وى فرزند نوه, استاد كل وحيد بهبهانى است. آخرين مدارج علمى خود را نزد ميرزاى قمى در قم گذراند. پس از پژوهشهاى عميق و ارزنده در دانش فقه, اصول و كلام, در سال 1223هـ.ق. به هندوستان سفر كرد. و در بسيارى از شهرهاى هند, به سياحت پرداخت با رجال دانش و شخصيتهاى علمى بسيارى ديداركرد و پس از پنج سال گردشگرى در شهرهاى هند, به كرمانشاه بازگشت.16
4. سيد حسن مدرس (1287 ـ 1356هـ.ق.)
فقيه ژرف انديش, سياستمدار قرن ,شخصيتى كه خامه از توصيف او عاجز است. در سفر تحصيلى خود به عراق (نجف اشرف) در ايّام تعطيل, براى ديدار از آثار باستانى و تاريخى به اطراف نجف مى رفت. در آن جا از نزديك با كار كاوشگران آثار باستانى در تماس بود و به كار آنان به دقت مى نگريست.مدرّس, شرح ديدارهاى خود را از آثار باستانى در مقدمه كتاب (زرد) كه نسخه منحصر به فرد از آن به جا مانده, چنين آورده است:(… در نجف يك سال قحط آب شد, مردم از بى آبى سخت در عذاب بودند,مجالس و محاضر درس تعطيل شد. من موقع را مغتنم شمرده براى ديدن از آثار باقى مانده از بابل و مدائن و قصراللصوص17, به تنهايى از نجف بيرون رفتم. سفرى بود كه از قحطى آب مى گريختم, تا به فراوانى نشانه هاى حيات برسم. هيأتى خرابه هاى بابل را مى كندند و مى كاويدند, به شرطى اجازه تماشا به من دادند كه عبا و عمامه خود را به هنگام ورود به آن محل تحويل دهم و هنگام خروج باز گيرم, راضى شدم. چند روز مى رفتم و به تماشاى گمانه زدنها و كندند ها مى پرداختم. از دقتى كه هيأت اكتشافى به عمل مى آورد, حيرت نمودم. ظرافت كار به حدى بود كه گاهى خود را در آن ميان فراموش مى نمودم. قطعه اى را كه اوّل بيش تر شبيه يك كلوخ بود, با نهايت دقت از دل خاك بيرون مى آوردند, كارشناس آن را روى صحفه اى مجمع18 مانند مى گذاشت و مى برد در محل معينى, آن جا عده اى با مهارت, خاكها و غبار قرون و اعصار را از روى بدنه آن پاك مى كردند, تصور مى كردم كتره اى براى وقت گذرانى با اين تكه گل كلوخ شده ور مى روند, ولى كم كم آثارى پيدا مى شد و نشانه هاى ظرفى عيان مى گشت, تا عاقبت نشانى از زندگى مردمان كه صدها سال پيش بوده اند, به دست مى داد و معلوم مى نمود هنرشان چه بود و بيش تر به چه اشيا و شكلهايى علاقه مند بوده اند, چراغ پيه سوز, گلدان, شمشير, سرنيزه و اين چيزها. همان جا به فكر افتادم كه اينها دارند براى آيندگان سند و مدرك تاريخ گذشتكان را تهيه مى كنند. همان جا كه نشسته بودم به خاطرم رسيد كه در تاريخ و تاريخ نويسى هم بايد چنين كارى را انجام داد….چندين ماه مهمان بيابان و كوه و دشت بودم, رفتم آن جا كه پيامبر ايستاده بود و سخن گفته بود, رفتم آن جا كه قلب پيامبر اوّلين كلام خداوند را دريافت داشته بود. تمام اراضى يثرب و حجاز را كشتم. اين مدت درون سرادق تاريخ بودم, توى آن راه مى رفتم… برگشتم ملل و تفحص در تاريخ را در برنامه درس خود جا دادم, در نجف تاريخ ملل را كه فراوان عربى ترجمه شده بود, روزى سه ساعت و نيم, شبها مى خواندم….)شهيد مدرس آرزو داشته, به مصر سفر كند, شايد در جامع جوان الا زهر, كتابهاى تاريخ جهان به زبان عربى وجود داشته باشد و از آن بهره برد. وى از اين آرزو چنين ياد مى كند:(… چندين بار تصميم گرفتم بقچه ام را بردارم و راهى اراضى فراعنه شوم, ولى استاد خاصم كه از خود آزادم كرده بود و او جهان را مانند گوئى دركف دستم نهاده و حقى عظيم به گردنم داشت, صلاح نمى دانست… علاقمند بود من به هندوستان بروم و اين نظر را خودم نمى پسنديدم….)شهيد مدرس, وقتى از نجف اشرف راهى ايران مى گردد, مصمم است, تمام مسير را با دقت تاريخى بنگرد و از هر نقطه خاطره اى براى شناختن تاريخى واقعى دركوله بار خود نهد روزها پياده حركت مى كند, تمام نواحى خوزستان از خرمشهر تا شهر كُرد را مى پيمايد. وصفى كه از آثار تاريخى شوش و قبر دانيال نبى دارد, شگفت انگيز است. او با ديدن آبهاى آبى رنگ دريا به ياد گذشته چنين مى نگارد:(از كنار خليج مى گذشتم, از جايى كه سپاه و كشتيهاى خشايار شاه روزى به طرف يونان رفته بود و سپاه اسكندر روزى ديگر به سوى ايران آمده بود و در زمانهاى نزديك پرتغاليها و انگليسيها از همين آبراهه چه روزگارى براى ساحل نشينان آن رقم زدند. فكر كردم بالاخره اين آمدورفتها ملت ايران را تا كجا خواهد برد و اين نعره جزر ومدّ ها, مردم اين نواحى را چه موقعى كَژ خواهد نمود.)19
فراهم سازى زمينه هاى وحدت
وحدت و همبستگى مسلمانان و جامعه ها اسلامى چيزى نيست كه نياز به بحث و گفت وگو داشته باشد. طلايه داران وحدت در ميان فقها و دانشوران كم نيستند. شمارى از آنان تمام عمر خود را بر سر اين مهمّ گذاشته و سالها در سيروسفر و ديدارهاى وحدت طلبانه با علماى اسلام بوده اند. در اين جا به چند تن از فقيهان بزرگى كه بيش ترين سيرو سفر در راه وحدت مسلمانان داشته اند, اشاره مى كنيم.
