موضوع: اختلاف و خروج از زى طلبگى منشا شکست روحانيت - صحیفه امام جلد 18

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صحیفه امام - جلد 18

مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سخنرانى

زمان:

قبل از ظهر 28 تير 1362 / 8 شوال 1403

مکان:

تهران، حسينيه جماران

موضوع: اختلاف و خروج از زى طلبگى منشا شکست روحانيت

حضار:

خامنه اى، سيد على (رئيس جمهور و عضو مجلس خبرگان) - مشکينى، على (رئيس

بسم اللّه الرحمن الرحيم

مجلس خبرگان) - نمايندگان مجلس خبرگان شکست روحانيت در خروج از زى طلبگى من قبلا عرض مى کنم که من از اينکه اينجا نشسته ام و آقايان در آنجا هستند - نه شما آقايان، شما که تاج سر من هستيد، ديگران هم همين طور - من از اين شرمنده هستم و اميد عفو از محضر آقايان دارم.

و از آقايان تشکر مى کنم که تشريف آوردند و از نزديک ما خدمتشان مى رسيم و بعضى مسائلى که مناسب با اين جلسه است عرض مى کنم.من به سهم خودم هيچ نگرانى ندارم راجع به انقلاب.انقلاب راه خودش را پيدا کرده و به پيش مى رود و بستگى به وجود هيچ کس هم ندارد. اين انقلاب انشاءاللّه محفوظ مى ماند و آسيبى از خارج به او نخواهد رسيد، لکن آن چيزى که انسان را يک قدرى نگران مى کند، دو تا مطلب است که اين مربوط به عموم روحانيت است: يک مطلب اينکه من خوف اين را دارم که در اين انقلاب که بايد روحانيت تقويت بشود و آنچه که شده است به هدايت آقايان بوده است، مبادا خداى نخواسته به واسطه بعض از اعمالى که از بعض از اين روحانيون و معممين صادر مى شود، اين موجب اين بشود که يک وقت يک سستى در روحانيت پيدا بشود.يکى قضيه اينکه از آن زى(1) روحانيت و زى طلبگى بوده است، اگر ما خارج بشويم، اگر روحانيون از آن زى که مشايخ(2) ما در طول تاريخ داشته اند و ائمه هدى - سلام اللّه عليهم- داشته اند، ما اگر خارج بشويم خوف اين است که يک شکستى به روحانيت بخورد، و شکست به روحانيت شکست به اسلام است.اسلام با استثناء روحانيت محال است که به حرکت خودش ادامه بدهد.اينهايند که اسلام را معرفى مى کنند و به پيش مى برند و از اول هم همين طور بوده . اگر ما از زى متعارف روحانيت خارج بشويم و خداى نخواسته ، توجه به ماديات بکنيم، در صورتى که خودمان را با اسم روحانى معرفى مى کنيم، اين منتهى ممکن است بشود به اينکه روحانيت شکست بخورد.من اين نگرانى که هميشه هى در دلم هست اين است که من خوف اين را دارم که مردم به واسطه امثال من به بهشت بروند، آنها براى خدا توجه به آقايان دارند، و ما هم و شما هم دعوت مى کنيد مردم را به خير و صلاح، من خوف اين را دارم که آنها براى خاطر ما و شنيدن حرف ما به بهشت بروند و ما براى خاطر اينکه خودمان مهذب نبوديم به جهنم.

و آن خوف زيادى که من دارم اين است که ما روبرو بشويم با آنها، ما در جهنم باشيم، آنها در بهشت باشند و اشراف به ما پيدا کنند.

و اين خجالت را انسان کجا ببرد که اينها براى خاطر ما به آن مقامات رسيده اند و ما براى خاطر هواهاى نفسانى به اين درجه سفلى.(3) اين يک خوفى است که بسيارى از اوقات من متذکرش هستم.

