويى درآيد.از عيبجويى ها، نه براى آن که به ناحق است، افسرده مى شويم و از مدحت و ثناها، نه براى آن که به حق است، فرحناک مى گرديم.بلکه براى آنکه عيب من است و مدح من نيست، من است که در اينجا و آنجا و همه جا بر ما حاکم است.اگر بخواهى صحت اين امر را دريابى ، اگر امرى که از تو صادر مى شود عين آن يا بهتر و والاتر از آن از ديگرى، خصوصا آنها که همپالکى تو هستند صادر شود و مداحان به مدح او برخيزند براى تو ناگوار است، و بالاتر آنکه اگر عيوب او را به صورت مداحى درآورند، در اين صورت يقين بدان که دست شيطان و نفس بدتر از او در کار است. پسرم! چه خوب است به خود تلقين کنى و به باور خود بياورى يک واقعيت را که مدح مداحان و ثناى ثناجويان چه بسا که انسان را به هلاکت برساند و از تهذيب دور و دورتر سازد.تاثير سوء ثناى جميل در نفس آلوده ما، مايه بدبختىها و دورافتادگىها از پيشگاه مقدس حق - جل و علا - براى ما ضعفاء النفوس خواهد بود.

و شايد عيبجويى ها و شايعه پراکنىها براى علاج معايب نفسانى ما سودمند باشد که هست، همچون عمل جراحى دردناکى که موجب سلامت مريض مى شود.آنان که با ثناهاى خود ما را از جوار حق دور مى کنند دوستانى هستند که با دوستى خود به ما دشمنى مى کنند و آنان که پندارند با عيبگويى و فحاشى و شايعه سازى به ما دشمنى مى کنند دشمنانى هستند که با عمل خود ما را اگر لايق باشيم اصلاح مى کنند و در صورت دشمنى به ما دوستى مى نمايند. من و تو اگر اين حقيقت را باور کنيم و حيله هاى شيطانى و نفسانى بگذارند واقعيات را آنطور که هستند ببينيم، آنگاه از مدح مداحان و ثناى ثناجويان آنطور پريشان مى شويم که امروز از عيبجويى دشمنان و شايعه سازى بدخواهان.

و عيبجويى را آن گونه استقبال مى کنيم که امروز از مداحىها و ياوه گويى هاى ثناخوانان.اگر از آنچه ذکر شد به قلبت برسد، از ناملايمات و دروغپردازيها ناراحت نمى شوى و آرامش قلب پيدا مى کنى، که ناراحتىها اکثرا از خودخواهى است.خداوند همه ما را از آن نجات مرحمت فرمايد.

3- احتمال ديگر آن است که خطاب به اصحاب ايمان از خواص اهل معرفت و شيفتگان مقام ربوبيت و عاشقان جمال جميل باشد که با چشم قلب و معرفت باطن همه موجودات را جلوه حق مى بينند و نوراللّه را در همه مرائى مشاهده مى کنند و کريمه اللّه نور السموات و الارض(12) را به مشاهده معنوى و سير قلبى دريافته اند - رزقنا اللّه و اياکم. به اين احتمال، امر به تقوا به اين طايفه از عشاق و خواص، فرقها با ديگران دارد و ممکن است تقوا از رؤيت کثرت باشد و شهود مرائى و رائى، تقوا از توجه به غير باشد هر چند به صورت توجه به حق از خلق، تقوا از ما راءيت شيئا الا و راءيت اللّه قبله و معه و بعده .(13) باشد که خود مقام عادى خلص اوليا است که پاى شىء در کار است، تقوا از مشاهده اللّه نور السموات والارض باشد، تقوا از مشاهده هو معکم(14) و - وجهت وجهى للذى فطر السموات والا رض،(15) تقوا از جلوه جمال حق در شجره باشد و از اين قبيل آنچه مربوط به رؤيت حق در خلق است.

و به اين منوال، امر به نظر آنچه تقديم براى فردا کرديم، همان حالات مشاهده حق در خلق و وحدت در کثرت که صورت مناسب به خود را در عوالم ديگر دارد.

4- احتمال آن که خطاب به آنان از خلص اوليا باشد که از مرحله رؤيت حق در خلق و جمال حضرت وحدت در کثرت فعلى گذشته اند و از غبار خلق در آينه مشاهداتشان اثرى نيست و از شرک خفى در اين مرحله تخلص يافته اند، لکن دل به تجليات اسماء حق داده و عشاق دلباخته حضرت اسماء هستند و تجليات اسمائى آنان را از غير فانى، و جز جلوات اسماء چيزى مشاهده نمى نمايند.در اين احتمال امر به تقوا، اتقا از رؤيت کثرات اسمائى و جلوات رحمانى و رحيمى و ديگر اسماءاللّه است، گويى بانگ به آنان مى زند که از ازل تا ابد يک جلوه بيش نيست، و ساير فقرات به مناسبت همين امر تعبير مى شوند، و از اينکه گذشتند، شاهد و مشاهده و شهودى در کار نيست و فنا در هو مطلق است و لا هو الا هو(16) است. 5 - جامعترين احتمالات آن است که هر لفظى چون آمنوا و اتقوا و انظروا و ما قدمت و هکذا، به معنى مطلقشان حمل شود و همه ، مراتب آن حقايق هستند که الفاظ، عناوين موضوعند براى معانى بى قيد و مطلق از حد و حدود.

