از منكر، جامعه خفته آن روز را بيدار كرد تا از انحرافات كوچك و بزرگ دست بشويند و راه حق را بپويند؛
از اين رو بر سر آنان فرياد كشيد؛اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا يُنْتَهى عَنْهُ(61)مـگـر نـمـى بـيـنـيـد كـه بـه حـق عـمـل نـمـى شـود و از باطل نيز جلوگيرى نمى شود؟
گرچه مخاطب سخن امام در آن زمان ، مسلمانان و حكومت امويان مسلمان نما بود، ولى چون پيام آن حـضـرت
بـا چـكـاچـك شمشيرها و خون و شهادت همراه شد، زمين و زمان را درنورديد و در طـول تـاريـخ به گوش
آشنا و بيگانه رسيد و در واقع خون سيدالشهدا و يارانش درخت مـعـروف را بـارور سـاخـت چـنـان كه
صاعقه فريادش ، خرمن منكر را سوخت و براى هميشه تبهكاران را رسوا كرد.طـرح شعار حياتى امر به معروف و نهى از منكر، دو نتيجه بسيار عالى را در پى داشت ؛ نـخست اينكه امام
سطح اجرايى اين اصل مهم را از كارهاى جزئى و پيش پا افتاده تا عالى تـريـن مـوضـوع اجـتـمـاعـى
يـعـنى رهبرى جامعه ارتقا داد و به همگان فهماند كه امر به مـعـروف و نـهـى از مـنكر نبايد نسبت به
سطوح پايين جامعه و افراد ضعيف منحصر شود و طبقات بالا، اشراف و دولتمردان ، حاشيه امنيتى براى خود
درست كنند و منطقه ممنوعه امر به معروف و نهى از منكر شوند.ديـگـر ايـن كـه امـام جوّ اختناق را شكست و به مردم جراءت داد كه در برابر قدرت حاكم و سـتـمـگـر،
مـحـافـظـه كـارى پـيشه نكنند و با سكوت خود بر خلافكارى هاى حاكمان مهر تـاءيـيـد نـزنـنـد و
گـويـنـدگـان و نويسندگان ، خود سانسور نشوند و ميدان انديشه و عـمـل را بـراى صـاحـبـان زور و زر و
تـزويـر آمـاده نـسـازنـد و... هـمـه ايـن بـركـات در اصـل امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر
مـتـجـلّى اسـت كـه هميشه و همه جا بر همه كس به شكل فردى يا اجتماعى واجب و ضرورى است و علامت حيات
جامعه محسوب مى شود و جامعه اى كه امر به معروف و نهى از منكر نكند قبرستان متحرّك است نه اجتماع
زندگان ، همان طور كه امام على (ع ) فرمود:مَنْ تَرَكَ اِنْكارَ الْمُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ وَ يَدِهِ فَهُوَ مَيِّتٌ بَيْنَ
الاَْحْياءِ(62)هر كس مبارزه با زشتى را با دل و زبان و دستش ترك گويد، مرده اى است ميان زندگان .
3 ـ حفظ اسلام (63)
در جنگ صفين وقتى نيروهاى معاويه روياروى امام على (ع ) قرار گرفتند و امام پرچم هاى آنان را مشاهده كرد، فرمود:سوگند به خدايى كه دانه را شكافت اين جماعت ، مسلمان نشدند، ولى تسليم اسلام شدند و كـفـر خـويـش را
پـنـهـان داشتند و چون ياورانى يافتند به دشمنى ديرينه خودش با ما بازگشتند با اين تفاوت كه تظاهر
به نماز خواندن مى كنند!(64)شـنـاخـت امـام از حـزب امـوى ، بـسيار دقيق و واقعى بود و اين حزب شيطانى ، داعيه اى جز نـابـودى
اسـلام را در سـر نـمـى پـرورانـد و آنـان هـرگـز بـه اسـلام و پيامبرش ايمان نياوردند.روزى كـه عـثـمـان به خلافت رسيد، بنى اميه براى رايزنى در خانه اى گرد آمدند و در به روى مردم
بستند، ابو سفيان ـ كه گويا نابينا شده بود ـ پرسيد: آيا بيگانه اى در مـيان ما نيست ؟ گفتند: نه . گفت :
اى بنى اميه حكومت را چون توپ به يكديگر پاس دهيد! سـوگـند به مقدّسات ابوسفيان ، نه عذابى در كار است
و نه حسابى،نه بهشتى هست و نه دوزخ و نه حشر و قيامت !(65)روزى مـغيرة بن شعبه به معاويه گفت : تو ديگر پير شده اى . قدرى عدالت پيشه كن و به بنى هاشم نيكى نما،
آنها چيزى ندارند كه تو از آن هراس داشته باشى ! معاويه در پـاسـخ او گفت : زنهار! ابوبكر و عمر و عثمان
مدتى فرمانروايى كردند و با مردنشان يادشان نيز از ميان رفت ، ولى برادر هاشمى (پيامبر اسلام ) روزى
پنج مرتبه (در اذان ) نـامـش تـكـرار مـى شـود، بـا ايـن وصـف ، چـه چيزى براى ما باقى مى ماند؟ نه ! به
خدا سوگند تا آنان را نابود و دفن نكنم ، دست برنخواهم داشت !(66)