و يک قصه اى را که براى من نقل کرده اند که يکى از تجار پيش يکى از علماى بزرگ - حالا کى بوده است نمى دانم - رفته است و گفته است که آقا! اگر پشت کتابى يک چيزى نوشته اند به ما هم بگوييد، کتابها معلوم، اما اگر پشت کتابى چيزى نوشته اند که شما از آن مطلع هستيد به ما هم بگوييد براى اينکه ما مى بينيم که شما ما را دعوت مى کنيد به خير و صلاح، و خودتان نيستيد اصلش.معلوم مى شود يک مطلب ديگرى در کار است.آن آقا گريه کرده است - از قرارى که گفته اند - و گفته است حاجى هيچ چيز ديگرى نيست و ما فاسد هستيم.اينطور هم نيست که انسان خيال کند که شيطان مى آيد ابتدائا به آدم مى گويد که بيا برو طاغوتى بشو، اين را نمى گويد.قدم به قدم انسان را پيش مى برد، وجب به وجب انسان را پيش مى برد.امروز اينکه اشکالى ندارد، اگر جلويش را گرفتيد طمعش بريده مى شود و اگر جلويش را نگرفتيد فردا يک قدم ديگر جلو مى رود.يک وقت مى بينيد که اين طلبه زاهد عابد که در مدرسه زندگى مى کرد با آن وضعى که همه مى دانيد، متحول شد به يک نفر انسان طاغوتى به حدود خودش، و از آن وضع طلبگى که مشايخ ما بر آن وضع بوده اند يک وقت خارج شده است و شده است يک انسانى که همه همش صرف دنياست، به تدريج مى شود اين امور.از قدم اول انسان بايد جلويش را بگيرد.اگر مبتلا شد، ابتلا ديگر پشت سر هم مى آيد.اينطور نيست که انسان يک وقتى بعد از اينکه ريشه دنيا در دل انسان قوى شد بتواند بکند آن را. لزوم تهذيب نفس در جوانى از مکايد(4) شيطان اين است که انسان را هى توجه مى دهد به اينکه خوب حالا که تو جوان هستى، حالا که تو وقت نشاطت است، خوب انشاءاللّه وقتى پير شدى، آن وقت جبران مى کنى کارها را، و اين يک امرى است که نخواهد شد.انسان اگر در جوانى تهذيب کرد خودش را، شده است.اگر بگذارد تا به پيرمردى برسد، هم قواى خودش ضعيف مى شود و هم آن درختى که در دل انسان شيطان کاشته است قوى مى شود، و آن درخت قوى را نمى شود با يک اراده ضعيف انسان بکند.اين يکى از امورى است که من نگرانش هستم و آقايان هم بايد نگران باشند، و در هر جا هستند سفارش کنند به اهل علم و آنها را تحذير کنند از دنيا.

