توصيف عرفي مرگ همين است كه آن را پايان زندگي، پايان بخش آمالو آرزوها و عامل نابودي لذّتها و كامجوييها بدانيم. (7)نمونههايي از وصفعرفي مرگ كه بر زبان مولاي متّقيان علي (ع) جاري شده چنين است:شادابي زندگي را افسردگي پيري در پيش است. دوران عافيت بهبيماري و درد پايان ميپذيرد و سرانجام زندگي جز مرگ نيست؛ مرگيكه دست شما را از دنيا كوتاه ميكند و راه آخرت را پيش پاي انسانمينهد. با تنلرزهها، دردهاي جانكاه، اندوه گلوگير و نگاه فريادخواه.از ياران و خويشاوندان و همسران كمك ميخواهد، امّا كاري از دستكسي برنميآيد و گريه سود نميرساند. از افتادن در تنگناي گور و تنهاو بيكس در گورستان ماندن، چارهاي نيست. آنگاه كرمها، تكّه پاره تناو را ميبرند و پوسيدگي، طراوت تن را لگدكوب ميكند و گذشتروزگار همه آثارش را به باد فنا و فراموشي ميسپارد.تنهاي نازنينميگندند و استخوانهاي محكم ميپوسند. روح در زير بار سنگينياعمال ميماند و چيزي را كه از غيب شنيده بود با چشم يقين ميبيند.امّا چه سود؟ ديگر بر كارهاي نيك نميتوان افزود و از لغزشهانميتوان كاست.(8)در وصف عرفي مرگ، بيان مولاي متّقيان در اوجزيبايي است. آن جا كهميفرمايد:مرگ مهماني است ناخوشايند كه ناخواسته از يار و ديارمان جدا ميكند.حريفي است كه هماورد ندارد.(9)
3. مرگ از نگاه ديگر
آنچه گذشت، وصف عرفي مرگ و در حدّ فهم عموم مردم است؛ امّا مرگهمين نيست. مرگ تنها گذرگاه جهان غيب است. پيامبر گرامي اسلام (ص)زندگي دنيا را خواب و مرگ را بيداري خوانده است. بدين سان، مرگدريچهاي است براي خروج از عالم خيال و ورود به جهان حقيقت و واقعيت:لَو قد عايَنْتُمْ ما قد عايَنَ مَن ماتَ مِنكُم لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُم و سَمِعْتُم و أَطَعْتُموَلكِنْ مَحْجُوبٌ عَنكُم ما قد عايَنُوا و قَريبٌ ما يُطْرَحُ الْحِجابُ.(10)مرگ، ما را به دنيايي نو روبهرو ميكند كه همه عواملش شگفتانگيز است. ورودبه اين دنياي نو، تنها با برافتادن پردهاي كه به دست مرگ فرو ميافتد، امكان دارد:اي مردم، اين حقيقت را از خاتم پيامبران بشنويد كه، هركس ميميرددر حقيقت نمرده است و اگر در ظاهر پوسيده ميشود، در باطن پايدارميماند و پوسيده نميشود.(11)مرگ ارزشهاي راستين را آشكار ميكند. ما، در اين دنيا، خلق راميبينيم و حق را نميبينيم؛ با مجاز آشناييم و با حقيقت بيگانه. از اين رو،ارزشها و ارزشگذاريهاي ما براساس معيارهاي حيات مادّي و دانشمحدود دنيوي است. با حضور مرگ، عالم غيب نمايان ميگردد و معيارها وبينشهايي ديگر اساس ارزشها و ارزيابيها ميشود. از اين رو، انسانانگشت پشيمان ميگزد و از دلبستگيهاي خود دست ميشويد و آرزو ميكندكه اي كاش در پي دنيا نميرفت:فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَهً عَلي مَا اَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ، وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَيَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمُرهِ، وَ يَتَمَنَّي