تفسیر نمونه جلد 8
لطفا منتظر باشید ...
به صورت ناشناس كمين كرده، شتر پيامبر (ص) را رم دهند، و حضرت را بقتل برسانند. خداوند پيامبرش را از اين نقشه آگاه ساخت، و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند، و آنها را متفرق سازند، هنگامى كه پيامبر (ص) به آن عقبه (گردنه) رسيد،" عمار" مهار مركب پيامبر (ص) را در دست داشت، و" حذيفه" از پشت سر آن را مىراند در اين هنگام گروه منافقان كه گويا صورتهاى خود را پوشيده بودند فرا رسيدند، پيامبر (ص) به حذيفه فرمود: به صورت مركبهاى آنها بزن و آنها را دور كن، حذيفه چنين كرد.هنگامى كه پيامبر (ص) بدون خطر از عقبه گذشت به حذيفه فرمود: آنها را نشناختى؟ عرض كرد نه، هيچيك از آنها را نشناختم، سپس رسول خدا (ص) نام همه آنها را براى او برشمرد، حذيفه عرض كرد: حال كه چنين است چرا گروهى را نمىفرستى آنها را به قتل برسانند؟ فرمود:" دوست ندارم عرب بگويند هنگامى كه محمد بر يارانش پيروز شد به كشتن آنها پرداخت"! اين شان نزول از امام باقر (ع) نقل شده و در كتب متعددى از حديث و تفاسير نيز آمده است، در شان نزول ديگرى مىخوانيم: كه گروهى از منافقان هنگامى كه موضع پيغمبر (ص) را در برابر دشمن در تبوك مشاهده كردند، از روى تمسخر گفتند:اين مرد گمان مىكند كه قصرهاى شام و دژهاى نيرومند شاميان را تسخير خواهد كرد چنين چيزى محال است محال، خداوند پيامبر خود را از اين واقعه آگاه ساخت، و پيامبر (ص) دستور داد راه را بر اين گروه ببندند، سپس آنها را صدا زد و ملامت كرد و فرمود: شما چنين و چنان گفتيد، آنها عذر آوردند كه ما قصد و غرضى نداشتيم، مزاح و شوخى مىكرديم و بر اين موضوع سوگند ياد كردند!