و اين خيال نکنيد که دنيا عبارت از اين طبيعت است، اين طبيعت را خداى تبارک و تعالى هيچ از آن تکذيب نکرده ، بلکه در روايات تعريف هم از آن شده است،(5) اين يکى از مظاهر الهى است.دنيا آنى است که در ما هست که ما را از مبدا کمال دور مى کند و به نفس و نفسانيت خودمان مبتلا مى کند.دنياى مذموم همين است که انسان توجه داشته باشد ولو به يک تسبيح، ولو به يک کتاب.چه بسا که دل بستن يک کسى به يک تسبيح و يک کتابى ، به دنيا بيشتر توجه کرده باشد تا دل بستن يک کس ديگرى به يک پارکى و باغى و کذا.انسان بايد توجه بکند به اينکه رفتنى است و آن طور هم نيست که به پيشانى انسان نوشته شده باشد که تو سنت به چه حد مى رسد، کم است که سن شان به حدود پيرى برسد. لزوم انطباق گفتار و اعمال روحانيون بنابراين، انسان بايد متوجه اين معنا باشد، و خصوصا اين طبقه ، اين طبقه اى که مى خواهند مردم را ارشاد کنند، اينها بايد اقوالشان با اعمالشان موافق باشد، يعنى شمايى که مردم را تحذير از دنيا مى کنيد، اگر خداى نخواسته ، خودتان توجه تان به دنيا باشد و حريص در دنيا، مردم ديگر از شما باور نمى کنند، بلکه انحرافات در آنها پيدا مى شود.آن کلمه اى که آن حاجى گفته است که شايد در پشت کتاب يک چيز ديگرى باشد، اين تکان دهنده است. اگر خداى نخواسته ، به واسطه اعمال روحانيون، در عقايد بعض اشخاص ضعيف که هستند، سستى پيدا بشود، آن وقت اين چه مصيبتى است که ما تحملش را بايد بکنيم.اين يک باب واسعى است که در حوزه ها بايد اشخاص متقى و اشخاص آشناى به حقايق اسلام، طلبه ها را تربيت کنند و آقايانى هم که در بلاد هستند دوستان خودشان را، طلبه هايى که در آنجا هستند، جوانهايى که آنجا هستند، آنها را ارشاد کنند به اينکه مبادا خداى نخواسته ، يک وقت از اين زى طلبگى خارج بشوند و خروج آنها موجب تزلزل عقيدتى در مردم بشود. شمايى که براى هدايت مامور شديد و خودتان را در سنخ اشخاصى که ارشاد مى کنند مردم را، وارد کرديد، مبادا خداى نخواسته ، به واسطه اعمال - اعمال بعضى - عکس آن مطلبى که در ايده شماست تحقق پيدا بکند.اين يک مطلب است که البته مى دانيد که طولانى است و محتاج به اين است که همه در آن توجه کنند. مطلب ديگرى که باز انسان را مى ترساند که خداى نخواسته ، مبادا اين انقلاب به واسطه اين مطلب صدمه ببيند، و بدانيد که مى بيند اگر خداى نخواسته بشود، و او اين است که بين آقايان در بلاد اختلاف باشد.اگر در صنف - فرض کنيد که - کاميونداران و آنهايى که شغلهاى مختلف دارند، اگر اختلافى در بين آنها وارد بشود، به صنف ديگر سرايت نمى کند.کاميوندارها اگر با هم مختلف بشوند به بازار هيچ کارى ندارند، سرايت هم نمى کند، اما اگر در صنف ما اختلاف پيدا بشود، اين اختلاف به بازار هم کشيده مى شود، به خيابان هم کشيده مى شود، براى اينکه شما هادى مردم هستيد، مردم توجه دارند.قهرا يک دسته دنبال شما، يک دسته دنبال آن کسى که با شما مخالف است و يک وقت مى بينيد که در همه ايران يک اختلافى از ناحيه ما پيدا شده است، مايى که همه دعوت مى کنيم به اينکه مردم با هم باشند. اتحاد کلمه ، ملت را به اينجا رسانده است، خودمان اختلاف پيدا کنيم! و اين را من به شما عرض کنم، ما و شما نبايد خودمان را بازى بدهيم.اختلاف ريشه اش از حب نفس است.هرکس خيال مى کند که من براى خدا اين آقا را باهاش اختلاف مى کنم، يک وقت درست بنشيند در نفس خودش فکر کند ببيند ريشه کجاست.حسن ظن به خودش نداشته باشد، سوءظن داشته باشد. ريشه همان ريشه شيطانى است که آن حب نفس انسان است.

و اين اختلاف اگر خداى نخواسته در بين آقايان پيدا بشود، در هر شهرى که پيدا بشود قهرا اين اختلاف به بازار مى کشد، به خيابان مى کشد و آن چيزى که اين جمهورى را حفظ کرده وحدت و انسجام اين جمعيت است.يعنى ملت همه با هم بودند که توانستند يک همچو معجزه اى را ايجاد کنند.اگر چنانچه به واسطه اختلاف ماها يک وقت اختلاف به بازار هم بکشد که خواهد کشيد، به خيابانها هم بکشد، به اصناف ديگرى هم بکشد، اين تمام وزرش به گردن ماست.اينکه شما خيال کنيد که نه ، من براى خدا اين آقا را مثلا به او چه مى کنم، اين اشتباه است.براى خدا نيست.انسان گول نفس اماره خودش را مى خورد و گول شيطان را مى خورد.گول مى خورد به اينکه چيزهايى که در ديگران است هى به نظرش مى آيد خيلى بد است، خيلى کار بدى دارد مى شود، دارد اسلام از بين مى رود، براى اينکه يک قاضى در فلان جا چه کرده ، اين براى اسلام نيست.نبايد ما خودمان را گول بزنيم.بنشينيد آخر شب فکر کنيد.محاسبه يکى از امورى است که در سير انسانى بايد باشد که در آخر شب فکر کند به اينکه - نمى گويم در من هست، من هم پايين تر از ديگران - حساب کند انسان به اينکه تو امروز که با اين آقا اختلاف دارى و حالا شديد دو دسته ، يک دسته دنبال آن آقا، يک دسته دنبال آن آقا، ريشه اش چى است؟

براى خداست؟

اين عيبى که شما در او مى گوييد، در خودتان نيست؟

اين چيزى را که در ديگران بزرگ مى شماريد و در خودتان هر چه مى توانيد کوچکش مى کنيد و پرده پوشى مى کنيد، اين عمل شيطانى نيست؟

