ملا محسن فيض كاشاني - دانستنی های ولایت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ملا محسن فيض كاشاني
گويند :در زمان شاه عباس يكي از سران كشور خارجي ،پيكي را بهمراهشخصي نزد شاه ايران فرستاد ودر خواست كرده بود كه دستور بدهيدعلماي شما با فرستادة ما در امر دين و مذهب مناظره كنند كه اگر مغلوبشدند، به دين ما بگرويد!!فرستاده خارجي اين قدرت را داشت كه هركه چيزي در دست ميگرفت،او از آن خبر مي داد.شاه علما را جمع كرد وقرار شد كه ملا محسن فيض با او مناظره كند. ملا محسن فيض به او گفت شاه شما دانشمندي نداشت كه بفرستد وشما را كه بي دلنش هستيد براي مناظره با علماي ايران فرستاده است؟اوگفن كه شما ا عهده شكست داند من بر نمي آيد!اكنون چيزي در دست بگيرتا من بگويم چه چيزي است!ملا محسن فيض تسبيح امام حسين را درمشت خود پنهان كرد.آنشخص در درياي فكر غوطه ور شد وبسيار فكر مي كرد.ملا محسن فيضگت چرا جواب نمي دهي؟گفت طبق تخص خود مي بينم كه در دست توقطعه اي ا خاك بهش است.تفكر من در اين است كه خاك بهشت چگونه بهدست تو رسيده است؟ملا محسن فيض گفت:راست گفتي،در دست منقطعه اي از خاك بهشت است و آن تسيحي از قبر مطهر دخترزاده پيامبرمانكه امام بودهمي باشد.و از اين مطلب بطلان دين شما وحقانيت دين ماروشن شد.در اين موقع آن شخص مسلمان شد.خوابي كه تعبير شد!
من(فرزند شاه آباديبزرگ) من از ايامي كه در نجف در خدمتامامخميني «رض»بودم،خاطرة جالي دارم.قبل از تشريف فرمائي امام بهنجف،شبي خواب ديدم كه در ايران آشوب وجنگ است.بخصوص درخوزستان.سرتمامي نخلهاي خرما يا قطع شده بود ويا سوخته بود.در اين جنگ يكياز نزديكانم شهيد شده بود.-كه البته برادرم حاج آقا مهدي در جنگ شهيدشد.-جنگ كه خيلي طولاني شده بود با پيروزي ايران تمام شد.در تماممدت جنگ من چنين تصور ميكردم كه جنگ ميان حضرت سيدالشهداء(ع) ودشمنانش است.وقتي جنگ تمام شد،پرسيدم:آقا امامحسين(ع)كجاهستند؟طبقه بالاي ساختماني را بمن نشان دادند كه دواطاقداشت.يكي در سمت راست ويكي در سمت چپ بود.من به آنجا رتموخدمت حضرت سيد الشهداء(ع)مشرف شدم وعرض ادبكردم.درهمين حين از خواب بيدارشدم.پس از تشريف فرمائي امام ب نجف اين خواب را براي ايشان تعريفكردم.ايشان تبسمي كرده فرمودند:اين جريانها واقع خواهدشد.پرسيدم:چطور آقا؟فرمود:بالاخره معلوم ميشود اينبساط!من دوباره اصرار كردم وسرانجام ايشان فرمودند:من يك نكتهبتو بگويم ولي بايد تا زماني كه زنده هستم جائي نگوئي!زمانيكهدر قم خدمت مرحوم والدت بودم،بسيار بايشان علاقه داشتمبطوريكه تقريبا نزديكترين فرد به ايشان بودم.وايشان هممرانامحرم نسبت به اسرار نميدانستند.روزي براي من مسيرحركت وكار را بيان كردند.حالا البته زود است.وتا آن زمان كه اينمسير شروع شود،زود است.امّا ميرسد.هدايت دوبرادر
سيّد شرف الدين كتابي بنام« المراجعات» دارد كه باعث هدايت افرادزيادي شده است از جمله:استاد شيخ محمد مرعي الامين سوري،ازعلماي بزرگ ومدرسان ونويسندگان نامدار اهل سنّت بود.او در يكي ازمساجد «حلب»تدريس ميكرد.روزي يكي از شاگردانش كتابي را در نهايت احترام وادب به اودادوگفت:حضرت استاد!اين كتاب را ببينيد،اگر مانعي ندارد وبراي من مفيداست،آنرا بخوانم.