درمان رواني - نبوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نبوت - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معجزه
( 4 )

بحث ما درباره معجزه و خرق عادت بود كه از مسائل لاينفك مذاهب است و اينكه توجيه معجزات و خوارق عادات چگونه است ( و باز تكرار مي كنيم كه به طور كلي معجزه را از دين نمي توان نفي و سلب كرد ) ، آيا مي توانيم براي آن يك مبنا و توجيهي داشته باشيم يا نه ؟ اولين مطلب اين بود كه اساسا معجزه آيا كار يك انسان است يعني يك قوه خارق العاده اي است كه خداوند به يك انسان اعطا مي كند و آن انسان است كه با نيروي اراده خودش يك عمل خارق العاده انجام مي دهدو يا به اصطلاح اين كار خدايي است و كار خداست و به انسان - ولو پيغمبر باشد - هيچ گونه ارتباط واقعي ندارد ، خدا به دست او اجرا مي كند بدون آنكه نيروي او و اراده او تأثيري داشته باشد ؟ عرض كرديم كه ما از آيات قرآن چنين استنباط مي كنيم كه معجزه فعل همان شخصي است

 كه آن را انجام مي دهد ، نيرو و قدرت اوست كه اين كار را انجام مي دهد يعني خداوند اين قدرت را به يك انسان داده است و آن انسان است كه چنين كاري را مي كند و بر اين مبناست كه ما حالا مي خواهيم توجيه معجزه را پيدا كنيم . پس در واقع معجزات بر مي گردد به استعدادهاي انساني كه يك انسان مي رسد به پايه اي كه چنين كاري را مي تواند انجام بدهد . بعد گفتيم كه آيا [ درباره ] معجزه هم
صفحه : 159 --> مثل وحي مي توانيم بگوييم كه نمونه اش در همه افراد وجود دارد ولي در آن كسي كه معجزه را انجام مي دهد مثلا در پيغمبران به حد اعلي وجود دارد ، همان طوري كه در وحي و الهام هم همين طور است ، هيچ انساني نيست كه از نوعي الهام بي بهره باشد ولي الهام و القاء از باطن درجات و مراتبي دارد

، شديدترين مرتبه اش آن است كه ما آن را " نبوت " مي ناميم . حالا درباره معجزه از اين نظر [ بحث كنيم ] كه آيا در انسان به طور كلي يك قوه اي وجود دارد كه تا اندازه اي قوه خرق عادت باشد ( البته خود آن هم قانوني دارد ولي برخلاف قانون مادي اين جهان ) يا [ چنين قوه اي ] نيست ؟ پايه اين مطلب از دو سه جا شروع مي شود

يعني ما بايد ببينيم كه آيا يك مسائل مسلمي [ از اين سنخ ] در ميان افراد بشر وجود دارد كه اسم آنها معجزه نيست ، همانها را مبنا و پايه قرار بدهيم كه لااقل امكان اين چيزهايي كه معجزه مي ناميم براي ما اثبات بشود . به نظر مي رسد در وجود بعضي از جريانها كه الان وجود دارد به هيچ گونه نمي توان ترديد كرد . البته اين جريانها كه مي گويم نمي خواهم كراماتي [ را بگويم ] كه به بعضي از اولياء نسبت مي دهند كه افراد خيلي معدودي هستند و هر كسي با اينها برخورد نكرده است .

درمان رواني

يكي از مسائل كه مربوط به اين قضيه است و به استعداد روحي بشر و احيانا به يك قوه غير مادي و جسماني براي بشر ارجاع مي شود درمانهاي رواني است ، يعني اين يك دهليزي است براي اينكه انسان به نيروي روحي ماوراي نيروي مادي و بدني در وجود خود پي ببرد

. مسأله درمان رواني - همين طوري كه در كتابها لابد زياد خوانده ايد - از قديم معمول بوده است و در عصر جديد هم كه ما در كتابها مي خوانيم و خود شما آقايان مخصوصا بعضي از آقايان كه در اين رشته ها كار كرده اند بهتر مي دانند

 خودش يك مسأله اي است ، كه فلاسفه ري درمانهاي رواني اطباء مطالعه مي كنند و براي اينها اهميت زيادي قائل هستند . ما داستانهايي در قديم در كتابها مي خوانيم كه مثل بوعلي هم در كتابهاي خودشان نقل مي كنند و از همه معروفتر معالجات رواني اي است كه به محمد بن زكرياي رازي نسبت مي دهند و بوعلي هم در كتابهاي خودش آنها را نقل مي كند و خود بوعلي هم گاهي دست به معالجات رواني
 مي زده است و در تاريخ داستانها از معالجات رواني خود او هم نقل كرده اند ، درباره افرادي كه دچار بيماري لمسي و بي حسي ( بيماري فلج ) بوده اند و از راه معالجات درماني طبي و با دوا و شربت و اين چيزهايي كه معمول بوده است قادر نبوده اند اينها را معالجه كنند و بعد ، از طريق روحي و رواني معالجه كرده اند .