اختلاف و شکست جمهورى اسلامى ،گناهى نابخشودنى اگر از اختلاف ماها، آن هم اختلافى که من شک ندارم در سر دنياست، نه براى خدا، اگر اين اختلافات موجب اختلاف بين مردم بشود و موجب اين بشود که شکست بخورد جمهورى اسلامى و تا قرنها نتواند سرش را بلند کند، اين جرمى است که خدا مى بخشد برما؟

بايد توجه بکنيم ما.نبايد ما هى به خودمان مغرور بشويم و حسن ظن به خودمان داشته باشيم که اين ماييم که چه هستيم و ديگران نيستند.بايد به ديگران ما حسن ظن داشته باشيم و اعمالشان را حمل به صحت بکنيم و نسبت به خودمان سوءظن داشته باشيم و اعمالمان را تفتيش بکنيم که براى چى است، چرا من اشکال مى کنم.آنهايى که به جمهورى اسلامى اشکال مى کنند بايد بين خودشان و خدا بنشينند يک وقتى فکرش را بکنند که امروز آيا اسلام بيشتر درايران ظهور دارد يا زمان طاغوت؟

امروز آيا مظاهر اسلامى بيشتر است يا در زمان طاغوت؟

اگر اشکال کردند و گفتند اصل جمهورى اسلامى کذاست، اين ريشه اش يک ريشه شيطانى است که در قلب انسان هست، خودش هم نمى فهمد، خيال مى کند براى خدا دارد جمهورى اسلامى را تضعيف مى کند، و اين اشتباهى است که انسان دارد، مگر اينکه انسان واقعا مراقب خودش باشد، محاسبه کند از خودش، مجاهده بکند تا بتواند تشخيص بدهد که من که دارم اين حرف را مى زنم خودم اگر چنانچه به جاى آنها بودم، همه چيز را خوب مى دانستم؟

پس ريشه اش ريشه نفسانى است.يک آقاى محترمى که يک وقت پيش من - در خيلى وقت پيش از اين - آمده بود، من ديدم تمام فرمايش آقا راجع به جمهورى اسلامى اين است که به فتواى من گوش نمى دهند، به حکم من گوش نمى دهند، ميزان حکم من است، نه ميزان حکم خدا.

و اين يک مرضى است که در همه هست، مگر اينکه خدا انسان را نگه دارد و خدا هم انسان را نگه نمى دارد، مگر اينکه خود انسان وسائلش را فراهم کند.نمى شود نشست که من را خدا مهذب کند.خدا وسائل تهذيب را در اختيار ما گذاشته است و تهذيب، عملى است که ما بايد انجام بدهيم، اين محول به کسى نيست، به خود ماست. نگرانى از اختلاف روحانيت و خروج از زى طلبگى من از اين دو جهت نگران هستم.يک جهتى که قبلا عرض کردم که زى طلبگى در بين ما ضعيف بشود يا از بين برود.يک جهت ديگر هم اينکه مبادا خداى نخواسته ، اختلاف پيدا بشود، که هر دوى اينها از باب اينکه شما در جايى واقع شديد که مردم به شما توجه دارند و شما ارشاد مى خواهيد بکنيد مردم را، مبادا يک وقتى به واسطه خارج شدن ماها از زى طلبگى مردم را از ما منصرف کنند و انصراف از روحانيت منتهى مى شود به انصراف از اسلام.

و مبادا به واسطه اختلافى که گاهى بين ماها فرض کنيد پيدا مى شود، اختلاف کشيده بشود به جاهاى ديگر وموجب بشود به اينکه يک وقت ملت دو دسته بشوند.يک دسته اين، هر شهرى دو دسته بشوند، يک دسته طرفداران آن آقا، يک دسته طرفداران آن آقا، و فراموش بکنند - آن چيز را - خداى تبارک و تعالى را و فراموش بکنند انقلاب را.اين دوتا مطلبى است که من نگرانش هستم و بسيار از اينها گاهى رنج مى برم که مى شنوم مثلا در فلان جا بين فلان و فلان اختلاف هست.

