فصل‌ هفتم مرگ‌، سامان‌ زندگي‌ - مرگ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مرگ - نسخه متنی

یحیی یثربی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل‌ هفتم

مرگ‌، سامان‌ زندگي‌

امام‌ علي‌ (ع) مي‌فرمايد:

به‌ خدا سوگند، ياد مرگ‌ مرا از بيهودگي‌ بازمي‌دارد، و فراموشي‌آخرت‌، او را نگذارد كه‌ سخن‌ حق‌ بر زبان‌ آرد.(63)

زندگي‌ هدف‌ نيست‌

زندگي‌ دوست‌ داشتني‌ و زيبا است‌. هر زنده‌اي‌، به‌ طور غريزي‌، براي‌زندگي‌ (بقا) مي‌كوشد.

از دلفين‌ و نهنگ‌ تا كرم‌هاي‌ ريز و از نوزاد تا كهنسال‌همه‌ مي‌كوشند نيازهاي‌ زندگي‌ را برآورند و به‌ حيات‌ خود ادامه‌ دهند. هيچ‌موجود جانداري‌ از زنده‌ ماندن‌ سير نمي‌شود؛ چنان‌ كه‌ مولا علي‌ (ع) فرموده‌است‌:

آدمي‌ از همه‌ چيز سير مي‌گردد، جز زندگي‌؛ زيرا در مرگ‌ لذّت‌ وآسايشي‌ نيست‌. زندگي‌ همانند دانش‌ است‌ كه‌ دل‌ با آن‌ مي‌تپد و ديده‌ به‌ياري‌اش‌ مي‌بيند و گوش‌ در سايه‌اش‌ مي‌شنود.

زندگي‌، هر عطشي‌ رافرو مي‌نشاند و پايه‌ توانگري‌ و سلامتي‌ است‌.(64)

آري‌، اگر زندگي‌ نباشد، توانايي‌ و لذّتي‌ نيست‌. شعله‌ فروزان‌ زندگي‌ بنيان‌همه‌ تلاش‌ها، لذّت‌ها و توان‌ها است‌. ما زندگي‌ را دوست‌ داريم‌ و حتّي‌ دربستر بيماري‌هاي‌ سخت‌ و طولاني‌ بدان‌ مي‌انديشيم‌. عشق‌ به‌ زندگي‌ و دل‌بستن‌به‌ جاذبه‌ها و لذايذ آن‌ انسان‌ را چنان‌ سرگرم‌ و خشنود مي‌كند كه‌ به‌ چيزي‌ ديگرنمي‌انديشد. بعثت‌ها و دعوت‌ها و هشدارها نيز وقتي‌ ضرورت‌ مي‌يابند كه‌انسان‌ حيات‌ دنيوي‌ را هدف‌ نهايي‌ و اصلي‌ خود بداند.

اين‌ همان‌ است‌ كه‌«زندگي‌ حيواني‌»اش‌ مي‌خوانيم‌. در زندگي‌ حيواني‌ جز زندگي‌ هدفي‌ در ميان‌نيست‌. تلاش‌ موجود زنده‌ براي‌ آن‌ است‌ كه‌ به‌ زندگي‌ خويش‌ ادامه‌ دهد.

بي‌گمان‌، اين‌ گونه‌ زندگي‌ در شأن‌ آدمي‌ نيست‌. او فطرتاً مي‌داند كه‌زندگي‌، هدفي‌ ديگر دارد. علي‌(ع) از اين‌ كه‌ آدمي‌ در مرحله‌ زندگي‌ حيواني‌از حركت‌ باز ماند، سخت‌ بيمناك‌ است‌:

من‌ آفريده‌ نشده‌ام‌ كه‌ همواره‌ شكم‌ خويش‌ را انباشته‌ از غذاهاي‌ لذيذكنم‌. من‌ حيوان‌ پرواري‌ نيستم‌ كه‌ جز آن‌ كه‌ علف‌ خورَد و فربه‌ گردد،همّتي‌ ندارد و با آن‌ حيواني‌ بياباني‌ دگرگونم‌ كه‌ كارش‌ چريدن‌ و شكم‌پركردن‌ است‌ و از آينده‌ بي‌خبر است‌. مرا بيهوده‌ نيافريده‌اند و بازيچه‌نيستم‌... . من‌ عنان‌ اختيار خويش‌ را به‌ دست‌ حيات‌ دنيوي‌ نخواهم‌ دادكه‌ مرا به‌ پستي‌ بكشاند. به‌ خدا سوگند، اگر خدا بخواهد، چونان‌خويشتن‌ را به‌ سختي‌ و رياضت‌ مي‌اندازم‌ كه‌ اگر نفْس‌ تكه‌ ناني‌ بيابد،شاد شود و نمك‌ را به‌ جاي‌ نان‌ خورش‌ غنيمت‌ شمارد.(65)

/ 26