بیشترلیست موضوعات جهان بيني جهان احساسي و جهان شناسي انواع جهان بيني جهان بيني علمي جهان بيني فلسفي جهان بيني مذهبي معيار خوبي جهان بيني جهان بيني توحيدي جهان بيني اسلامي جهان بيني واقعگرا خدا واقعيت مطلق و مبدا هستي 1 محدويت : 2 تغيير : 3 وابستگي : 4 نيازمندي : 5 نسبيت : صفات خدا يگانگي خدا عبادت و پرستش تعريف پرستش روح عبادت و پرستش مراتب و درجات توحيد 1 توحيد ذاتي 2 توحيد صفاتي 3 توحيد افعالي 4 توحيد در عبادت انسان و رسيدن به يگانگي الف نظريه ماترياليستي ب نظريه ايده آليستي ج نظريه رئاليستي مراتب و درجات شرك الف شرك ذاتي ب شرك در خالقيت ج شرك صفاتي د شرك در پرستش مرز توحيد و شرك صدق و اخلاص وحدت و يگانگي جهان غيب و شهادت دنيا و آخرت حكمت بالغه و عدل الهي تاريچه اصل عدل در فرهنگ اسلامي توضیحاتافزودن یادداشت جدید
بي محروم ، جامعه بي طاغوت ، جامعه عادله ، جامعه بي ظلم ، نه جامعه بي تفاوت كه خود نوعي ظلم و بي عدالتي است . فرق است ميان تبعيض و تفاوت ، همچنانكه در نظام تكويني جهان تفاوت هست و اين تفاوتهاست كه به جهان زيبايي ، تنوع ، پيشروي و تكامل بخشيده است ، اما تبعيض نيست . مدينه فاضله اسلامي مدينه ضد تبعيض است نه ضد تفاوت . جامعه اسلامي جامعه تساويها و برابريها و برادريهاست ، اما نه تساوي منفي ، بلكه تساوي مثبت . تساوي منفي يعني به حساب نياوردن امتيازات طبيعي افراد و سلب امتيازات اكتسابي آنها براي برقراري برابري ، تساوي مثبت يعني ايجاد امكانات مساوي براي عموم و تعلق مكتسبات هر فرد به خودش و سلب امتيازات موهوم و ظالمانه . تساوي منفي از قبيل تساوي اي است كه در داستانها آورده اند كه جباري در كوهستاني زندگي مي كرد و از عابراني كه از آنجا مي گذشتند به عنوان مهمان پذيرايي مي نمود . هنگام خواب ، مهمان بايد روي تختخواب معيني بخوابد . غلامان ميزبان ، مهمان را روي تختخواب مي خوابانيدند .اگر اتفاقا اندام مهمان از تخت نه كوتاه تر بود و نه بلند تر ، اجازه داده مي شد كه بخوابد ، اما واي به حال مهمان نگونبخت اگر اندامش با تخت مساوي نبود . اگر اندامش بلندتر بود ، از طرف پا يا سر با اره مساوي مي كردند و اگر كوتاه تر بود ، آنقدر از دو طرف مي كشيدند تا برابر شود و به هر حال پايان كارش معلوم بود . اما تساوي مثبت از نوع بي نظري يك معلم مهربان دلسوز است كه به همه شاگردان با يك چشم نگاه مي كند ، در صورت تساوي جوابها نمره مساوي مي دهد و در صورت اختلاف در جوابها به هر كس همان نمره را مي دهد كه استحقاق دارد . جامعه اسلامي جامعه طبيعي است نه جامعه تبعيضي و نه جامعه تساوي منفي . تز اسلام " كار به قدر استعداد و استحقاق به قدر كار " است . جامعه تبعيضي جامعه اي است كه رابطه انسانها براساس استعباد و استثمار است ، يعني بهره كشي جبري و زندگي افرادي به حساب كار و زحمت افراد ديگر . ولي جامعه طبيعي جامعه اي است كه هرگونه بهره كشي و زندگي يك فرد به حساب فرد ديگر محكوم است ، رابطه انسانها رابطه " تسخير متقابل " است ، همه آزادانه و در حدود امكانات و استعدادات خود مي كوشند و همه مسخر و رام يكديگرند ، يعني استخدام طرفيني حكمفرماست . بديهي است به حكم اينكه تفاوت طبيعي و اختلاف طبيعي ميان افراد حكمفرماست ، آن كه نيرو و استعداد بيشتري دارد ، بيشتر نيروها را به سوي خود جذب مي كند . مثلا فردي كه استعداد علمي بيشتري