و بدانيد که اختلاف، اختلاف سر اسلام نيست.اختلاف سر من هست، من اسلام را بايد تقويت کنم، اسلامى که من تقويت کنم قبول دارم، اسلامى که رفيق من تقويت کند نه ، او را من قبول ندارم. اين در باطن ذات آدم هست ولو نگويد، نمى گويد البته اما در باطن ذات انسان اين مسئله هست، مگر خداى تبارک و تعالى توفيق بدهد به انسان که خودش را مهذب کند. لحاظ حق و رضايت خداوند، در تعيين رهبرى و من اميدوارم که خداوند تبارک و تعالى، به شما آقايان که برگزيده اين ملت هستيد، براى اين مسئله اى که در قانون اساسى است و براى تعيين رهبر يا شوراى رهبرى توجه به اين معنا بسيار داشته باشيد که آيا تعيين فلان آدم که در ذهن من است، براى خدا من مى خواهم تعيين کنم يا چون دوست من است، چون رفيق من است؟

و آن که مى گويد اين صلاحيت ندارد، براى خدا دارد اين حرف را مى زند يا براى اينکه مثلا رقابتى با او دارد؟

شک نکنيد که ما نبايد پيش خودمان به خودمان تعميه کنيم.شک نکنيد که اينها ريشه اش اصل ريشه اش در نفس انسان است، و انسان تا آن دم آخر، آنوقتى هم که مى خواهد بميرد اين ريشه هست، آن وقت بيشتر هم شايد ظاهر بشود. يکى از علماى قزوين - رحمه اللّه - گفتند که من رفتم بالاى سر يک کسى که محتضر(6) بود، گفت به من که آن ظلمى را که خدا به من کرده است هيچ کس به هيچ کس نکرده ، براى اينکه من اين بچه ها را با ناز و نعمت بزرگ کرده ام، حالا دارد من را مى برد.

و اين مسئله خطرناک است براى انسان، خطر جدى دارد براى انسان که انسان گمان کند که شيطان از او دست بر مى دارد در آخر عمر.از حالا، حالا که فرصت هست - وقتى که پيرمرد شديد مثل من ديگر نمى توانيد کارى بکنيد - از حالا که جوان هستيد و قواى جوانى محفوظ است جديت کنيد به اينکه هواى نفس را از نفس خودتان خارج کنيد.همه گرفتارىها روى همين هواى نفس است.در تعيين رهبر، در تعيين رهبرى، نه دسته بندى باشد که خير، ما مى خواهيم آن کسى که با ما دوست است باشد، و نه اشکال باشد به اينکه اين چون با من خيلى دوست نيست، نباشد.حق را ملاحظه کنيد، آنکه مرضى خداست، نه آنکه مرضى نفس شيطانى ماست.مسئله مهم است، اهميت حياتى دارد مسئله .اين مسئله مهم الان در عهده شما آمده است.شما قبول کرده ايد اين را، و اين مسئله مهم را بايد با توجه به خدا، استغاثه به خداى تبارک و تعالى که نبادا خداى نخواسته ، لغزشى در انسان پيدا بشود و خودش هم توجه به آن نکند از باب اينکه ستاره هايى بين انسان و نفس اماره اش هست.با اخلاص به خداى تبارک و تعالى، و خالى کردن ذهن از همه امور، در اين امر، در اين امر خطير که اگر لغزش در آن پيدا بشود ممکن است لغزش در جمهورى اسلامى پيدا بشود و مى شود و آن وقت به عهده شما آقايان است.اين يک تکليف الهى است به عهده تان آمده و قبول کرديد، وقتى قبول کرديد، بايد از عهده اش براى خدا برآييد، و هرچه فکر مى کنيد راجع به اين مسئله براى خدا باشد.شايسته تر را، نه آن که با من دوستتر است.آن که براى اسلام بهتر است، آنهايى که براى اسلام بهترند.

و البته ما حسن ظنى که به آقايان داريم و بسيارى از آقايان را از نزديک هم مى شناسيم، همين معانى را اميدواريم که آقايان به وجه شايسته عمل کنند و موفق باشند و انشاءاللّه خداى تبارک و تعالى همراهى کند با شما و شما را هدايت کند به يک راهى که رضاى اوست.خداوند همه شما را حفظ کند و موفق باشيد.

و از همه شما من ملتمس دعا هستم.


1- پوشش، شعار.

2- مشايخ: بزرگان، استادان.

3- پايين.

4- فريبها، نيرنگها.

5- مانند حديث امام چهارم - عليه السلام: الدنيا دنيائان دنيا بلاغ و دنيا ملعونة.دنيا دو (نوع) دنياست: دنيايى که به سعادت مى رساند و دنيايى که لعنت شده است.اصول کافى، ج 2، ص 317، ح 8.



/ 194