بیشترلیست موضوعات ديـن و عـلـوم تـجـربـي: كـدامـين وحـدت؟! 2. مبحث تابع قواعدي است. معرفتشناسي يا باستانشناسي؟ خودسازي يا تحكّمپذيري انسان در جستجوي حاكميت بر سرنوشت خود نسبشناسي علم تحصّلي انسان و اسلام وداع با پوزيتيويسم منابع فارسي و عربي توضیحاتافزودن یادداشت جدید
1. جنبه تذكاري داشته باشد؛ 2. جنبه اثباتي داشته باشد؛ 3. جنبه پيشآگهي داشته باشد (همان منبع، ص91). به نظر كانت چنين حادثهاي پديده انقلاب است. اما انقلاب نه به عنوان يك عمل بلكه به عنوان نمايش. انقلاب به عنوان يك عمل براي كانت مهم نيست و چهبسا افرادي در بازنگري آن در مقايسه آن با بهاي سنگيني كه پرداخت شده است دوباره حاضر به تكرار آن نباشند. اين انقلاب به عنوان عكسالعملي به شرايط موجود و حاكم بر انسانهاست كه مهم ميباشد. در اين عكسالعمل انقلابي انسانها، ويژگي و گرايش خاصي را به نمايش ميگذارند و از اين جهت انقلاب يك نشانه است، انقلاب نشانه «استعداد و آمادگي اخلاقي در انسان است» (همان منبع، ص94). انسان نشان ميدهد كه اشتياق به شكل خاصي از شدن دارد، ميخواهد در جريان شكلگيري شخصيت اخلاقي خود سهيم باشد. انساني كه جزئي از روشنگري است و در انقلاب مشاركت ميكند؛ در واقع، هدفي واحد را در اين دو جريان تكميلي دنبال ميكند.هدف از ارائه خلاصهاي از تحليل فوكو از دو مقاله كانت اين است كه نشان دهد در رقابتي كه بين نيروها و قدرتهاي مختلف براي شكلدهي فاعل اخلاقي صورت ميگيرد، انسان منفعل محض نميباشد؛ بلكه در پديدهاي مثل انقلاب، انسان در جستجوي حاكميت بر سرنوشت خود، با قدرتهايي كه اميد رهايي از قدرتهاي سركوبگر را زنده نگه ميدارند، عليه قدرتهاي سلطهگر ائتلاف مينمايد و با برخورداري از روشنگري سعي ميكند مبحثهايي جديد را جايگزين مبحثهايي كند كه با قدرت سلطهگرِ خود، نقش او را در سرنوشت خود كاستهاند. هيچكس به اندازه انسان ايراني معاصر نميتواند عمق اين تحليل را تحسين نمايد. چه، او با بازگشت به دين قدرت جديدي را در سايه معارف ديني ميجست و در نوعي روشنگري خاص، خود، شركت جسته بود و با مشاركت در انقلاب اشتياق خود را براي تغيير سرنوشت و شرايط خويش به نمايش گذاشت.حال سؤال اين است كه نهادهاي فرهنگي، مبحثسازان علمي، قدرتهاي غيرمبحثي، و ديگر فعّالان اجتماعي ـ سياسي در اين كشور چگونه ميتوانند در زنده نگه داشتن اين اشتياق و در صحنه نگه داشتن اين انسان بكوشند.يكي از محصولات و يا پيآمدهاي تلاش انسان براي حاكميت بر سرنوشت خود در غرب تفكر انتقادي بود. به عقيده فوكو روحيه انتقادي (critical attitude) در غرب كه نوعي فضيلت محسوب ميشد، هم نحوهاي از تفكر بود و هم نحوهاي از عمل (همان منبع، ص25ـ24). اين روحيه در غرب در واكنش به تحكّمگرايي سازمان مريد و مرادي مسيحيت ايجاد گرديد. در قرن 15 و 16 ميلادي سؤال اساسي در غرب «چگونه بايد حكومت كرد؟» بود. در اروپاي قرن 16 ميلادي واكنش به روحيه تحكّمگرايي روحيه انتقادي بود كه سؤال ميكرد «چگونه ميتوان محكوم نبود؟» يا «چگونه ميتوان محكومي از نوع خاص نبود، محكومِ فلان اصول، و چنين و چنان اهدافي و از طريق فلان شيوه، نه مثل آن، نه براي آن، نه به وسيله آنها؟» (همان منبع ص28). اين نوع سؤالها بود كه تفكر انتقادي را در خود ميپرورانيد. به عقيده فوكو، نقد اصولاً از نظر تاريخي انجيلي است يعني رويكرد جديدي به متون مذهبي با قرائتي متفاوت. از لحاظ ماهوي رويكرد انتقادي اساسا حقوقي است (نه معرفتي)، در ابتداء اعتراضي نسبت به «قانون» بود و آن را نامشروع ميدانست و در مقابل «قانون» رنسانس «حقوق طبيعي» را اختراع كرد (همان منبع، ص31).تفكر انتقادي به معناي فوق با برداشتي كه كانت از «روشنگري» و «انقلاب» داشت، بسيار نزديك است؛ اما به عقيده فوكو خلأ بزرگ كار كانت هم اينجاست كه او بين روشنگري و تفكر انتقادي ارتباط برقرار نميكند. در عوض وي نقدهاي سهگانه خود را مينويسد: «نقد خرد ناب»، «نقد عقل عملي»، و «نقد داوري». در واقع انتقادي انديشيدن عبارت شد از: آگاهي نسبت به محدوديتهاي انديشه و علم (همان منبع، ص36ـ35). بدين ترتيب او به معرفتشناسي نزديك ميشود و جنبه عملي انتقادي بودن را فراموش ميكند. فوكو ويژگي اين تفكر انتقادي را كه از تست روشنگري فاصله گرفت در قرن 19 و 20 ميلادي در اروپا سه امر ميداند:1. اعتماد به علم تحصّلي؛2. توسعه حكومت به عنوان نظامي كه خود را با خردگرايي توجيه ميكند و ميكوشد جامعه و اقتصاد را تعقلي كند؛3. ايجاد علم حكومت.(همان منبع، ص37).