دارد ، جويندگان علم را بيشتر به سوي خود جذب مي كند و بيشتر مسخر خود مي سازد و آن كه استعداد فني بيشتري دارد ، ديگران اجبارا در زيردست او و در جهت فكر و ابتكار او حركت مي كنند و بيشتر مسخر و رام او مي شوند . اين است كه قرآن مجيد در عين اينكه " رب و مربوبي " را در جامعه نفي مي كند ، به واقعيت تفاوت طبيعي و درجات مختلف استعدادها از نظر تكويني اعتراف دارد و " رابطه تسخير طرفيني " را تاييد مي كند . در سوره زخرف آيه 32 مي فرمايد : اهم يقسمون رحمة ربك ، نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحيوش الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمة ربك خير مما يجمعون . آيا آنها رحمت پروردگار را ( نبوت را ) تقسيم مي كنند ؟ ( آيا با آنهاست كه به هر كس بخواهند ، خلعت نبوت بخشند و به هر كس نخواهند ، نه ؟ ) روزي مادي و معيشت را نيز ما ميانشان قسمت كرده ايم ، به اين ترتيب كه بعضي را بر بعضي از نظر استعدادها مزيت بخشيده ايم تا بعضي ، بعضي ديگر را مسخر خويش قرار دهند . و رحمت پروردگارت ( نبوت ) از آنچه اينها گرد مي آورند بهتر است . يك نكته از اين آيه كريمه استنباط مي شود اين است كه اختلاف مزايا آيه ديگر از قرآن اين كلمه با كسر سين ( سخريا ) آمده است : يكي در آيه [ 109 و ] 110 از سوره مؤمنون كه خطاب به اهل جهنم است و رفتار نارواي آنها با اهل ايمان سر كوبشان مي شود كه : " انه كان فريق من عبادي . . . فاتخذتموهم سخريا . . . و كنتم منهم تضحكون " و ديگر آيه [ 62 و ] 63 از سوره مباركه " ص " كه از زبان خود اهل جهنم است كه : " ما لنا لا نري رجالا كنا نعدهم من الاشرار اتخذناهم سخريا ام زاغت عنهم الابصار غ " . هم قرائن نشان مي دهد و هم تا آنجا كه من تفاسير را ديده ام ( مجمع البيان ، كشاف ، تفسير امام ، بيضاوي ، روح البيان ، صافي ، الميزان ) اتفاق مفسرين است كه " سخريا " كه در آن دو آيه به كسر سين آمده است به معني " مورد استهزاء " است . تنها مجمع البيان به عنوان يك قول غير قابل اعتنا نقل كرده كه بعضي گفته اند مقصود " به بندگي گرفته شده " است . بعضي به طور مطلق گفته اند كه هميشه " سخريا " با كسر سين به معني " مورد استهزاء " و با ضم سين به معني " مسخر " است .اكنون ببينيم كلمه " تسخير " و " مسخر " چه معني و مفهومي دارد ؟ اين دو كلمه در قرآن كريم مكرر آمده است و مفهوم " رام كردن " و " رام شده " را دارد . در قرآن از مسخر كردن ماه ، خورشيد ، شب ، روز ، دريا ، نهرها ، كوه ها ( براي داود پيغمبر ) ، باد ( براي سليمان ) ، هر چه در آسمان و هر چه در زمين است ( براي انسان ) ياد شده است . بديهي است كه در همه اين موارد مقصود اين است كه اين امور طوري آفريده شده اند كه رام انسان و مورد استفاده و بهره برداري انسان هستند . در اين آيات ، همه سخن از رام بودن اشياء براي انسان است نه از رام بودن انسان براي اشياء . ولي در آيه مورد نظر ، سخن از رام بودن و مسخر بودن انسان براي انسان به صورت طرفيني است . در مفهوم كلمه " تسخير " معني اكراه و اجبار نيامده است ، مثلا عاشق مسخر معشوق ، مريد مسخر مراد ، متعلم مسخر معلم و مردم عادي غالبا مسخر قهرمانان اند ، ولي مجبور نيستند . لهذا حكماي اسلامي هوشمندانه اصطلاح " فاعليت بالتسخير " را از " فاعليت بالجبر " تفكيك كرده اند . البته در هر اجباري رام كردن هست ، ولي هر رام