اميرالمؤمنين (ع)فرمود روزي ابليس را ديدم واو در ضمن صحبتهاييگفت وقتي بخاطر سرپيچي از دستور خدا به آسمان چهارم افتادم،به درگاهخدا ناليدم كه خدايا!خيال نكنم مخلوقي بدبختتر وشقيتر از من آفريدهباشي!جواب آمد كه چرا از تو بدتر هم آفريدهام پس پيش مالك جهنم برو تابتو نشان دهد!من نزد مالك جهنم رفتم واو از طبقات مختلف جهنم مراپايين برد تا در طبقة هفتم ديدم كه دونفر هستند كه زنجيرهايي از آتشبرگردن آنهاست وبر سر آنها با پتك ميكوبند!گفتم اينها كيستند؟مالك گفتآيا برساق عرش نظر كردهاي كه نوشته است:لااله الاّ الله محمد رسولالله ايّدتُه ونصرتُه بعلّي!؟گفتم آري.گفت اينها دشمن محمد وعليهستند!
دست علامه حلّي در دست امام زمان (عج)
علاّمه حلّي شب جمعهاي به زيارت كربلا ميرفت.تنها بود و بر الاغيسوار شده وتازيانه در دستش بود.در بين راه به شخص عربي برخورد كهپياده همراه علامه راه افتاد وباهم مشغول صحبت شدند.مقداري كه با همحرف زدند،علامه متوجه شد كه اين شخص مرد فاضلي است.پس در همهمسائل با او صحبت كرد وبيشتر متوجه علم آن شخص ميشد.علامهمشكلاتي كه در علوم مختلف داشت ميگفت وآن شخص جواب ميداد.تااين كه در مسألهاي آن شخص فتوايي داد وعلامه رد كرد وگفت حديثي دراين زمينه نداريم.آن مرد گفت حديثي در اين باب شيخ طوسي در تهذيبذكر كرده و شما از اول كتاب فلان مقدار ورق بزنيد تا در فلان صفحه وسطرفلان اين حديث را ببينيد.علامه تعجب كرد كه اين شخص كيست؟(كه اينهمه علم دارد)آن گاه علامه پرسيد كه آيا در زمان غيبت كبري ميتوان امامزمان (عج)رامشاهده نمود؟در اين موقع تازيانه از دست علامه افتاد.آن مردتازيانه را برداشت ودر دست علامه گذاشت وفرمود:چگونه صاحبالزمان را نميتوان ديد در حالي كه الان دستش در دستتوست.ناگاه علامه خود را از روي الاغ پايين انداخت تا پاي حضرت راببوسد ولي بيهوش شد.وقتي به هوش آمد كسي را نديد.به خانه برگشت وبه كتاب تهذيب مراجعه نمود و آن حديث را در همان صفحه و سطري كهامام فرموده بود،پيدا كرد.
كتابي نوشتة امام زمان(عج)
گويند يكي از مخالفين شيعه كتابي در ردّ شيعه نوشت و آن را در مجالسميخواند و به انحراف افراد ميپرداخت.او اين كتاب را به كسي نميداد تامبادا به دست علماي شيعه برسد وتناقضات آن را ظاهر كنند.علامه حلّي در صدد برآمد كه هر طور شده اين كتاب را به دست آورد ودر ردّ آن با دلايل قاطع كتابي بنويسد.ناچار تنها راه رسيدن به اين امر را دراين ديد كه خود را بصورت شاگردي درآورد واز آن شخص درخواست كندكه او را به شاگردي بپذيرد.آن مرد علامه را به شاگردي قبول نمود.بعد ازچند روز علامه از او خواست تا كتاب را براي مدتي در اختيارش بگذارد.اوهم حاضر شد فقط يك شب كتاب در اختيار شاگردش!باشد.علامه كتاب رابه خانه اش آورد وتصميم گرفت كه يك نسخه از آن رونويسي كند.اومشغول نوشتن شد ولي نيمه شب به خواب رفت.وقتي كه از خواب بيدارشد متوجه شد كه كل كتاب به خط مبارك امام زمان(عج)تمام شده و درپايان به نام مباركشان اشاره نمودهاند.