داستان درمان امير ساماني

از جمله داستان امير ساماني است كه خيلي معروف است كه به فلج مبتلا شد و اطباء عاجز ماندند وبعد آمدند محمد زكرياي رازي را از بغداد ببرند و وقتي خواستند او را از ماوراءالنهر عبور بدهند جرأت نمي كرد كه از دريا عبور كندو بالاخره به زور او را بردند و مدتها هم مشغول معالجه شد و قادر نشد ، بعد به او گفت كه آخرين معالجه من كه از همه اينها مؤثرتر است معالجه ديگري است . دستور داد حمامي را گرم كردند و گفت تنها خود من بايد باشم و امير ، او را برد در حمام آب گرم و شايد اول بدنش را ماساژ داد و بعد آمد بيرون
. قبلا هم طي كرده بود كه امروز من اين آخرين معالجه خودم را اعمال مي كنم به شرط اينكه دو اسب بسيار عالي به من بدهيد . ضمنا به نوكرش گفت اين اسبها را زين مي كني و در حمام مي ايستي . بعد خودش مي آيد سر بينه حمام لباسهايش را مي پوشد و يك دشنه و به دستش مي گيرد و يكدفعه مي رود داخل حمام شروع مي كند به فحاشي به امير و مي گويد

 تو مرا بي خانمان كردي ، مرا بيچاره كردي ، مرا به زور آوردي اينجا ، حالا وقتي است كه از تو انتقام بگيرم ، به يك شدتي به او حمله مي كند كه وي يقين مي كند كه الان مي خواهد او را بكشد . يكمرتبه تصميم مي گيرد از جا بلند شود كه از خودش دفاع كند . ناخود آگاهانه از جا بلند مي شود

 او كه تا آنوقت نمي توانست از جا بلند شود . تا از جا بلند مي شود اين هم فرار مي كند مي آيد بيرون و اسبها را سوار مي شود و مي رود و در منزل اول يا دوم نامه اي براي امير مي نويسد كه عمر امير دراز باد و اين كاري كه من كردم براي معالجه شما بود

. و امثال اينها . در اينجا از اراده خود بيمار استمداد شد براي به جريان انداختن كار بدن . البته بيماريهايي كه شايد در قديم و در جديد نشان مي دهند و مي گويند درمان آن از نوع درمان رواني است بيماريهايي است كه اگر هم بدني است ولي عصبي است ، هنوز من
 تواند اثر ببخشد . اين مطلب كه يك بيماري از راه تلقين روحي و يا از راه تحريك اراده خود بيمار معالجه شود منشأ يك فكر شد كه در بشر نيرويي وجود دارد غير از اين نيروهاي مادي بدني ، كه همان قوه اراده است و قوه اراده يك قوه مستقلي است در انسان . در دوران جديد هم ما مي بينيم كه يك چيزهايي پيدا شد كه اين فكر را به نظر ما تأييد و تقويت كرد ، و چيزهاي عجيبي در كتابهاي روانكاوي و يا در كتابهايي كه راجع به هپينوتيزم نوشته اند در اين زمينه مي خوانيم .

ما مي خوانيم كه اول بار كه مگنتيزم پيدا شد خيال مي كردند كه در مغناطيس يك نيروي خارق العاده اي وجود دارد و افرادي پيدا شدند - كه اطباء هم اغلب اينها را شياد مي دانستند - و مدعي بودند كه ما با مگنتيزم معالجه مي كنيم .

