دین و علوم تجربی، کدامین وحدت؟! نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دین و علوم تجربی، کدامین وحدت؟! - نسخه متنی

سیدمحمد سلیمان پناه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آشنايي با نظريات زباني تا حدودي كمك كرد دريابم تحميل معرفت‏شناسي بر تمامي حوزه‏هاي ذهني و اعتقادي ناشي از تماميت‏خواهي علوم تحصّلي است كه حاضر به تحمل هيچ رقيبي نيستند. معرفت‏شناسي كه از درون، سنگر مستحكمي براي داعيه‏هاي سياسي ـ اخلاقي علم مي‏باشد استحكامش ناشي است از به درون كشيدن طعمه‏هاي خود، اما براي كسي كه بتواند در برابر وسوسه‏هاي فكري آن مقاومت كند بيت عنكبوتي بيش نخواهد بود و وهن آن برايش آشكارتر خواهد گرديد. يك عنكبوت توسعه‏طلب كه مي‏كوشد تارهايش را در تمامي لايه‏هاي ذهن و مغز و اعصاب دوانده مجال هيچ رويكرد متفاوتي به فكر و انديشه‏ها ندهد. شاهد اين مدّعا اين كه موفق‏ترين نظريه‏پردازان فلسفي معاصر سرمشق ادراكي و معرفت‏شناسي را ترك كرده‏اند. متفكراني نظير هابرماس، ليوتار، دريدا، گادامر و فوكو به همان ميزان كه از معرفت‏شناسي فاصله گرفته‏اند موفق‏تر بوده‏اند. مثلاً مقايسه فوكو و هابرماس به خوبي نشان مي‏دهد كه هابرماس علي‏رغم ترك صريح حوزه سرمشق ادراكي و معرفت‏شناسي در «نظريه كنش ارتباطي» (The Theory of Communicative Action) و آثار متعاقب آن، رسوباتي از معرفت‏شناسي را در نظرياتش به ويژه در نظريه «اخلاق ارتباطي» و نقش اجماع در آن هنوز به همراه دارد و به همان ميزان از كارآيي نظريه‏هايش كاسته شده است. از طرف ديگر فوكو كه بيشترين تلاش را بر كنارنهادن سرمشق ادراكي و معرفت‏شناسي نموده است و با دقت فراوان كوشيده تا خود را گرفتار سؤالات معرفت‏شناسانه نسازد به نظر مي‏رسد موفقيت بيشتري در تبيين علوم و عملكردهاي آنها از خود نشان داده است.

يكي از حيله‏هاي رايج معرفت‏شناسي كه تا حد بسيار زيادي در بازگرداندن ناراضيان به اردوگاه خود موفق بوده است اين است كه سعي مي‏كند نشان دهد منتقدان و ناراضيان تا بيرون از حوزه وي قرار دارند گرفتار تناقض مي‏باشند، مثلاً در همين مورد ممكن است بگويند شما چگونه كارآيي و موفقيت تبيين‏هاي زباني را ارزيابي مي‏كنيد؟ چگونه مي‏توانيد بگوييد تبيين فوكو مثلاً بر تبيين ديگري ترجيح دارد؟ ملاك اين ترجيح چيست؟ تلويحا از اين سؤالات اراده آن دارند كه بگويند هيچ ملاك ترجيحي غير از ملاك‏هاي معرفت‏شناسانه و روش‏هاي علمي وجود ندارد. سؤالات و انتقاداتي از اين قبيل ناشي از اين پندار است كه معياري خارج از معيارهاي سرمشق ادراكي و معرفت‏شناسي نمي‏توان يافت.

در ارتباط با سؤالات مزبور ذكر مطالبي چند ممكن است مفيد واقع شود. يك نكته آن است كه بي‏اعتنايي به محتواي علوم و پرداختن به جنبه‏اي از آنها كه بااهمّيت‏تر تلقي مي‏شود هيچ لازمه‏اي از جهت نفي و اثبات محتواي علوم ندارد و اصولاً آگاهان از مباحث تاريخ علم به خوبي مي‏دانند كه توماس س. كوهن (1970) در اثر كلاسيك خود «ساختار انقلابهاي علمي» نشان داده است كه با تغيير سرمشق، سؤالات علمي در كل عوض مي‏شوند و هيچ مقايسه‏اي بين دو سرمشق نمي‏توان انجام داد. بي‏اعتنايي به سؤالات سرمشقِ ديگر، هيچ معنايي ندارد جز آنكه در اين سرمشق بي‏معنا هستند. در رويكرد باستان‏شناسانه، سؤالاتي از اين قبيل بي‏معنا هستند چراكه در اين رويكرد حتي براي تحليل باستان‏شناسانه خودِ علم، هويت مبحثي مدنظر است. موفقيت يا عدم موفقيت در اينجا با ملاكهاي درون ـ سرمشقي ارزيابي مي‏شود. اجازه بدهيد براي توضيح بيشتر خاطره‏اي را ذكر كنم: در همان سالهايي كه بحث رابطه دين و علم و تعارضات آن دو را شروع به مطرح كردن نمودند بحث اساسي ديگري را رواج دادند و آن مسأله رابطه «هست و نيست» با «بايد و نبايدها» بود. آن سالها توفيق يار بود و در محضر شريف و پرلطف استاد بزرگوار حضرت آيت‏اللّه جوادي آملي(مدظله‏العالي) حضور مي‏يافتم. در يكي از جلسات از حضورشان راجع به نظر ايشان در خصوص ارتباط «هست و نيست‏ها» با «بايد و نبايدها» سؤال كردم. جناب استاد مطلبي بدين مضمون فرمودند: «شايد نتوان با تشكيل قياسي منطقي «بايد و نبايدها» را از «هست و نيست‏ها» استنتاج نمود، اما هم قضاياي هستي‏شناسانه و هم قضاياي دستوري هر دو مظروف موجودي به اسم انسان مي‏باشند، همان انساني كه راجع به هست و نيست‏ها حكم مي‏كند راجع به بايد و نبايدها هم حكم مي‏كند، همان كسي كه به هستي مي‏انديشد همان هم عمل مي‏كند، بنابراين، اين دو در انسان با يكديگر تلاقي مي‏كنند و به نحوي مرتبط مي‏شوند.