1 . سيد جمال الدين اسدآبادى (1254 ـ 1314هـ.ق)
از شخصيتهاى برجسته قرن معاصر و از چهره هاى علمى سياسى جهان اسلام است. وى از دانشورانى است, كه بيش ترين سيروسياحت به جان اسلام و غرب داشته است. مهم ترين هدف او در اين سيروسياحتها, دعوت به وحدت مسلمانان بوده است. سيّد پس از اين كه دوران تحصيل خود را در قزوين, تهران, بروجرد, نجف و هند, گذراند, به ناحيه هاى گوناگون جهان سفر كرد, از جمله: كابل, قندهار, جلال آباد, عزنى در افغانستان, كراجى, حيدرآباد, دهلى, كلكته, در هند, تهران, مشهد, اصفهان, شيراز, بوشهر در ايران, مكه مكرمه و مدينه در حجاز, بغداد, بصره, كاظمين در سرزمين عراق, استامبول, قاهره, اسكندريه, جيزه در مصر و مراكش. در تمام اين سفرها مسلمانان را به وحدت و هوشيارى در برابر غرب فرا مى خواند. سيّد سفرهايى نيز به جهان غرب داشت و از كشورهاى انگليس, فرانسه, اطريش, آلمان, ايتاليا, و… ديدن كرد. سفر وى به جهان غرب, بيش تر براى آگاهى از پيشرفتهاى فنّى و علمى آنان و پيدا كردن راهكارهايى براى جهان اسلام بود. او از هر نمايشگاهى كه در غرب تشكيل مى شد, بازديد مى كرد, تا با آگاهى از پيشرفتهاى علمى و صنعتى جهان غرب, به كمبودها و كاستيهاى مسلمانان پى برده و درصدد جبران آن بر آيد.سيد جمال, سالهاى آخر زندگى خود را براى ايجاد اتحاد در ميان مسلمانان در كشور عثمانى, به سر برد. براى برقرارى وحدت (انجمن اتحاد اسلام) بيش از چهارصد نامه به مناطق گوناگون و بلاد اسلامى نگاشت و براى دانشوران و بزرگان و سياستمداران و حاكمان ارسال كرد, كه از چهارصدنامه, دويست پاسخ دريافت كرد.20وى با علما و فقها بزرگ شيعه و سنى ارتباط نزديك داشت. براى ترويج هدفهاى بلند و بيدارگرانه خود, از دانشمندان بهره مى گرفت, سرانجام پس از سالها سيرو سفر, تلاش و فداكارى در راه اتحاد مسلمانان و اصلاح امت اسلامى در پنج شوال 1314هـ.ق. 9 مارس 1897م ديده از جهان فروبست.21
2 . محمد عبده (1265 ـ 1323هـ.ق.)
در سال 1283هـ.ق به دانشگاه الازهر راه يافت. در اين زمان سيد جمال الدين اسدآبادى درمصر مشعل اتحاد و بيدارى مسلمانان را برافروخته بود. حدود سال 1288هـ.ق. عبده در سلك شاگردان و پيروان سيد درآمد, با هدايت, ارشاد و تعليمات سيّد به درك راستين اسلام و بينش عميق سياسى نائل آمد. براى دعوت به بيدارى اسلامى و اتحاد مسلمانان, جلسه هاى درس وتوجيه دينى ويژه برگذار كرد. هنگامى كه سيد را به خاطر تلاشهاى بيدارگرانه اش در سال 1296هـ.ق. از مصر بيرون كردند, عبده دانشورى فرزانه بود كه از چشمه سار دانش و انديشه ژرف و آگاهيهاى سياسى سيّد بهره لازم داشت, از اين روى وقتى سيد از مصر بيرون رفت, گفت:(… من شيخ عبده را براى شما باقى مى گذارم, حكمت او براى مصر كافى است….)22گرچه عبده به خاطر پيوند با سيّد جمال مدتى بازداشت شد, ولى ديرى نپاييد به صحنه فعاليتهاى علمى و روشنگرى نسل نو بازگشت. چندى بعد در سال 1299هـ.ق. به خاطر تلاشهاى بيدار گرانه و آرمانهاى نوى كه در سر داشت و در جهت آن تلاش مى كرد, از مصر, به بيروت و سوريه تبعيد شد. از آن جا به پاريس سفركرد. در پاريس به سيد جمال پيوست و در انتشار روزنامه عروة الوثقى به او يارى رساند.در سال 1302هـ.ق. به بيروت بازگشت, در آن جا به تدريس در مدرسه سلطانيه و نگارش پرداخت در سال 1305هـ.ق. به وطن بازگشت. ابتدا, منصب قضاوت را عهده دار شد, سپس به مقام شامخ افتا, رسيد و مفتى اعظم مصر شد. وى در اصلاح دانشگاه الازهر, بيدارى و اتحاد مسلمانان, سخت كوش بود. در نظر داشت خود دانشگاهى ملّى در قاهره تأسيس كند, ولى پيش از اين كه به آرزوى خويش دست يابد, در سال 1323هـ.ق. به درود حيات گفت.23