 بعد واقعا معلوم شد كه مغناطيس اثري ندارد ، هيچ خاصيت و خصوصيتي [ در اين زمينه ] ندارد . بعد فكر ديگري پيدا شد و آن اين بود كه شايد آن نيرو در مغناطيس در آن فلز نيست و آن مغناطيس ديگري حيواني در بدن آن شخص است يعني بعضي از انسانها اصلا در وجودشان قوه اي نظير قوه مغناطيسي وجود دارد كه با آن [ بيماران را ] معالجه مي كنند ، مثل مردي به نام دكتر مسمر كه چيزهاي عجيبي از او نقل مي كنند . ولي مي گويند بعدها اين فكر هم مردود شناخته شد كه واقعا اين طور نيست كه در بدن يك انسان قوه اي نظير قوه مغناطيس وجود داشته باشد . افكار متوجه اين مطلب شد كه هر چه هست خاصيت مال تلقين است يعني خاصيت مال فكر خود بيمار استنه در فلز خاصيتي هست و نه در بدن آن طبيب ، معالج ، و معالجات و فعاليتهاي زيادي مشاهده شده است و بعد نتيجه گرفته اند كه اين نتيجه اي كه گرفته مي شود بيشتر ، از تلقين است يعني از اين باور و ايمان و عقيده اي است كه در خود بيمار پيدا مي شود .

 

 بعدها افكار بر محور همين قوه تلقين و قوه فكر خود انسان دور زد . از وقتي كه فكر آمد روي تأثير قوه تلقين و قوه فكر ، باز همان مسأله درمان روحي زنده شد كه اصلا خود علم و اراده در انسان قوه است ، نفس علم در انسان قوه اي است كه مي تواند بر بدن انسان حكومت كند و نفس اراده و خواست قوه اي است كه مي تواند بر بدن انسان حكومت كند ، تا قضيه خواب مصنوعي كشف شد .

 

خواب مصنوعي و كشف شعور باطن

قضيه خواب مصنوعي ، روحي بودن و خارق العاده بودن اين قوه را بيش از پيش اثبات كرد . در خواب مصنوعي كه يك شخص با اراده خودش و يا با سلسله اعمالي كه انجام مي دهند كسي را خواب مي كند ، اين آدم نه تنها روحش ، حتي بدنش تابع القاء و اراده شخص عامل مي شود چطور ؟ آنطور كه ما در كتابها خوانده ايم و نوشته اند ، گاهي در خواب مصنوعي ، [ عامل ] به حدي شخص را تحت تأثير قرار مي دهد كه برخلاف خواب طبيعي كه اگر عواملي روي بدنش وارد شود و زياد اثر بگذارد بيدارش مي كند او يك حالت بي حسي و بي شعوري كامل پيدا مي كند كه حتي اگر اعضايش را قطعه قطعه كنند بازهم از خواب بيدار نمي شود . درخواب طبيعي وقتي صدايش كنند بيدار مي شود .

 او را اگر ديگري صدا كند از خواب بيدار نمي شود . در خواب طبيعي اگر ضربه اي يا دردي بر بدنش وارد كنند بيدار مي شود ، او باز هم بيدار نمي شود . وقتي آن القاء كننده به او القا كرد بخواب ! او ديگر مي خوابد . تا وقتي او امر نكند و دستور ندهد كه بيدار شو ، بيدار نمي شود . اينجا روحيون يك نتيجه گيري كه مي توانند بكنند اين است : شخص تلقين كننده ( عامل ) اراده او را تحت تسخير خودش قرار داده . وقتي كه او را خواباند و شعور ظاهرش را از كار انداخت شعور باطن او را در اختيار مي گيرد و شعور باطنش تمام بدن خودش را در اختيار مي گيرد به طوري كه وقتي اين به او مي گويد تو بايد احساس درد نكني شعور باطن اطاعت مي كند : بله ، بايد احساس درد نكنم . شعور باطن وقتي كه تصميم مي گيرد احساس درد نكند احساس درد نمي كند .

اين خيلي عجيب است . با اينكه نه تنها طبق فرضيه ماديين ، حتي در فريضه ثنويين امثال دكارت - افرادي كه روح را مجزاي از بدن و اينها را دو دستگاه عليحده و مستقل از يكديگر مي دانند - نيز اصلا ربطي ميان روح و بدن نيست ، روح بخواهد يا نخواهد بدن كار كند بدن كار خودش را بايد انجام بدهد

