جهان بيني علمي
اكنون ببينيم علم چگونه و در چه حدودي به ما بينايي و بينش مي دهد . علم مبتني بر دو چيز است : فرضيه و آزمون . در ذهن يك عالم براي كشف و تفسير يك پديده ، اول فرضيه اي نقش مي بندد و سپس آن را در عمل ، در لابراتوار مورد آزمايش قرار مي دهد .اگر آزمايش آن را تاييد كرد به صورت يك اصل علمي مورد قبول واقع مي شود و تا فرضيه اي ديگر جامع تر كه آزمونها بهتر آن را تاييد كند پديد نيامده است آن اصل علمي به اعتبار خود باقي است ، و به محض وارد شدن فرضيه اي جامع تر ميدان را براي او خالي مي كند .علم به اين طريق به كشف علتها و كشف آثار و معلولها مي پردازد ، با آزمايش عملي ، علت چيزي و يا اثر و معلول چيزي را كشف مي كند و باز به سراغ علت آن علت و معلول آن معلول مي رود و تا حد ممكن به كشف خود ادامه مي دهد . كار علم از آن جهت كه بر آزمون عملي مبتني است ، مزايايي دارد و نارساييهايي . بزرگترين مزيت كشفيات علمي اين است كه دقيق و جزئي و مشخص است . علم قادر است كه درباره يك موجود جزئي هزاران اطلاع به انسان بدهد ، از يك برگ درخت دفتري از معرفت بسازد ، ديگر اينكه چون قوانين خاص هر موجود را به بشر مي شناساند ، راه تصرف و تسلط بشر بر آن موجود را به او مي نماياند و از اين راه ، صنعت و تكنيك را به وجود مي آورد . اما علم به موازات اينكه دقيق و مشخص و جزئي است و درباره هر امر جزئي قادر است هزاران مساله بياموزاند ، دايره اش محدود است محدود است به چه ؟ به آزمون . تا آن حد پيش مي رود كه عملا بتواند آن را تحت آزمايش درآورد . اما مگر مي توان همه هستي را و همه جنبه هاي هستي را در بند آزمون درآورد ؟ ! علم مثلا در تعقيب علتها و سببها و يا در تعقيب معلولها و اثرها عملا تا حد معيني پيش مي رود و بعد به " نمي دانم " مي رسد . علم مانند نورافكن قوي در يك ظلمت يلدايي است كه محدوده اي معين را روشن مي كند بدون اينكه از ماوراي مرز روشنايي خبري بدهد . آيا اينكه جهان آغازي و فرجامي دارد يا از هر دو طرف بي نهايت است قابل آزمايش است ، يا عالم وقتي كه به اين نقطه مي رسد ، آگاهانه يا ناآگاهانه ، بر شهپر فلسفه مي نشيند و اظهار نظر مي كند ؟ از نظر علم ، جهان كهنه كتابي است كه اول و آخر آن افتاده است ، نه اولش معلوم است نه آخرش . اين است كه جهان بيني علمي ، جزء شناسي است نه كل شناسي شناسي . علم ، ما را به وضع برخي اجزاي جهان آشنا مي كند نه به شكل و قيافه و شخصيت كل جهان . جهان بيني علمي علما مانند فيل شناسي مردمي است كه در تاريكي ، فيل را لمس مي كردند ، آن كه گوش فيل را لمس كرده بود فيل را به شكل بادبزن و آن كه پاي فيل را لمس كرده بود آن را به شكل ستون و آن كه پشتش را لمس كرده بود آن را به شكل تخت مي پنداشت . نارسايي ديگر جهان بيني علمي از نظر تكيه گاه بودن براي يك ايدئولوژي اين است كه علم از جنبه نظري ، يعني از جنبه ارائه واقعيت آنچنانكه هست و از نظر جلب ايمان به چگونگي واقعيت هستي ، متزلزل و ناپايدار است . چهره جهان از يك ديدگاه علمي روز به روز تغيير مي كند ، زيرا علم بر فرضيه و آزمون مبتني است نه بر اصول بديهي اولي عقلي فرضيه و آزمون ارزش موقت دارد ، به همين جهت جهان بيني علمي يك جهان بيني متزلزل و بي ثبات است و نمي تواند پايگاه ايمان واقع شود . ايمان پايگاه و تكيه گاهي محكم تر و تزلزل ناپذيرتر ، بلكه تكيه گاهي كه رنگ جاودانگي داشته باشد مي طلبد .جهان بيني علمي ، به حكم محدوديتي كه ابزار علم ( فرضيه و آزمون ) براي علم جبرا به وجود آورده است ، از پاسخگويي به يك سلسله مسائل اساسي جهان شناسي كه خواه ناخواه براي ايدئولوژي پاسخگويي قطعي به آنها لازم است ، قاصر است ، از قبيل : جهان از كجا آمده است ؟ به كجا مي رود ؟ ما در چه نقطه و موضع از مجموع هستي هستيم ؟ آيا جهان از نظر زماني ، اول و آخر دارد يا ندارد ؟ از نظر مكاني چطور ؟ آيا هستي در مجموع خود صحيح است يا غلط ؟ حق است يا پوچ ؟ زشت است يا زيبا ؟ آيا بر جهان سنتهاي ضروري و لايتغير حاكم است يا هيچ سنت غير قابل تغييري وجود ندارد ؟ آيا هستي در مجموع خود يك واحد زنده و با شعور است يا مرده و بي شعور ، و وجود انسان يك استثناء و تصادف است ؟ آيا موجود ، معدوم مي شود ؟ آيا معدوم ، موجود مي شود ؟ آيا اعاده معدوم ممكن است يا محال ؟ آيا جهان و تاريخ عينا مو به مو - هر چند پس از ميلياردها سال - قابل تكرار است ( نظريه دور و كور ) ؟ آيا به راستي وحدت حاكم است يا كثرت ؟ آيا جهان تقسيم مي شود به مادي و غير مادي ، و جهان مادي بخشي كوچك از مجموع جهان است ؟ آيا جهان ، هدايت شده و بيناست يا كور و نابينا ؟ آيا جهان با انسان در حال داد و ستد است ؟ آيا جهان در برابر نيكي و بدي انسان عكس العملي نيك و بد دارد ؟ آيا پس از اين حيات فاني يك حيات باقي وجود دارد ؟ و امثال اين پرسشها . علم در پاسخ همه اين پرسشها به " نمي دانم " مي رسد ، زيرا نمي توان اينها را آزمود . علم به مسائل محدود و جزئي پاسخ مي دهد ، اما از تصوير كلي جهان ناتوان است . با يك تمثيل مطالب راتوضيح مي دهيم : ممكن است فردي درباره تهران اطلاعات منطقه اي و محلي داشته باشد ، مثلا جنوب تهران يا قسمتي از آن را دقيقا و مشخص بشناسد به طوريكه بتواند از حافظه خود خيابانها و كوچه ها و حتي خانه هاي آن منطقه را رسم كند ، ديگري منطقه ديگر را ، سومي و چهارمي و پنجمي مناطق ديگر را به همين ترتيب بشناسند بطوريكه اگر اطلاعات همه آنها را جمع آوري نماييم نسبت به جزء جزء تهران اطلاع كافي به دست مي آوريم . ولي آيا اگر تهران را اين گونه شناختيم ، تهران را از هر جهت شناخته ايم ؟ آيا مي توانيم به اين وسيله يك تصوير كلي از تهران به دست آوريمكه مثلا آيا تهران در مجموع خود چه شكلي دارد ؟ آيا به شكل دايره است ، مربع است ، به شكل برگ درخت است ؟ برگ كدام درخت ؟ منطقه ها با يكديگر چه روابطي دارند ؟ خطوط اتوبوسراني كه چند منطقه را به يكديگر متصل مي كند چه خطوطي است ؟ آيا تهران در مجموع خود شهري زشت است يا زيبا ؟ البته خير . اگر بخواهيم اطلاعاتي در اين زمينه پيدا كنيم ، اگر مثلا بخواهيم بفهميم شكل تهران چه شكلي است ، آيا زشت است يا زيبا ، سوار هواپيما مي شويم و از بالا با يك ديد كلي همه شهر را مي بينيم .اين است كه علم از پاسخ به اساسي ترين مسائلي كه براي جهان بيني لازم است ، يعني برداشتهاي كلي درباره مجموع و اندام جهان ، ناتوان است . از همه اينها گذشته ، ارزش جهان بيني علمي ، ارزش عملي و فني است نه نظري آنچه مي تواند . تكيه گاه يك ايدئولوژي قرار گيرد ارزش نظري است نه عملي . ارزش نظري علم در اين است كه واقعيت جهان همان گونه باشد كه علم در آيينه خود ارائه مي دهد .ارزش عملي و فني آن اين است كه علم خواه آنكه واقعيت نما باشد و يا نباشد ، در عمل به انسان توانايي ببخشد و مثمر ثمر بوده باشد . صنعت و تكنيك امروز نمايشگر ارزش عملي و فني علم است . از شگفتيهاي علم در جهان امروز اين است كه به موازات اينكه بر ارزش فني و عملي اش افزوده شده ، از ارزش نظري آن كاسته شده است . آنان كه دستي از دور بر آتش دارند گمان مي برند كه پيشرفت علم از جهت روشنگري ضمير بشر و ايجاد ايمان و اطمينان نسبت به - واقعيت كه همان گونه است - كه علم ارائه مي دهد به موازات پيشرفتهاي عملي اي است كه انكار ناپذير است ، در صورتي كه امر كاملا برعكس است ( 1 ) . از آنچه گفتيم روشن شد كه ايدئولوژي نيازمند به نوعي جهان بيني است كه اولا به مسائل اساسي جهان شناسي - كه به كل جهان مربوط مي شود نه به جزء خاص - پاسخ دهد ، ثانيا يك شناسايي پايدار و قابل اعتماد و جاودانه بدهد نه يك شناسايي موقت و زودگذر ، ثالثا آنچه ارائه مي دهد ارزش نظري و واقعيت نمايانه داشته باشد نه صرفا عملي و فني ، و روشن شد كه جهان بيني علمي با همه مزايايي كه از جهاتي ديگر دارد فاقد نيازهاي سه گانه بالاست1. طالبان را به كتاب " جهان بيني علمي " اثر " برتراند راسل " فصل مربوط به " محدوديتهاي روش علمي " كه عنوان محترمانه اي است براي نفي ارزش نظري علم ، ارجاع مي دهيم .