كردني اجبار نيست . در اينكه اصطلاح قرآن در مفهوم اين كلمه اين است شكي نيست ، ولي من اكنون نمي دانم كه اين اصطلاح ، اصطلاح خاص قرآن است و قرآن براي تفهيم يك حقيقت فوق العاده بديع در جريان خلقت - كه فعاليت قواي طبيعي از نوع فاعليت تسخيري است نه جبري و نه به خود واگذاشته - به مفهوم اصلي كلمه تبلور بخشيده است و يا قبل از قرآن هم اين اصطلاح رايج بوده است . از اينجا معلوم مي شود كه تعبير برخي كتب لغت مانند المنجد كه تسخير را به معني تكليف غير بدون اجرت گرفته اند ، چقدر نارساست ! اين لغويين اولا اين لغت را تنها در مورد رابطه اجتماعي و اختياري انسانها به كار برده اند و ثانيا اجبار و اكراه را در مفهوم آن الزاما وارد كرده اند ، و حال آنكه قرآن در مورد رابطه تكويني به كار برده بدون آنكه الزاما اجبار و اكراه را در مفهوم آن وارد كرده باشد . آيه مورد نظر ، رابطه تكويني انسانها را در زندگي اجتماعي بيان مي كند كه " رابطه تسخيري عموم براي عموم " است و مي توان گفت از نظر بيان فلسفه اجتماعي اسلام ، مهمترين آيات است . " بيضاوي " در تفسير معروفش و به پيروي او " علامه فيض " ميدان مسابقه نيست ، امكان بالا رفتن و پايين رفتن وجود ندارد . انسان در همان حال كه اجتماعي است ، از نوعي حريت و آزادي برخوردار است . اجتماع انسان ميدان مسابقه اي است براي پيشروي و تكامل . قيد و بندهايي كه آزادي فردي را در مسير تكامل محدود مي كند ، مانع شكفتن استعدادهاي انساني است . انسان مدل نظريه ماترياليستي چون از درون به آزادي نرسيده و تنها تعلقات بيروني اش بريده شده ، مرغ بي بال و پري است كه قيد و بند از او برداشته شده ولي در اثر بي بال و پر بودن قادر به پرواز نيست . و اما انسان مدل نظريه ايده آليستي از درون آزاد است و از بيرون بسته ، مرغ با بال و پري است كه پايش به جسم سنگيني بسته شده است . ولي انسان مدل نظريه رئاليستي مرغ با بال و پري است كه هم وسيله پرواز دارد و هم قيدوبندهاي سنگين از پاهايش برگرفته شده است . از مجموع آنچه گفتيم روشن شد كه توحيد عملي - اعم از توحيد عملي فردي و توحيد عملي اجتماعي - عبارت است از يگانه شدن فرد در جهت يگانه پرستي خدا و نفي هرگونه پرستش قلبي از قبيل هواپرستي ، پول پرستي ، جاه پرستي و غيره ، و يگانه شدن جامعه در جهت يگانه پرستي حق از طريق نفي طاغوتها و تبعيضها و بي عدالتيها . فرد و جامعه تا به يگانگي نرسد به سعادت نائل نمي گردد و جز در پرتو حق پرستي به يگانگي نمي رسد . قرآن كريم در سوره مباركه زمر آيه 29 تفرق و تشتت شخصيت انسان و سرگرداني او و بي جهتي او را در نظام شرك و متقابلا يگانگي و به وحدت رسيدن و يك جهت شدن و در مسير تكامل واقع شدن او را در نظام توحيدي چنين بيان مي كند : ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون و رجلا سلما لرجل هل يستويان مثلا . خدا مثلي مي آرود ، مثل مردي كه بنده چند فرد بدخوي ناسازگار است ( كه هر كدام با خشونت و بدخويي او را به سويي فرمان مي دهند ) و مردي ديگر كه تسليم يك فرد است . آيا اين دو مانند يكديگرند ؟ انسان در نظام شرك هر لحظه به سويي و به جانب قطبي كشيده مي شود ، خسي است بر دريا ، موجها هر لحظه او را در جهتي با خود مي برند ، اما در نظام توحيدي مانند يك كشتي مجهز به دستگاه هاي راهنمايي است ، در يك حركت منظم و هماهنگ تحت فرمان مقامي خيرخواه .