اين توضيح شايد يكي از بهترين تبيينهايي بود كه از اين مسأله شنيده بودم، اما آن هنگام هيچگاه به خصوصيت بارز اين جواب پي‏نبردم. بعد از آشنايي با نظريات متفكران زبان‏گرا بود كه به اهمّيت اين پاسخ و امتياز آن آگاهي يافتم. اهمّيت توضيح مزبور در آن است كه اصل سؤال را كنار مي‏گذارد و حاضر مي‏شود بيرون از چارچوبي كه سؤال تعيين مي‏كند رابطه را بررسي كند. در واقع طرّاح سؤال به ارتباط منطقي بين قضاياي توصيفي و قضاياي ارزشي علاقه نشان مي‏دهد و از آن سؤال مي‏كند، اما پاسخ‏گو به خود جرأت مي‏دهد كه بگويد تنها شكل نگاه كردن به اين امر شكلي نيست كه شما تعيين مي‏كنيد شما با پيشدستي نمودن و قاعده‏مند كردن شكلي خاص از سؤال مي‏خواهيد هر نوع نگاه ديگر را بي‏ارزش و يا حداقل كم‏ارزش‏تر معرفي كنيد. در واقع، شما مي‏خواهيد قواعد بازي يا انديشه را تعيين كنيد، اما من قواعد ديگري را نيز سراغ دارم كه اگر باارزش‏تر از قواعد شما نباشد كم‏ارزش‏تر از آن نيست. ابتكار و امتياز توضيح حضرت استاد در واقع اتخاذ رويكردي متفاوت به مسأله بود و آن اين بود كه تمامي آنچه در عالَم انساني مي‏گذرد قابل تحويل به منطق صوري نيست. اصولاً با آشنايي مختصري كه اين شاگرد با نظرات فلسفي و عرفاني اين فرزند گرانقدر حوزه تشيع دارد نمونه‏هاي فراواني از اين نوع نوآوريها در دروس و آثار ايشان مي‏توان يافت، ليكن گويا حضرت استاد بنا به دلايلي كه به نظر بنده بي‏ارتباط با رويدادهاي غيرمبحثي نمي‏باشند تاكنون رويكرد مستقلي را براي مسأله علم قاعده‏مند نكرده‏اند بلكه بالعكس در اثري چون «شريعت در آينه معرفت» عنايت قابل توجّهي به معرفت‏شناسي نموده‏اند.

نكته ديگري كه در مورد نقد معرفت‏شناسي نسبت به ناراضيان و مخالفان مي‏توان گفت اين است كه همت معرفت‏شناسي بر آن است كه تمامي واقعيت‏هاي جهان را تحت پوشش منطق صوري و يا روش‏شناسي درآورد. حال آنكه حتي خود منطقيون صوري از ديرباز به مشكلي كه خطابه (rhetoric) براي منطق صوري مي‏تواند پديد آورد توجه داشته‏اند. اگر بپذيريم خطابه قدرت ايجاد پاسخ و واكنش فوري در مخاطب را دارد و حالتي در مخاطب ايجاد مي‏كند كه مساعد انگيزش عملي است، چگونه مي‏توان با ملاكهاي منطقي و روشهاي تجربي اين انگيزش را ارزيابي كرد. از يك‏طرف، خطابه در ظاهر مي‏تواند جنبه توصيفي داشته باشد از طرف ديگر، نوعي قدرت محسوب شده امري خارجي را ايجاد مي‏كند (485/19:1989؛ 24ـ22:1976 گادامر). در اين صورت، حتي قضاياي توصيفي منطقي را نمي‏توان فقط در حوزه منطق صوري فهميد و بايد از جهتي ديگر نيز آنها را در نظر گرفت.

/ 27