94 شاه و حكيم - داستان راستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

94 شاه و حكيم

ناصر الدين شاه در سفر خراسان ، به هر شهري كه وارد مي شد ، طبق معمول ، تمام طبقات به استقبال و ديدنش مي رفتند . موقع حركت از آن شهر نيز او را مشايعت مي كردند ، تا اينكه وارد سبزوار شد .

در سبزوار نيز عموم طبقات از او استقبال و ديدن كردند ، تنها كسي كه به بهانه انزوا و گوشه نشيني از استقبال و ديدن امتناع كرد حكيم و فيلسوف و عارف معروف ، حاج ملاهادي سبزواري ، بود . از قضا تنها شخصيتي كه ، شاه در نظر گرفته بود در طول راه مسافرت خراسان او را از نزديك ببيند ، همين مرد بود كه تدريجا شهرت عمومي در همه ايران پيدا كرده بود و از اطراف كشور طلاب به محضرش شتافته بودند ، و حوزه علميه عظيمي در سبزوار تشكيل يافته بود . شاه كه از آن همه استقبالها و ديدنها و كرنشها و تملقها خسته شده بود ، تصميم گرفت خودش به ديدن حكيم برود .

به شاه گفتند : " حكيم ، شاه و وزير نمي شناسد " . شاه گفت : " ولي شاه حكيم را مي شناسد " . جريان را به حكيم اطلاع دادند ، تعيين وقت شد و يك روز در حدود ظهر ، شاه فقط به اتفاق يك نفر پيش خدمت به خانه حكيم رفت ، خانه اي بود محقر با اسباب و لوازمي بسيار ساده . شاه ضمن صحبتها گفت : " هر نعمتي شكري دارد ، شكر نعمت علم تدريس و ارشاد است ، شكر نعمت مال اعانت و دستگيري است ، شكر نعمت سلطنت هم البته انجام حوائج است ، لهذا من ميل دارم شما از من چيزي بخواهيد تا توفيق انجام آن را پيدا كنم " . - " من حاجتي ندارم ، چيزي هم نمي خواهم " . - " شنيده ام شما يك زمين زراعتي داريد ، اجازه بدهيد دستور دهم آن زمين از ماليات معاف باشد " . - " دفتر ماليات دولت مضبوط است كه از هر شهري چقدر وصول شود . اساس آن با تغييرات جزئي بهم نمي خورد . اگر در اين شهر از من ماليات نگيرند همان مبلغ را از ديگران زيادتر خواهند گرفت ، تا مجموعي كه از سبزوار بايد وصول شود تكميل گردد .

شاه راضي نشوند كه تخفيف دادن به من يا معاف شدن من از ماليات ، سبب تحميلي بر يتيمان و بيوه زنان گردد . بعلاوه دولت كه وظيفه دارد حافظ جان و مال مردم باشد ، هزينه هم دارد و بايد تأمين شود . ما با رضا و رغبت ، خودمان اين ماليات را مي دهيم . " شاه گفت : - " ميل دارم امروز در خدمت شما غذا صرف كنم ، و از همان غذاي هر روز شما بخورم ، دستور بفرماييد نهار شما را بياورند " . حكيم بدون آنكه از جا حركت كند فرياد كرد : " غذاي مرا بياوريد " . فورا آوردند ، طبقي چوبين كه بر روي آن چند قرص نان و چند قاشق و يك ظرف دوغ و مقداري نمك ديده مي شد جلو شاه و حكيم گذاشتند . حكيم به شاه گفت : " بخور كه نان حلال است ، زراعت و جفت كاري آن دست رنج خودم است . شاه يك قاشق خورد اما ديد به چنين غذايي عادت ندارد و از نظر او قابل خوردن نيست . از حكيم اجازه خواست كه مقداري از آن نانها را به دستمال ببندد و تيمنا و تبركا همراه خود ببرد . پس از چند لحظه ، شاه با يك دنيا بهت و حيرت ، خانه حكيم را ترك كرد ( 1 ) .

1. ريحانه الادب ، جلد2 ، صفحه 157 - 158 ، ذيل عنوان سبزواري .

/ 72