مراتب و درجات شرك
همچنانكه توحيد مراتب و درجات دارد شرك نيز به نوبه خود مراتبي دارد كه از مقايسه مراتب توحيد با مراتب شرك به حكم " تعرف الاشياء باضدادها " ، هم توحيد را بهتر مي توان شناخت و هم شرك را .تاريخ نشان مي دهد كه در برابر توحيدي كه پيامبران الهي از فجر تاريخ به آن دعوت مي كرده اند ، انواع شركها نيز وجود داشته است .
الف شرك ذاتي
بعضي از ملل به دو ( ثنويت ) يا سه ( تثليث ) يا چند اصل قديم ازلي مستقل از يكديگر قائل بوده اند ، جهان را چند پايه هاي و چند قطبي و چند كانوني مي دانسته اند . ريشه اين گونه انديشه ها چه بوده است ؟ آيا هر يك از اين انديشه ها انعكاس و نمايشگر وضع اجتماعي آن مردم بوده است ؟ مثلا آنگاه كه مردمي به دو اصل قديم و ازلي و دو محور اصلي براي جهان قائل بوده اند ، از آن رو بوده كه جامعه شان به دو قطب مختلف تقسيم مي شده است و آنگاه كه به سه اصل و سه خدا معتقد بوده اند ، نظام اجتماعي شان نظام تثليثي بوده است ؟ يعني همواره نظام اجتماعي به صورت يك اصل اعتقادي در مغز مردم انعكاس مي يافته است و قهرا آنگاه كه اعتقاد توحيدي و يك اصلي جهان به وسيله پيامبران توحيدي مطرح شده است ، هنگامي بوده كه نظام اجتماعي به يك قطبي گراييده است ؟ اين نظريه از نظريه اي فلسفي منشعب مي شود كه ما در گذشته درباره آن بحث كرده ايم و آن اينكه جنبه هاي روحي و فكري انسان و نهادهاي معنوي جامعه از قبيل علم و قانون و فلسفه و مذهب و هنر تابعي از نظامات اجتماعي - بالاخص اقتصادي - اوست و از خود اصالتي ندارند .در گذشته به اين نظريه پاسخ داده ايم و چون براي فكر و انديشه ، براي ايدئولوژي و بالاخره براي انسانيت اصالت و استقلال قائل هستيم ، اينچنين نظريات جامعه شناسانه اي رابراي شكر و توحيد ، بي اساس مي دانيم . البته اينجا مساله ديگر هست كه با اين مساله نبايد اشتباه شود و آن اينكه گاهي يك نظام اعتقادي و مذهبي وسيله سوء استفاده در يك نظام اجتماعي واقع مي شود ، همچنانكه نظام خاص بت پرستي مشركان قريش وسيله اي براي حفظ منافع رباخواران عرب بود ، ولي گروه رباخوارن از قبل ابوسفيانها و ابوجهلها و وليد بن مغيره ها كوچكترين اعتقادي به آن بتها نداشتند و فقط براي حفظ نظام اجتماعي موجود از آنها دفاع مي كردند . اين دفاعها عملا آنگاه صورت جدي به خود گرفت كه نظام توحيدي ضد استثماري و ضد رباخواري اسلام طلوع كرد . بت پرستان كه بيشتر نابودي خود را مي ديدند ، حرمت و قداست معتقدات عامه را بهانه كردند . در آيات قرآن به اين مساله و اين نكته فراوان اشاره شده است ، مخصوصا در داستان فرعون و موسي ، ولي چنانكه مي دانيم اين مساله غير از آن مساله است كه به طور كلي نظم اقتصادي زير بناي نظام فكري و اعتقادي است و هر نظام فكري واعتقادي عكس العمل جبري نظام اقتصادي و اجتماعي است .