مرواريد گرانبها - بخشش نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مرواريد گرانبها
روزي درشكارگاه ،مردي چندخربزه موبرانه نزداوكتاي فرستاد .همراهان اوكتاي پول وجواهري همراه نداشتند .يكي اززنان همراه اوكتاي ،موكاخاتون دودانه مرواريدبسيارگرانبهادرگوش داشت .اوكتاي دستوردادكه مرواريدهارا بعنوان پاداش به آنمردبدهد .موكاخاتون گفت:اين مرد،قدروقيمت اين مرواريدهارانمي داندومانندآنست كه زعفران راپيش درازگوش نهند،اجازه بده فردابه اردوبيابدوبالش وجامه بپاداش بستاند .اوكتاي گفت:اين مرددرويشي است بي چيز،طاقت آنرانداردكه تافرداصبركند .اين مرواريدهانيزجائي نخواهندرفت .ودوباره به نزدمابرخواهندگشت .موكاخاتون مرواريدهارابه مرددرويش دادواوشادمان وخرم بازگشت .مرواريدهاراببازاربردوبه دوهزار دينارفروخت .خريداركه گوهري نفيس بدست آورده بود،تصميم گرفت آنهارا بعنوان تحفه نزداوكتاي ببرد .درموقعي كه مرواريدهارابراي تقديم به خان برد، موكاخاتون حاضربوداوكتاي خطاب به وي گفت:نگفتم مرواريدهابه نزدماباز خواهندگشت ؟درويش ازنزدماشادمان رفت ومرواريدهادوباره بدست مابازگشتند .