سوراخ كردن زبان - دانستنی های ولایت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
چيزي نميفهميدم.در مقابل امام ظرفي پر از سنگريزهبود كه امام يكي از سنگريزه هارا برداشت ومكيد وبمن داد.منهم آن را دردهانم گذاشتم.بخدا قسم!هنوز از خدمت امام هادي(ع)بيرون نرفته بودم كهقادر بودم به هفتاد وسه زبان كه يكي از آنها هندي بود سخن بگويم.«منتهيالامال ج2 ص367» سفر امام عسگري به گرگانجعفربن شريف گرگاني ميگويد كه:سالي در راه سفر حج در سامراءبه خدمت امام عسگري (ع)رسيدم. ومقداري از اموالي را كه شيعيان براي حضرت داده بودند به امامدادموگفتم:شيعيان شمادر گرگان سلام رساندند.امام فرمود:مگر بعد از اعمال حج به گرگان بر نميگردي؟ گفتم:چرا.برمي گردم.فرمود:از امروز تا صدوهفتاد روز ديگر تو به گرگانميرسي.كه روز جمعه سوم ربيع الثاني در اول روز وارد شهر ميشوي.وقتي به گرگان رفتي،به مردم اعلام كن تا درخانة تو جمع شوند.زيرا در آخرآنروز من به گرگان خواهم آمد.سپس امام برايم دعا كردند.من همان تاريخي كه امام فرموده بود ،وارد گرگان شدم وبه مردم خبردادم كهامروز امام بمنزل من ميآيند.لذا آماده باشند ومسائل ومشكلات خودرا درنظر بگيرند.بعد از نماز ظهر وعصر،همگي شيعيان در خانة من جمع شده بودند كهبدون اينكه متوجه بشويم،امام عسگري(ع)برما وارد شد وبرما سلام كرد.مااز امام استقبال نموديم ودست مباركش را بوسيديم.امام فرمود:من به جعفر بن شريف وعده داده بودم كه در آخر امروز نزد شمابيايم.لذا نماز ظهر وعصر را در سامراء خواندم ونزد شما آمدم تا با شماتجديد عهد نمايم.اكنون كه نزد شما هستم،سؤالات وحاجات خودرا بمنبگوئيد.اولين نفر ي كه حاجت خودرا گفت،نضربن جابر بود كه عرضكرد:اي پسررسولخدا!پسرم چندماه است كه نابينا شده است.از خدا بخواهيد تاچشمانش را به او بر گرداند.امام فرمود:اورا نزدم بياور!اورا خدمت امام آوردند وامام دست شريف راخودرا برچشمانش گذاشتكه ناگاه بينا شد.سپس يك به يك مردم حاجتهاي خودرا ميپرسيدند وامامحاجات آنهارا برآورده ميكرد ودرحق همگي دعا نمودودرهمان روزمراجعت فرمود.«منتهي الامال ج2 ص399» سوراخ كردن زبان
شيخ شمس الدين محمدبن قارون گويد:به حاكم حلّه بنام مرجان الصغير گزارش دادند كه يكي از شيعيان بنامابوراجح به خلفاء اهانت مينمايد!حاكم دستورداد تا اورا آوردند وچندنفربقصد كشت اورا زدند وآنقدر به صورتش زدند كه دندانهاي جلو اوافتاد..سپس زبانش را بيرون آورده بر آن حلقة آهني زدند وبيني اورا سوراخكرده وريسماني از مو درآن وارد كرده وبه طنابي بستند وبدستور حاكم دركوچههاي شهر گرداند.تماشاچيان هم از هر طرف اورا ميزدند بطوريكه برروي زمين افتاد ومرگ را پيش روي خود ديد.بعد ازآن حاكم دستورداد تاكار اورا تمام كنند ولي چند نفر واسطه شده وگفتند:او پيرمردي ساخوردهاست وآنچه برسرش آمده اورا از پاي درخواهد آورد.اورا رها كن كه خودميميرد وخونش را برگردن نگير!حاكم هم از كشتنش صرف نظر كرد.بستگان ابوراجح آمدند واورا در حاليكهصورت وزبانش باد كرده بودوكسي ترديد نداشت كه همانشب خواهدمرد،به منزلش بردند.برخلاف انتظار،فرداي آنشب كه مردم براي اطلاع از وضع او بديدارشرفتند،ديدند كه در حال صحت وسلامت نماز ميخواند.دندانهايش مثلاول شده وجراحتهايش خوب شده واثري