، ولي معلوم مي شود با اين وسيله ( يعني اين خودش يك دريچه است ) مي توان كاري كرد كه شعور باطن حتي احساس بدن را هم در اختيار بگيرد ، اگر بخواهد بدن احساس درد كند مي كند و اگر نخواهد نمي كند . بعضي از خوابهاي مصنوعي از يك نظر ديگر مهمتر است و آن اين است كه در
 حالي كه شخص را خواب نمي كنند ، در اثر تلقين ، فقط يك عضو را در اختيار قرار مي دهند . ممكن است تنها دستش را بي حس كنند يا به دست فرمان مي دهد به اين حال بايست دست به يك حال معين مي ايستد . درحالي كه شعور ظاهرش هم در كار است . اين از اين نظر مهمتر است كه در آن نظر اول شعور ظاهر در كار نيست چون شعور ظاهر در كار نيست شعور باطن كار خودش را مي كند ، ولي در اينجا معلوم مي شود با اينكه شعور ظاهر در كار هست معذلك باز شعور باطن فعاليت خودش را دارد ، يعني حكايت مي كند از نوعي استقلال شعور باطن در مقابل شعور ظاهر . از اين عجيب تر چيزي است كه باز من در اين كتابها خوانده ام و خيلي عجيب است ، كه تحت تأثير القاء شخص عامل ، يك حساسيت عجيبي حواس معمول پيدا مي كند

 به طوري كه صدايي را كه يك آدم عادي نمي شنود او مي شنود ، چيزي را كه يك شخص عادي در حال عادي نمي بيند او مي بيند يعني از راههاي بسيار دور چيزي را مي بيند و از فاصله هاي بسيار دور چيزي را مي شنود ، تا اين مقدار حساسيت براي حواس . يك چيزي امروز مي گويند

 به نام " تله پاتي " كه الكسيس كارل هم در كتاب انسان موجود ناشناخته آن را تأييد مي كند و مي گويد اين واقعيتي است كه الان وجود دارد ، و داستانهاي نظير اين در كتابهاي مذهبي خيلي زياد است مثل اينكه پيغمبراكرم در وقتي كه نجاشي در حبشه بود جريان فوت او را اطلاع داد و گفت كه الان نجاشي مرده است

 و او را كفن كرده اند و من از همين جا بر آن نماز مي خوانم ، به طوري كه همه جنازه نجاشي را ديدند و حضرت در آن حال بر آن نماز خواندند . آقاي دكتر معين - كه چند سال است

 كه در يك حالت بين الموت و الحيات هست - مقداري در هيپنوتيزم كار كرده بود ولي چيزهاي عجيب تري از افرادي كه كار كرده بودند نقل مي كرد . اين داستان را من الان يادم نيست كه از خودش شنيدم يا يكي از رفقا ( دكتر شهيدي ) از او نقل كرد . مدعي بود كه در پاريس افراد خيلي فوق العاده اي هستند كه حتي به وسيله راديو قدرت دارند فرمان بدهند كه هركسي در هر حالي كه هست در همان حال متوقف شود .

داستان دكتر معين

ولي اين قضيه را به طور قطع نقل مي كرد ، مي گفت يك بچه فرانسوي را در
 حضور من خواب كردند ، بعد از من پرسيدند كه از او چه جوابي مي خواهي ؟ من گفتم كه اورا بفرستيد تهران . بچه جواب داد كه الان تهران هستم ، مثلا ميدان توپخانه . گفتيم اينجا را شرح بده . بچه اي كه هرگز به ايران نيامده بود تمام آن را شرح داد ، آنجا اينجور است ، يك خيابان اين طرف است يك خيابان آن طرف ، ساختمان اينجور ، مجسمه اينجور و خصوصيات ديگر . ( گفت تا اينجا براي ما خيلي عجيب نبود . يعني مي توانستيم يك توجيهي بكنيم

، و مي گفت بعد وقتي من براي بعضي از ماترياليستها گفتم همين طور توجيه مي كردند ، البته توجيه به معني احتمال نه توجيه علمي ، كه شايد آن عامل ، فكر تو را مي خوانده چون تو كه مي داني تهران چگونه است ، او فكر تو را جذب مي كرد بعد پس مي داد

 به اين بچه ، پس اين بچه وضع تهران را مي توانست بفهمد از طريق تو ) . گفت بعد كجا ؟ گفتم بفرستيدش ميدان ژاله رفت ميدان ژاله . گفتيم آنجا را توصيف كن . همين جور توصيف كرد كه واقعا ميدان ژاله بود . گفت ديگر كجا ؟ گفتيم بفرست چهار صد دستگاه . رفت چهار صد دستگاه . باز همين جور تصريح كرد كه چهار صد دستگاه بود . تا فرستاديم خانه خودمان . خانه را همان طور تشريح كرد كه بود . رفت داخل خانه . گفتيم حالا چي مي بيني ؟ گفت پله را اينجور رفتيم بالا و اين طرف يك اتاق است

