بیشترلیست موضوعات ديـن و عـلـوم تـجـربـي: كـدامـين وحـدت؟! 2. مبحث تابع قواعدي است. معرفتشناسي يا باستانشناسي؟ خودسازي يا تحكّمپذيري انسان در جستجوي حاكميت بر سرنوشت خود نسبشناسي علم تحصّلي انسان و اسلام وداع با پوزيتيويسم منابع فارسي و عربي توضیحاتافزودن یادداشت جدید
آشنايي با نظريات زباني تا حدودي كمك كرد دريابم تحميل معرفتشناسي بر تمامي حوزههاي ذهني و اعتقادي ناشي از تماميتخواهي علوم تحصّلي است كه حاضر به تحمل هيچ رقيبي نيستند. معرفتشناسي كه از درون، سنگر مستحكمي براي داعيههاي سياسي ـ اخلاقي علم ميباشد استحكامش ناشي است از به درون كشيدن طعمههاي خود، اما براي كسي كه بتواند در برابر وسوسههاي فكري آن مقاومت كند بيت عنكبوتي بيش نخواهد بود و وهن آن برايش آشكارتر خواهد گرديد. يك عنكبوت توسعهطلب كه ميكوشد تارهايش را در تمامي لايههاي ذهن و مغز و اعصاب دوانده مجال هيچ رويكرد متفاوتي به فكر و انديشهها ندهد. شاهد اين مدّعا اين كه موفقترين نظريهپردازان فلسفي معاصر سرمشق ادراكي و معرفتشناسي را ترك كردهاند. متفكراني نظير هابرماس، ليوتار، دريدا، گادامر و فوكو به همان ميزان كه از معرفتشناسي فاصله گرفتهاند موفقتر بودهاند. مثلاً مقايسه فوكو و هابرماس به خوبي نشان ميدهد كه هابرماس عليرغم ترك صريح حوزه سرمشق ادراكي و معرفتشناسي در «نظريه كنش ارتباطي» (The Theory of Communicative Action) و آثار متعاقب آن، رسوباتي از معرفتشناسي را در نظرياتش به ويژه در نظريه «اخلاق ارتباطي» و نقش اجماع در آن هنوز به همراه دارد و به همان ميزان از كارآيي نظريههايش كاسته شده است. از طرف ديگر فوكو كه بيشترين تلاش را بر كنارنهادن سرمشق ادراكي و معرفتشناسي نموده است و با دقت فراوان كوشيده تا خود را گرفتار سؤالات معرفتشناسانه نسازد به نظر ميرسد موفقيت بيشتري در تبيين علوم و عملكردهاي آنها از خود نشان داده است.يكي از حيلههاي رايج معرفتشناسي كه تا حد بسيار زيادي در بازگرداندن ناراضيان به اردوگاه خود موفق بوده است اين است كه سعي ميكند نشان دهد منتقدان و ناراضيان تا بيرون از حوزه وي قرار دارند گرفتار تناقض ميباشند، مثلاً در همين مورد ممكن است بگويند شما چگونه كارآيي و موفقيت تبيينهاي زباني را ارزيابي ميكنيد؟ چگونه ميتوانيد بگوييد تبيين فوكو مثلاً بر تبيين ديگري ترجيح دارد؟ ملاك اين ترجيح چيست؟ تلويحا از اين سؤالات اراده آن دارند كه بگويند هيچ ملاك ترجيحي غير از ملاكهاي معرفتشناسانه و روشهاي علمي وجود ندارد. سؤالات و انتقاداتي از اين قبيل ناشي از اين پندار است كه معياري خارج از معيارهاي سرمشق ادراكي و معرفتشناسي نميتوان يافت.در ارتباط با سؤالات مزبور ذكر مطالبي چند ممكن است مفيد واقع شود. يك نكته آن است كه بياعتنايي به محتواي علوم و پرداختن به جنبهاي از آنها كه بااهمّيتتر تلقي ميشود هيچ لازمهاي از جهت نفي و اثبات محتواي علوم ندارد و اصولاً آگاهان از مباحث تاريخ علم به خوبي ميدانند كه توماس س. كوهن (1970) در اثر كلاسيك خود «ساختار انقلابهاي علمي» نشان داده است كه با تغيير سرمشق، سؤالات علمي در كل عوض ميشوند و هيچ مقايسهاي بين دو سرمشق نميتوان انجام داد. بياعتنايي به سؤالات سرمشقِ ديگر، هيچ معنايي ندارد جز آنكه در اين سرمشق بيمعنا هستند. در رويكرد باستانشناسانه، سؤالاتي از اين قبيل بيمعنا هستند چراكه در اين رويكرد حتي براي تحليل باستانشناسانه خودِ علم، هويت مبحثي مدنظر است. موفقيت يا عدم موفقيت در اينجا با ملاكهاي درون ـ سرمشقي ارزيابي ميشود. اجازه بدهيد