و احتمالات ديگرى هم اگر باشد در اين احتمال مندرج و از مراتب همين است، بنابراين هر گروه و طايفه اى از مؤمنان را به معنى حقيقى شامل مى شود و مصاديق عنوان مطلق هستند و اين مطلب راهگشاى فهم بسيار از اخبارى است که تطبيق آياتى را بر يک گروه يا يک شخص نموده اند که توهم مى شود اختصاص را، و اين گونه نيست بلکه ذکر مصداق يا مصاديق است.بدين منوال که ذکر شد از احتمالات راه براى فهم آيه مبارکه و لا تکونوا کالذين نسوا اللّهفاءنساهم اءنفسهم اولئک هم الفاسقون(17) که پس از آيه کريمه متقدمه است، باز مى شود.وحسب احتمالات متقدمه در اين آيه شريفه نيز مناسب آن احتمالات مختلفالمراتب و متحد الحقيقه احتمالاتى است که تفصيل آن را مجال نيست و فقط به ذکر يک نکته بسنده مى کنم و آن، آنست که نسيان حق موجب نسيان انفس مى شود، چه نسيان به معنى فراموشى باشد يا به معنى ترک، در هر دو معنى هشدار شکننده اى است.لازمه فراموشى حق تعالى آن است که انسان خود را فراموش کند، يا بگو حق تعالى او را به فراموشى از نفس خود کشاند و در همه مراحل سابق، صادق است.در مرحله عمل، آن کس که خدا را و حضور او - جل و علا - را فراموش کند به فراموشى از خويشتن خويش مبتلا شود يا کشيده شود، بندگى خود را فراموش کند، از مقام عبوديت به فراموشى کشيده شود و کسى که نداند چى است و کى است و چه وظيفه دارد و چه عاقبت، شيطان در او حلول نموده و به جاى خويشتن او نشسته ، و شيطان عامل عصيان و طغيان است و اگر به خود نيايد و به ياد حق برنگردد و به همين حال طغيان و عصيان از اين جهان منتقل شود، شايد به صورت شيطان مطرود حق تعالى درآيد.

و به معنى ديگرش که به معنى ترک باشد، دردناکتر است زيرا اگر ترک اطاعت حق و ترک حق موجب شود که حق او را ترک کند و به خود واگذارد و عنايات خود را از او قطع فرمايد شک نيست که به خذلان دنيا و آخرت منتهى مى شود.در ادعيه شريفه (18) معصومين مى بينيم دعاى براى عدم ايکال ما به نفس خويش تاکيد شده است، چه آنان -عليهم السلام - مى دانستند پيامدهاى اين مصيبت را، و ما از آن غافل هستيم. پسرم! گناهان را، هر چند کوچک به نظرت باشند، سبک مشمار انظر الى من عصيت(19) و با اين نظر، همه گناهان، بزرگ و کبيره است.به هيچ چيز مغرور مشو و خداى تبارک و تعالى را که همه چيز از او است و اگر عنايت رحمانى اش از موجودات سراسر عالم وجود لحظه اى منقطع شود، اثرى حتى از انبياى مرسلين و ملائکه مقربين باقى نخواهد ماند، چون همه عالم جلوه رحمانيت او - جل و علا - است و رحمت رحمانى او - جل و علا - به طور استمرار - با کوتاهى لفظ و تعبير - مبقى نظام وجود است و لا تکرار في تجليه جل و علا(20) و گاهى تعبير شود از آن به بسط و قبض فيض على سبيل الاستمرار، در هر حال حضور او را فراموش مکن و مغرور به رحمت او مباش، چنانچه مايوس نبايد باشى.

و مغرور به شفاعت شافعان - عليهم السلام - مباش که همه آنها موازين الهى دارد و ما از آنها بى خبريم.مطالعه در ادعيه معصومين - عليهم السلام - و سوز و گداز آنان از خوف حق و عذاب او سرلوحه افکار و رفتارت باشد.هواهاى نفسانى و شيطان نفس اماره ما را به غرور وا مى دارد و از اين راه به هلاکت مى کشاند. پسرم! هيچ گاه دنبال تحصيل دنيا، اگرچه حلال او باشد، مباش که حب دنيا، گرچه حلالش باشد، راس همه خطايا است،(21) چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنياى حرام مى کشد.تو جوانى و با قدرت جوانى که حق داده است مى توانى اولين قدم انحراف را قطع کنى و نگذارى به قدمهاى ديگر کشيده شوى که هر قدمى ، قدمهايى در پى دارد و هر گناهى - گرچه کوچک - به گناهان بزرگ و بزرگتر انسان را مى کشد، به طورى که گناهان بسيار بزرگ در نظر انسان ناچيز آيد بلکه گاهى اشخاص به ارتکاب بعض کبائر به يکديگر فخر مى کنند و گاهى به واسطه شدت ظلمات و حجابهاى دنيوى، منکر به نظر معروف، و معروف منکر مى گردد. من از خداوند متعال - جل اسمه - مسئلت مى کنم که چشم دل تو را به جمال جميل خود روشن فرمايد و حجابها را از پيش چشمت بردارد و از قيود شيطانى و انسانى نجاتت دهد تا همچون پدرت پس از گذشت ايام جوانى و فرا رسيدن کهولت برگذشته خويش تاسف نخورى، و دل را به حق پيوند دهى که از هيچ پيشامد وحشتناک نشوى و از ديگران دل وارسته کنى تا از شرک خفى و اخفى خود را برهانى. دنباله اين آيات تا آخر سوره ، مسائل بس شيوا است که اينجانب را حال و مجال نيست که به آنها بپردازم. بارالها! احمد را نزد خود محمود، و فاطى را مفطوم،(22) و حسن را احسن فرما، و ياسر را به يسر(23) برسان، و اين خانواده منتسب به اهل بيت عصمت (ع) را با عنايات خاصه خود تربيت کن و از شر شياطين درونى و برونى حفظ فرما و سعادت دارين را به آنان عطا فرما.