 و آن طرف يك اتاق ، و اتاقي را نشان داد كه آنجا يك خانمي است كه الان خوابيده ( ساعت در حدود سه بعد از ظهر بوده ) . نشانيهايي داد كه همان نشانيهاي خانم دكتر معين بوده ( مي گفت باز تا اينجا هم كمي قضايا قابل توجيه بود ) . فرستادمش داخل كتابخانه خودم ، گفتم آن اتاق روبرو كه مي گويد ، بگوييد برود در آن اتاق بگويد آنجا چيست . آنجا كه رفت بر خلاف آنچه من فكر مي كردم گفت آنجا اتاقي است خالي ، هيچ چيز در آن اتاق نيست فقط دو تا تابلو ديده مي شود كه آنها را هم به پشت گذاشته اند . من تعجب كردم ، كتابخانه من كه اينجور نيست ! آمدم منزل بلافاصله آن را براي خانمم نوشتم كه در فلان روز ، فلان ساعت وضع خودت را بگو و مخصوصا وضع كتابخانه من را تشريح كن . جواب نامه به فاصله كمتر از يك هفته آمد معلوم شد كه در آن روز اينها مي خواسته اند اتاقها را پاكيزه يا رنگ كنند و بدون اينكه قبلا از من اجازه گرفته باشند تمام كتابها را از كتابخانه من بيرون برده نبودند و آن دو تابلو ، دو تابلوي عكس بوده و اتفاقا فقط همان دو تابلو داخل اتاق بوده است . ديگر اين جهت راحتي من هم نمي دانستم كه بگويم شخص عامل اين را از فكر من گرفته است و دارد به اين بچه انتقال مي دهد ، كه وقتي
 ما به ماترياليستها گفتيم كه شما اين را چگونه توجيه مي كنيد گفتند ديگر ما براي اين توجيهي نداريم . به هر حال اين مطلب كه در اثر خواب مصنوعي ، حواس انسان يك حساسيتي پيدا كند كه از دور ببيند و از دور بشنود ، اجمالا نشان مي دهد كه در انسان يك نيروهايي وجود دارد غير از اين نيروهايي كه ما با آنها آشنا هستيم

. حالا من به ماهيت و حقيقتش فعلا كار ندارم كه بگويم اين نيرو مجرد است يا مجرد نيست ، با شرايط مادي جور در مي آيد يا جور در نمي آيد . آن باشد تا عليحده درباره آن بحث كنيم .

ولي آن مقداري كه بشر مي تواند به دست بياورد همين است كه از طريق خواب مصنوعي و تعطيل كردن قوه حس و شعور و اراده و كنار زدن اينها مي تواند قوه ديگري را كه در روح او هست استخدام كند و از اين قوه كارهاي خارق العاده ببيند . اين ، راه را باز مي كند براي اينكه اين قوه نهاني عجيب كه در افراد هست

و در حال خواب مصنوعي ظهور مي كند آيا ممكن نيست بجاي اينكه در اختيار يك فرد ديگر قرار بگيرد در اختيار شعور ظاهر خود انسان قرار بگيرد يعني ديگر احتياج نباشد ما شعور ظاهر را كنار بزنيم ديگري بيايد اين قوه را به كار بيندازد ، بلكه افرادي خودشان عامل باشند

 و خودشان معمول و به عبارت ديگر قوه اراده خودشان بر اين شعور مرموز كه در وجودشان حكمفرماست حكومت كند به طوري كه هر وقت بخواهند و اراده كنند آن قوه را به كار بيندازند ، بخواهد چيزي را حس نكند حس نكند ، بخواهد سدي در مقابل عوامل خارجي ايجاد كند ، ايجاد كند . من خيال نمي كنم اين مقدارها قابل ترديد باشد .

