مرجانه را بكشد! چرا چنين كارى كرد؟يـزيـد بـى گـمـان ، دروغ مـى گـفـت ، امـّا مـى تـرسـيـد؛ از عـكـس العـمـل مـى تـرسيد، عكس العمل
رفتار و كردار خود را در نخستين مجلس ديد. سالى نگذشت كـه نـمـايندگان مدينه چون [از] نزد وى برگشتند،
به مردم خبر دادند كه آنچه در يزيد نيست نشانه مسلمانى است .سـراسـر مـديـنـه را آشـوب فـرا گرفت ، مردم شهر قيام كردند، نخست امويان را از شهر رانـدنـد،
سـپـس خود زمام كار را به دست گرفتند، امّا سرانجام ، سپاه شام مجدّانه دخالت كـرد، شهر را محاصره
كرد و گشود، گروه بسيار از مردم مدينه را كشت ، شهر پيغمبر را قـتـل عام كرد. ولى از سوى ديگر،
عبداللّه زبير در مكّه برخاست و قدرت خود را بيش تر گـسـتـرد و يـزيـد را در واپـسـيـن سـال عـمـر،
نـگـران سـاخـت . يـزيـد در سـال 64 در گـذشـت . بـا مـرگ او، كـوفـه بـه كـانـونـى از آتـش تـبـديـل
شـد؛ آتـش انـتقام . سران شيعه نخست به فكر افتادند كه براى ستردن گناهان خود، چون بنى اسرائيل شمشير
بردارند و يكديگر را بكشند.امّا سرانجام ، فكر عاقلانه تـرى كـردنـد:بـايـد خـشـم خـود را بـا
كـشتن ديگران تسكين دهند، نه با كشتن خود! از نو قـتـلگـاه ، بـلكـه قـتـلگـاه هـاى ديـگرى به راه
افتاد، امّا اين بار قربانيان آن پاكان و عـزيـزان خـدا نبودند، دژخيمان بودند كه دست هايشان تا
مرفق در خون آزادگان رنگ شده بود.امـروز وقـتـى ما داستان كشتار مختار، پسر ابى عبيده ثقفى را مى خوانيم ، اگر سرى به كـتـاب هـاى
حـقـوقى كشيده باشيم ، ممكن است چنان انتقام را تا حدّى خشن بدانيم و بگوييم چـرا چـنان كردند؟! يكى
را چون گوسفند سربريدند، يكى را شكم پاره كردند، ديگرى را كـه تـيـرى بـه فـرزندى از فرزندان حسين (ع
) افكنده و آن جوان دست را سپر ساخته بـود و تـيـر دسـت و پيشانى او را شكافته بود، همان كيفر دادند،
ديگرى را در ديگ روغن جـوشـان افكندند، دست و پاى آن يكى را به زمين دوختند و اسبان را از روى او
گذراندند.چـنـان كـه نـوشـتـه انـد تـنـهـا در يـك جـا، دويـسـت و چـهـل و هـشـت تـن را، كـه در
قـتـل حـسـيـن و يـاران او شـريـك بودند، طَعم اين گونه كيفرها چشاندند.مـا ايـن داسـتـان هـا را مـى خـوانـيـم و در آن ، نـوعـى قـساوت مى بينيم ، امّا بايد دانست كه
قـضـاوت مـردم سيزده قرن بعد درباره كردار پيشنيان درست نيست . ديگر آن كه چون خشم انـقلاب زبانه زد،
معيارها دگرگون مى شود. انقلاب معمولا با خشم و قساوت همراه است ، بلكه اگر خشم با انقلاب همراه
نباشد، انقلاب نيست .شـمـر، عبيداللّه بن زياد، عمر بن سعد، حفص - پسر جوان او - خولى ، سنان و ده ها تن از سـران لشـكـر
كـوفـه چـنـيـن كيفرها ديدند، امّا تاريخ به همين جا بسنده نكرد؛ اين آخرين انقلاب و آخرين انتقام
نبود، انقلابى از پس انقلاب ديگر پديدار شد.)(190)اين ها همه از پيامدهاى قيام عاشورا است .
7 ـ عـظـمـت يـافـتن مكتب تشيّع
اين قيام خونين نه تنها مورد اعجاب و تحسين مورخان اسلام واقـعگـرديـد، بلكه مستشرقان و بعضى اسلام شناسان اجنبى نيز آن را حركتى عظيم و تحسين برانگيز دانستند.پرفسور براون مى گويد:...گروه شيعه يا طرفداران على (ع ) به قدر كافى ، هيجان و از خود گذشتگى نداشتند.امـّا پـس از رخـداد
عـاشـورا، كـار دگرگون شد ـ تذكار زمين كربلا، كه به خون فرزند پـيـامـبـر آغشته بود و يادآورى عطش
سخت وى و پيكرهاى نزديكانش كه در اطراف او روى زمين ريخته بودند، كافى بود كه عواطف سست ترين مردم
را به هيجان در آورد و روحها را غمگين كند، چنان كه نسبت به رنج و خطر حتى مرگ ، بى اعتنا شوند.(191)