و آخر وصيت من آن است که در خدمت به ارحام،(24) خصوصا مادرت که به ما حقها دارد کوشش کن و رضاى آنان را به دست آور.

والحمدللّه اولا و آخرا، و الصلوة على رسول اللّه و آله الاطهار و اللعن على اعدائهم. به تاريخ 17 شوال 1404 / 26 تير 63


1- يعنى: روکردن و پشت کردن دنيا.

2- فرزند آدم پير مى شود و (همزمان) دو خصلت در او جوان مى شود: حرص و آرزوپرورى. بحارالانوار 70: 22 / ذيل الحديث 11.

3- بار بر مردم.

4- کسى که صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد مسلمان نيست.الکافى 2: 163/1.

5- سوره سبا، آيه 46 : بگو به يک سخن پندتان دهم (و آن) اينکه دو تن دو تن و تکتک براى خدا قيام کنيد.

6- سوره حشر، آيه 18: اى آنان که ايمان آورديد، از خدا پروا کنيد، و هر کس بنگرد براى فرداى قيامت چه پيش فرستاده و تقواى خدا پيشه سازيد، خدا بدانچه انجام مى دهيد آگاه است.

7- يعنى کارهاى اعضا و جوارح انسان.

8- پاى استدلاليان چوبين بود پاى چوبين سخت بى تمکين بود مثنوى معنوى، دفتر اول: 105/2128.

9- سوره فاتحه ، آيه 5 : (خدايا) فقط تو را مى پرستيم و از تو يارى مى خواهيم.

10- خار و خاشاک. 1

1- آن چيزهايى که وارد بر قلب مى شود، افکار و پندارها. 1

2- سوره نور، آيه 35 : خدا نور آسمانها و زمين است. 1

3- چيزى را نديدم جز آنکه پيش از آن، و با آن، و پس از آن خدا را ديدم.علماليقين 1: 49. 1

4- بخشى از آيه 4 سوره حديد: او (خدا) با شماست هر کجا باشيد. 1

5- سوره انعام، آيه 79 : رو به سوى کسى کردم که آسمانها و زمين را آفريد. 1

6- او نيست به جز او.

17- سوره حشر، آيه 19 : همانند آنهايى نباشيد که خدا را فراموش کردند پس خدا خودشان را از يادشان برد، اينان فاسقانند.

18- از جمله در دعاهاى زيادى از معصومين عليهم السلام آمده است که : ((لا تکلنى الى نفسى)) مرا بخودم وامگذار.((لا تکلنى الى نفسى طرفة عين)).(خدايا) چشم به هم زدنى مرا به خودم وامگذار.الکافى 2: 524/10، کنزالعمال 2: 139/3498، و نيز امام چهارم (عليه السلام) عرض مى کند: ((وانظر لى فى جميع امورى فانک ان و کلتنى الى نفسى عجزت عنها و لم اءقم ما فيه مصلحتها)). (خدايا) در تمام کارهايم مرا يارى ده که اگر مرا به خودم واگذارى بدانها قادر نخواهم بود و آنچه را که مصلحت است نتوانم کرد.صحيفه سجاديه : 120، دعاؤه (ع) عند الشدة و الجهد و تعسر الامور، و در دعاى ديگرى عرض مى کند: ((ولا تکلنى الى حولى و قوتى ...)) (خدايا) مرا به قدرت و نيروى خودم وامگذار.صحيفه سجاديه : 328، دعاؤه (ع) فى يوم عرفة.

19- بنگر چه کسى را نافرمانى کرده اى.بحارالانوار 74: 77/3 .

20- تکرار در تجلى خداوند نيست، يعنى او را دو تجلى مثل هم نمى باشد. 2

1- مضمون روايتى است از امام سجاد (عليه السلام): حب الدنيا راس کل خطيئة و روايتى است از امام صادق (عليه السلام): راس کل خطيئة حب الدنيا.الکافى 2: 315/1. 2

2- جدا شده از آتش. 2

3- آسانى.

/ 194