داستان حاج شيخ حسن علي اصفهاني

شخصي است در مشهد به نام آقاي سيد ابوالحسن حافظيان ، همين [ شخص ] بود كه چند سال پيش ضريح حضرت رضا را ساخت يعني اعلان كرد و مردم پول دادند و ساخت . وي شاگرد مرحوم آقا شيخ حسن علي اصفهاني معروف بوده كه لابد كم و بيش اسمش را شنيده ايد و در اينكه او كارهاي خارق العاده زياد داشته من خيال نمي كنم اصلا بشود ترديد كرد . همين آقاي آية الله خوانساري حاضر براي من از خود حاج شيخ حسن علي بلا واسطه نقل كردند ، مي گفتند كه در وقتي كه مرحوم حاج شيخ
 حسن علي در نجف بود وارد رياضتهاي زيادي بود و گاهي حرفهايي مي زد كه شايد براي او گفتنش جايز بود ولي براي ما شنيدنش جايز نبود يعني ما پرهيز داشتيم بشنويم . گاهي مي گفت من در حرم ، فلان آقا ( از اشخاص بزرگ ) را به صورت خوك مي بينم يا به صورت خرس مي بينم . شايد براي او جايز بود بگويد ولي براي ما هتك حرمت يك مؤمن بود . مي گفتند حاج شيخ حسن علي يك وقت گفت من پياده تنها از نجف مي آمدم به كربلا ، به دزد برخورد كردم

 تعبيرش اين بود : " در خود پنهان شدم " يعني در حالي از جلوي آنها عبور كردم كه آنها كه نگاه مي كردند مرا نمي ديدند . و افراد ديگري كه از اين مرد اين جور كارهاي خارق العاده روحي زياد ديده اند فراوان هستند كه اگر كسي بخواهد داستان حاج شيخ حسن علي را از افرادي كه الان هستند

 و خودشان مشاهده كرده اند بشنود به نظر من خودش يك كتاب مي شود . آقاي حافظيان شاگرد ايشان بود . سالها رفت هندوستان . او چيزهاي خارق العاده اي از جوكيها نقل مي كرد . آقاي طباطبايي قصه اي از او نقل مي كردند كه خودش گفته بود ما شاهد بوديم فرنگيها آمده بودند براي امتحان و آزمايش ، شخص جوكي را مي خواباندند روي تخته اي كه پر از ميخ بود و مثل سوزن آمده بود بيرون ، بعد روي سينه او يك تخته ديگر مي گذاشتند و بعد با پتكهاي بزرگ مي كوبيدند روي آن و يك ذره و يك سر سوزن به بدن او فرو نمي رفت . غرضم اين جهت است كه چنين قوه هاي روحي در وجود بشر هست . چنين نيست كه اين قوه روحي فقط در همين آدم باشد .

نمونه ديگر

داستاني را آقاي محققي خودمان كه فوت كرد و در آلمان بود نقل مي كرد و من در جلسه بزرگي كه درس مي داد شنيدم . سالهاي اولي كه در قم بود مدت موقتي آقاي بروجردي ماهانه اي به او مي دادند كه بيايد به طلبه ها حساب و هندسه و جغرافي و فيزيك درس بدهد ولي دوام پيدا نكرد

. يك روز در آن جلسه عمومي گفت و بعد هم من شايد مكرر از او قصه هاي عجيبي از برادر خودش شنيدم . مي گفت كه او اسمش سياح بود و كشورهاي اروپايي را خيلي گشته بود . در آخرين بار رفت هندوستان و هندوستان براي او از همه جاي دنيا عجيبتر بود و از جمله اين قضيه را نقل مي كرد كه روزي من
 رفتم پيش يكي از جوكيها ، او شروع كرد به زبان فارسي با من صحبت كردن و من تعجب كردم . به من گفت " برادرت محمد ( آن وقت من در لاهيجان بودم ) رفته مشهد آخوند شده " ( مي گفت اين براي برادر من و براي خود من بسيار عجيب بود . خودش مي گفت تا وقتي كه ديپلمم را گرفتم اصلا لا مذهب بودم

 . بعد هم رفته بود در مشهد و به چنگ مردي به نام " گلكار " افتاده بود ، گلكار هم كارهايي نظير هيپنوتيزم داشته و بي دين ترش كرده بود ، بعد خود گلكار برگشته بود ديندار شده بود ، محققي هم به تبع او ديندار شده بود و بعد آمده بود معمم هم شده بود كه مي گفت اين براي برادر من فوق العاده عجيب بود كه آخر من كجا و آخوند شدن كجا ! ) . بعد ، از سرگذشتهاي گذشته اش به او گفته بود و راجع به آينده اش هم چيزهاي فوق العاده عجيب گفته بود .