براي توضيح بيشتر خاطرهاي را ذكر كنم: در همان سالهايي كه بحث رابطه دين و علم و تعارضات آن دو را شروع به مطرح كردن نمودند بحث اساسي ديگري را رواج دادند و آن مسأله رابطه «هست و نيست» با «بايد و نبايدها» بود. آن سالها توفيق يار بود و در محضر شريف و پرلطف استاد بزرگوار حضرت آيتاللّه جوادي آملي(مدظلهالعالي) حضور مييافتم. در يكي از جلسات از حضورشان راجع به نظر ايشان در خصوص ارتباط «هست و نيستها» با «بايد و نبايدها» سؤال كردم. جناب استاد مطلبي بدين مضمون فرمودند: «شايد نتوان با تشكيل قياسي منطقي «بايد و نبايدها» را از «هست و نيستها» استنتاج نمود، اما هم قضاياي هستيشناسانه و هم قضاياي دستوري هر دو مظروف موجودي به اسم انسان ميباشند، همان انساني كه راجع به هست و نيستها حكم ميكند راجع به بايد و نبايدها هم حكم ميكند، همان كسي كه به هستي ميانديشد همان هم عمل ميكند، بنابراين، اين دو در انسان با يكديگر تلاقي ميكنند و به نحوي مرتبط ميشوند.اين توضيح شايد يكي از بهترين تبيينهايي بود كه از اين مسأله شنيده بودم، اما آن هنگام هيچگاه به خصوصيت بارز اين جواب پينبردم. بعد از آشنايي با نظريات متفكران زبانگرا بود كه به اهمّيت اين پاسخ و امتياز آن آگاهي يافتم. اهمّيت توضيح مزبور در آن است كه اصل سؤال را كنار ميگذارد و حاضر ميشود بيرون از چارچوبي كه سؤال تعيين ميكند رابطه را بررسي كند. در واقع طرّاح سؤال به ارتباط منطقي بين قضاياي توصيفي و قضاياي ارزشي علاقه نشان ميدهد و از آن سؤال ميكند، اما پاسخگو به خود جرأت ميدهد كه بگويد تنها شكل نگاه كردن به اين امر شكلي نيست كه شما تعيين ميكنيد شما با پيشدستي نمودن و قاعدهمند كردن شكلي خاص از سؤال ميخواهيد هر نوع نگاه ديگر را بيارزش و يا حداقل كمارزشتر معرفي كنيد. در واقع، شما ميخواهيد قواعد بازي يا انديشه را تعيين كنيد، اما من قواعد ديگري را نيز سراغ دارم كه اگر باارزشتر از قواعد شما نباشد كمارزشتر از آن نيست. ابتكار و امتياز توضيح حضرت استاد در واقع اتخاذ رويكردي متفاوت به مسأله بود و آن اين بود كه تمامي آنچه در عالَم انساني ميگذرد قابل تحويل به منطق صوري نيست. اصولاً با آشنايي مختصري كه اين شاگرد با نظرات فلسفي و عرفاني اين فرزند گرانقدر حوزه تشيع دارد نمونههاي فراواني از اين نوع نوآوريها در دروس و آثار ايشان ميتوان يافت، ليكن گويا حضرت استاد بنا به دلايلي كه به نظر بنده بيارتباط با رويدادهاي غيرمبحثي نميباشند تاكنون رويكرد مستقلي را براي مسأله علم قاعدهمند نكردهاند بلكه بالعكس در اثري چون «شريعت در آينه معرفت» عنايت قابل توجّهي به معرفتشناسي نمودهاند.نكته ديگري كه در مورد نقد معرفتشناسي نسبت به ناراضيان و مخالفان ميتوان گفت اين است كه همت معرفتشناسي بر آن است كه تمامي واقعيتهاي جهان را تحت پوشش منطق صوري و يا روششناسي درآورد. حال آنكه حتي خود منطقيون صوري از ديرباز به مشكلي كه خطابه (rhetoric) براي منطق صوري ميتواند پديد آورد توجه داشتهاند. اگر بپذيريم خطابه قدرت ايجاد پاسخ و واكنش فوري در مخاطب را دارد و حالتي در مخاطب ايجاد ميكند كه مساعد انگيزش عملي است، چگونه ميتوان با ملاكهاي منطقي و روشهاي تجربي اين انگيزش را ارزيابي كرد. از يكطرف، خطابه در ظاهر ميتواند جنبه توصيفي داشته باشد از طرف ديگر، نوعي قدرت محسوب شده امري خارجي را ايجاد ميكند (485/19:1989؛ 24ـ22:1976 گادامر). در اين صورت، حتي قضاياي توصيفي منطقي را نميتوان فقط در حوزه منطق صوري فهميد و بايد از جهتي ديگر نيز آنها را در نظر گرفت.