داستان راستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آنگاه فرمود : " مراقب حال مادرت باش ، تا زنده است به او نيكي كن ، وقتي كه مرد جنازه او را به كسي ديگر وامگذار ، خودت شخصا متصدي تجهيز جنازه او باش " . در اينجا به كسي نگو كه با من ملاقات كرده اي . من هم به مكه خواهم آمد ، انشاء الله در منا همديگر را خواهيم ديد " . جوان در منا به سراغ امام رفت . در اطراف امام ازدحام عجيبي بود . مردم مانند كودكاني كه دور معلم خود را مي گيرند و پي در پي بدون مهلت سؤال مي كنند ، پشت سر هم از امام سؤال مي كردند و جواب مي شنيدند . ايام حج به آخر رسيد و جوان به كوفه مراجعت كرد .

سفارش امام را به خاطر سپرده بود . كمر به خدمت مادر بست ، و لحظه اي از مهرباني و محبت به مادر كور خود فروگذار نكرد . با دست خود او را غذا مي داد و حتي شخصا جامه ها و سر مادر را جستجو مي كرد كه شپش نگذارد . اين تغيير روش پسر ، خصوصا پس از مراجعت از سفر مكه ، براي مادر شگفت آور بود ؟ يك روز به پسر خود گفت :

" پسر جان ! تو سابقا كه در دين ما بودي و من و تو اهل يك دين و مذهب به شمار مي رفتيم ، اين قدر به من مهرباني نمي كردي ؟ اكنون چه شده است كه با اينكه من و تو از لحاظ دين و مذهب با هم بيگانه ايم ، بيش از سابق با من مهرباني مي كني ؟ " - " مادر جان ! مردي از فرزندان پيغمبر ما به من اينطور دستور داد " . - " خود آن مرد هم پيغمبر است ؟ " - " نه ، او پيغمبر نيست ، او پسر پيغمبر است " . - " پسركم ! خيال مي كنم خود او پيغمبر باشد ، زيرا اينگونه توصيه ها و سفارشها جز از ناحيه پيغمبران از ناحيه كس ديگري نمي شود " . - " نه مادر ، مطمئن باش او پيغمبر نيست ، او پسر پيغمبر است . اساسا بعد از پيغمبر ما پيغمبري به جهان نخواهد آمد " . - " پسركم ! دين تو بسيار دين خوبي است ، از همه دينهاي ديگر بهتر است . دين خود را بر من عرضه بدار " .

جوان شهادتين را بر مادر عرضه كرد . مادر مسلمان شد . سپس جوان آداب نماز را به مادر كور خود تعليم كرد . مادر فرا گرفت ، نماز ظهر و نماز عصر را به جا آورد . شب شد توفيق نماز مغرب و نماز عشاء نيز پيدا كرد آخر شب ناگهان حال مادر تغيير كرد ، مريض شد و به بستر افتاد . پسر را طلبيد و گفت : - " پسركم ، يك بار ديگر آن چيزهايي كه به من تعليم كردي تعليم كن " . پسر بار ديگر شهادتين و ساير اصول اسلام يعني ايمان به پيغمبر و فرشتگان و كتب آسماني و روز بازپسين را به مادر تعليم كرد . مادر همه آنها را به عنوان اقرار و اعتراف بر زبان جاري و جان به جان آفرين تسليم كرد . صبح كه شد ، مسلمانان براي غسل و تشييع جنازه آن زن حاضر شدند . كسي كه برجنازه نماز خواند و با دست خود او را به خاك سپرد ، پسر جوانش زكريا بود ( 1 ) .

1. اصول كافي ، جلد 2 ، صفحه 161 - . 160

/ 72