بیشترلیست موضوعات سخن بنياد مقدمه حدوث حدوث چگونه دلالت مى كند نظم هدايت غريزى نقص سئوالات مربوط به هدف خلقت فطرت دعا و نياز روح عرفت الله بفسخ العزائم تجلى الله در قرآن آخرين سخن توضیحاتافزودن یادداشت جدید
نظرات مكياول آدمكشان ديكتاتور جهان را روحيه ى استبداد بيشترى بخشيده، و كتاب شهريارش رساله ى علميه اى براى آنها گشته است، البته استبدادگران احتياج به اين نظرات و نظريه دهندگان ندارند، ليكن هر انسانى به هر حال وجدان و نفس لوامه اى دارد كه در برابر كارهاى زشت و تجاوزش به حقوق ديگران ملامتش مى كند، و همين شلاق سرزنش وجدان مى تواند تا حدودى از شدت استبداد بكاهد ليكن وقتى نظريه اى در تائيد آنها از فرد باصطلاح دانشمندى نشر يابد وجدان را تضعيف مى كند و شخص استبداغدگر هر چند بداند كه نظريه اى باطل است ديگر نداى وجدان را نمى تواند بشنود. ظهور نازيسم و فاشيسم و امپرياليسم در شكل هاى گوناگون را، نمى توان بكلى بى ارتباط با اين گونه نظرات فاسد دانست. اين است كه: اذل مدح الفاجر اهتز العرش و غضب الرب، وقتى فاجرى مدح مى شود، عرش الهى مى لرزد و خداوند غضبناك مى گردد. اينك مكياوليسم به عنوان يك مكتب فقط در لابلاى كتاب هادر قبرستان تاريخ مكتب ها بجاى مانده است، ليكن عملا مكياوليست هاى بسيارى در ميان انسان ها هستند. به هر حال نظريه ى مكياول از نظر فلسفى هيچ اساسى نمى تواند داشته باشد. استفاده ى مطلق از همه ى غرائز، نتيجه اش هرج و مرج جامعه و از ميان رفتن بنياد جامعه ى انسانى است. اگر هدف از آفرينش انسان اين باشد بهتر است بگوئيم هيچ هدفى نبوده است نه قصد و اراده اى و نه نهايت حركتى. اين طور حركت كه حركت نيست اعدام است، به محض به وجود آمدن از ميان مى رود. اين هدف نمى شود. مثل اين است كه در جواب اين سئوال كه: چرا اين چراغ را روشن كرده اى. بگوئيم: براى اينكه كسى ببايد آن را بشكند تا خاموش باشد! 2- هدف از آفرينش انسان عالم شدن اوست، نهايت حركت انسان علم مى باشد. علم چيز مقدسى است و خودش هدف است. انسان از هر برخوردى كه با طبيعت و محيط خود پيدا مى كند، آگاهى خاصى كسب مى كند و همين آگاهى ها كمال اوست و نهايت هر پديده اى هم كمال او مى باشد. برخى خواسته اند از آيات قرآنى چون: هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون، مگر مردم دانا و نادان يكسانند؟ 9/ زمر. نيز اصالت علم را استفاده كنند، ولى جاى سئوالى است كه كدام علم؟ علوم نظرى چون تحقيق در نظام كلى جهان، يا علوم علمى كه در مسير رفاه جامعه انسانى خرج مى شود؟ علوم عملى كه همه ى مقدمه ى عمل مى باشند. شما خود بوجدانتان رجوع كنيد. آيا علوم پزشكى و روانپزشكى و شعبه هاى فنى و... جز مقدمه ى عمل هستند؟! نسخه ى يك پزشك جز براى عمل به آنست؟! و بنابراين مسلم است كه علم اصالت ندارد و فقط برنامه حركت و كار مى باشد. اين مطلب كه علم براى خود علم. همچون سائر شايعات: هنر براى هنر، ادبيات براى ادبيات... چيزى جز لختى و تنبلى و به نفع استعمار گران اجتماعى نيست. علوم نظرى چون تحقيق در نظام كلى جهان كه بوسيله ى فلسفه انجام مى شود آنهم شناخت و معرفت است و همه مى دانيم كه شناخت و معرفت هر چيز "چه كلى و چه جزئى" فزع آن چيز و در راه رسيدن به آن چيز مى باشد، و بنابراين نمى تواند خودش هدف بوده اصالت داشته باشد. 3- هدف، عمل است. اساسا كار محترم است خصوصا كار سازنده كه در مسير خدمات اجتماعى قرار گيرد. انسان موجودى اجتماعى است و از قديم گفته اند كه '''' مدتى بالطبع و هيچ گاه نمى تواند تنها و دور از خدمت تعبير: "الاول فلا شى قبله و الاخر فلا شى بعده" نيز روى همين ديد مى باشد وقتى بنا شد همه ى جهان وابسته ى به حق باشد و به اندك التفات او زنده باشند، پس او اول و آخر جهان است. البته اول و آخر در اين عبارات به دو معنى ممكن است: اوليت و آخريت زمانى، اوليت و آخريت رتبى.