آنچه مكتب انبياء به شدت آن را نفي مي كند اين است كه هر مكتب فكري الزاما تبلور يافته خواستهاي اجتماعي است كه خود آن خواستها به نوبه خود زاييده شرايط اقتصادي مي باشند . بنابراين نظريه كه صددرصد نظريه اي ماترياليستي است ، مكتب توحيدي انبياء نيز به نوبه خود تبلور يافته خواستهاي اجتماعي و مولود نيازهاي اقتصادي زمان خودشان بوده است ، يعني رشد ابزار توليد منشا يك سلسله خواستهاي اجتماعي شده است كه مي بايست به صورت يك انديشه توحيدي توجيه شوند . انبياء پيشقراولان و در واقع مبعوثان اين نياز اجتماعي و اقتصادي مي باشند و اين است معني زير بناي اقتصادي داشتن يك فكر و عقيده و انديشه و از آن جمله انديشه توحيد . قرآن به حكم اينكه براي انسان قائل به فطرت است و فطرت را يك بعد وجودي اساسي انسان مي شمارد كه به نوبه خود منشا يك سلسله انديشه ها و خواستهاست ، دعوت توحيدي انبياء را پاسخوگويي به اين نياز فطري مي داند و براي توحيد ، زير بنايي جز فطرت توحيدي عمومي بشر قائل نيست . قرآن به حكم اينكه براي انسان فطرت قائل است ، شرايط طبقاتي را عامل جبري يك فكر و يك عقيده نمي شمارد . و اگر شرايط طبقاتي جنبه زيربنايي داشته باشند و فطرتي در كار نباشد ، هر كسي جبرا شاهين انديشه اش و عقربه تمايلاتش به آن سو متمايل مي شود كه پايگاه طبقاتي او اقتضا دارد .در اين صورت ، اختيار و انتخابي در كار نيست ، نه فرعونها مستحق ملامت اند و نه ضد فرعونها شايسته تحسين و ستايش ، زيرا انسان آنگاه مستحق ملامت و يا سزاوار تحسين است كه بتواند غير آنچه هست باشد - اما اگر نتواند جز آنكه هست باشد مثل سياهي سياهپوست و سفيدي سفيدپوست - نه مستحق ملامت است و نه شايسته ستايش . ولي مي دانيم كه انسان محكوم به انديشه طبقاتي نيست ، مي تواند بر ضد منافع طبقاتي خود شورش كند ، همچنانكه موساي بزرگ شده در تنعم فرعوني چنين شورشي اي بود .اين خود دليل بر اين است كه مساله زيربنا و روبنا علاوه براينكه انسانيت انسان را از او سلب مي كند ، خرافه اي بيش نيست . البته اين به اين معني نيست كه وضع مادي و وضع فكري در يكديگر تاثير ندارند ، از يكديگر بيگانه و در يكديگر غير مؤثرند ، بلكه به معني نفي زيربنا بودن يكي و روبنا بودن ديگري است ، وگرنه اين خود قرآن است كه مي گويد : ان الانسان ليطغي ان راه استغني ( 1 ) . انسان وقتي كه خود را بي نياز و متمكن مي بيند طاغي مي گردد . قرآن نقش خاص ملا و مترفين را در مبارزه با پيامبران و نقش خاص مستضعفين را در حمايت آنها تاييد مي كند ولي به اين 1. علق / 6و 7 .