سوال : همان گونه كه در برخى از آيات قرآن آمده است، اولياى الهى آرزوى مرگ مى كنند; اين آرزو به چه معناست؟
جواب : طبق دلالت برخى از آيات، اولياى الهى آرزو و تمنّاى مرگ دارند و با همين پيش فرض، خداوند متعال به محاجّه با يهوديان پرداخته و آنان را در ادعاهايشان محكوم نموده است.يهودى ها مدّعى بودند كه جزء اولياى الهى و دوستان خاصّ پروردگار به شمار مى آيند، به گونه اى كه روابط خاصّى بين آنها و خداوند برقرار است. اين قوم متحجّر در ادعايشان به اين بسنده نكرده، پا را فراتر گذاشتند و مدّعى شدند كه «ما فرزندان خدا هستيم»:(نَحْنُ أَبْنَاؤُاْ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ);[1] ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم.خداوند براى ردّ اين ادّعاهاى دروغين، در قرآن كريم با اين ها محاجّه كرد و آنها را اين چنين مورد خطاب قرار داد:اى رسول ما، يهوديان را بگو: اى جماعت يهود، اگر نپنداريد كه شما به حقيقت دوست داران خداييد نه مردم ديگر، پس تمنّاى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد; و حال آن كه در اثر آن كردار بد كه به دست خود پيش فرستاده اند، ابداً آرزوى مرگ نمى كنند و خدا از كردار ستمكاران آگاه است.[2]در اين جا خداوند يك قياس استثنايى بيان فرموده كه عبارت است از:شما اگر اولياى خدا هستيد، بايد آرزوى مرگ داشته باشيد; ولى هرگز آرزوى مرگ نداريد; پس شما اولياى خدانيستيد.در اين قياس استثنايى پروردگار عالم قضيه ى تمنّاى مرگ از ناحيه ى اولياى خود را پيش فرض گرفته است.[3]سؤال اساسى اين بخش اين است كه آرزوى مرگ از طرف اولياى خدا به چه صورتى است؟اساساً آيا كسى مرگ را آرزو مى كند؟ و آيا آرزوى مرگ داشتن بار مثبتى دارد؟در اين باره نظرهاى متفاوتى وجود دارد كه به اختصار اشاره مى شود:1. گروهى مرگ را از جمله امورى مى دانند كه متعلّق آرزو قرار مى گيرد. اين گروه معتقدند:
اولا، روح انسان جاودانه است و به هيچوجه فانى نمى گردد.ثانياً، روح انسان قبل از آمدن به دنيا موجودى كامل بوده و با آمدن به دنيا ناقص شده و بايد به جايگاه اصلى اش برگردد تا كامل شود.
اين گروه بر اساس اعتقاد به اين دو مطلب، مرگ را متعلّق آرزو مى داند و معتقد است كه بايد هر كس آرزو و تمنّاى مرگ داشته باشد; چون با مردن كمال اولى خود را خواهد يافت.2. بر اساس مكتبى ديگر (مادى گرايى)، مرگ صددرصد بار منفى دارد و نمى تواند متعلق آرزو باشد و با مرگ، انسان فانى مى شود.3. مكتب سوم كه مكتب اسلام است مرگ را جزء امورى مى داند كه هم متعلق آرزو قرار مى گيرد و هم مورد آرزو واقع نمى شود.پيام مكتب مبين اسلام اين است كه، اولا، روح جاودانه است; ثانياً، انسان قبل از آمدن به دنيا كامل نبوده بلكه با آمدنش به دنيا بايد خود را از قوّه به فعل و از نقص به كمال برساند، پس قابليّت كامل شدن را دارد و همين دنيا مقدّمه و جايگاهى براى رشد و تعالى اوست; لذا براى آنهايى كه در مسير رشد و تكامل خود، از دنيا بهره ى كافى برده اند مرگ يك آرزويى خواهد بود، زيرا با انتقال از اين دنيا و رسيدن به آخرت به نتايج نهايى خواهند رسيد.[4]بر عكس، آنهايى كه همواره در گناه و فسق و فجور بوده اند نه تنها تمنّاى مرگ نمى كنند، بلكه از آن كراهت هم دارند.پس اين كه مرگ براى اولياى الهى آرزو و مطلوب است، بدين معنا نيست كه آنان درصدد تحقق بخشيدن به اين آرزوى خودند و خود را در مسير مرگ قرار مى دهند يا به آن نزديك مى كنند، بلكه در عين اين كه تمنّاى مرگ را دارند و تمايل درونى آنها لقاى يار است، راضى به مقدّرات الهى اند و از ماندن در دنيا و بهره گرفتن از اين فرصت عمر نگران و ناراحت نيستند و با تمام سعى و كوشش و با رغبتى وصف ناپذير از مدّت زمانى كه در دنيا هستند بهره مى گيرند و استعدادهاى درونى خود را به فعليّت مى رسانند.[5]در اين جا بايد به يك نكته ى مهم و اساسى اشاره كنيم و آن اين كه بعضى از انسان ها در مواجهه با مشكلات زندگى، خودكشى مى كنند، آيا اين دسته از انسان ها هم تمنّاى مرگ دارند و اگر چنين است پس چه تفاوتى بين آرزوى اين ها با اولياى خداست؟در جواب بايد گفت: تمنّاى مرگ بر دو قسم است الف. مذموم ب. ممدوح
الف) تمنّاى مذموم مرگ
برخى چون مرگ را نيستى و نابودى مى دانند براى رهايى از سختى هاى زندگى آرزوى مرگ مى كنند و يا دست به خودكشى مى زنند. عده اى نيز با آن كه اعتقاد به آخرت دارند و مرگ را نيستى و فنا نمى دانند تحمل بعضى از مشكلات دنيا را ندارند و آرزوى مرگ مى كنند.اين گونه تمناى مرگ، مذموم است; چون يا ريشه در باورنداشتن معاد دارد و يا به خاطر نارضايتى از مقدرات الهى است و در هر دو صورت امرى مذموم است.ب) تمنّاى ممدوح مرگ
گروه دوم، مؤمنان و اولياى الهى هستند كه حقيقتاً به مرگ علاقه دارند و با رسيدن آن به راحتى كامل مى رسند. در حقيقت اين گروه چون در دنيا توانسته اند به بارگاه قرب الهى نايل شوند لحظه به لحظه ديدار يار و لقاى محبوب را آرزو مى كنند.[6][1]. سوره ى مائده، آيه ى 18.[2]. سوره ى جمعه، آيه ى 6 ـ 7.[3]. ر.ك: محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 19، ص 267; مرتضى مطهرى، آشنايى با قرآن، ج 7، ص 60 ـ 72 و جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 9، ص 215 ـ 216.[4]. ر.ك: مرتضى مطهرى، همان، ص 60 ـ 71.[5]. ر.ك: محمد تقى مصباح يزدى، اخلاق در قرآن، ج 2، ص 174 ـ 176، و مرتضى مطهرى، همان، ص 72 ـ 73.[6]. ر.ك: عبدالله جوادى آملى، تسنيم، ج 5، ص 568 ـ 572.