به قدري به حرفهاي او ايمان داشت كه حد نداشت و فقط يك قضيه دروغ از آب درآمد و آن قضيه عمرش بود . به برادرم گفته بود تو - مثلا - شصت و هفت سال عمر خواهي كرد . از بس به ساير حرفهايي كه او گفته بود يقين پيدا كرده بود به اين قضيه هم يقين داشت

، مي گفت من اگر سرم را زير سنگ بكنند نمي ميرم ، بعد از شصت و هفت سال هم هيچ قوه اي نمي تواند مرا نگه دارد ، قطعا مي ميرم . همين سبب شد كه او مريض مي شد معالجه نمي كرد و به آن سن هم نرسيد و مرد ، اين يكي خلاف درآمد . مي خواهم بگويم كه وجود چنين نيروهايي حكايت مي كند

 از همان اصلي كه ما از آقاي طباطبايي نقل كرديم كه : اگر در بشر ايمان به چيزي پيدا شود ، اگر اراده به چيزي پيدا شود ، خيلي كارهاي خارق العاده مي تواند انجام بدهد ، منتها اينكه شما مي بينيد در حال خواب مصنوعي انسان اين كار را مي كند و در شعور ظاهر نمي كند ، چون شعور ظاهر ما تابع اين قوانين ظاهري است كه ما مي بينيم . ما با شعور ظاهر نمي توانيم به چيزي ايمان پيدا كنيم و آن را باور كنيم ، اين است كه نمي كنيم .

 تا شعور ظاهر هست نمي شود . شعور ظاهر را كه آن القاء كننده از مامي گيرد هر چه كه القاء كند بدون چون و چرا مي پذيريم يعني بدون چون و چرا باور و يقين مي كنيم ، چون يقين و باور مي كنيم انجام هم مي دهيم . آنوقت افرادي كه شعور ظاهرشان هم به همان اندازه شعور باطن به حقيقتي ايمان پيدا كند

 و معتقد شود و يقين پيدا كند ، ديگر مانع و رادعي [ در مقابل آنها نخواهد بود ] ، البته نمي خواهم بگويم هيچ چيزي ، شايد بعضي موانع باشد ولي خيلي از سدهايي را كه پيش روي او وجود دارد مي شكند .

 

شاهدي از قرآن

خود قرآن هم اين قضيه را تعليل به يك نوع علم مي كند كه مسلم آن علم از اين نوع علم نيست كه [ شخص ] قاعده و قانوني را بداند و بعد بخواهد روي آن عمل كند ، ولي به هر حال [ ناشي از ] يك نوع علم و ايمان مي داند . قرآن كريم در داستان آن مردي كه تخت ملكه سبا را در طرفه العيني از يمن آورد به فلسطين ، اينطور نقل مي كند

 كه سليمان به كساني كه اطرافش بودند از جن و انس گفت : " ايكم يأتيني بعرشها قبل ان يأتوني مسلمين " چه كسي قبل از اينكه خود آنها بيايند و تسليم ما بشوند تخت او را اينجا حاضر مي كند ؟ " قال عفريت من الجن انا اتيك به قبل ان تقوم من مقامك " [ پليدي از جن ] گفت من آورنده آن هستم پيش از آنكه اين مجلس به هم بخورديعني در ظرف يكي دو ساعت . اين براي سليمان چيزي نبود و اهميتي نداشت : " قال الذي عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك " آن كسي كه نوعي علم از كتاب محفوظ و از لوح محفوظ داشت ، نوعي علم كه قابل تعريف براي شما نيست

، گفت : پيش از يك چشم به هم زدن حاضرش مي كنم . " فلما راه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربي " ( 1 ) سليمان نگاه كرديد حاضر است . اين آيه هم دليل بر اين است كه اين نيروي خارق العاده در انسان وجود پيدا مي كند به موجب علمي كه انسان پيدا مي كند نه آنطوري كه بعضي اشخاص مي گويند كه انسان هيچكاره است ، خدا اينجا يك كاري را مي كند ، آن انساني كه معجزه به دستش ظاهر مي شود با ما در عمل معجزه هيچ فرقي ندارد
 كسي به او گفته است ولي تمام دستورها را بي چون و چرا سر وقت انجام مي دهد
 [ اينها توجيه معجزه را آسان مي كند ] .

گوستاولوبون و خواب مصنوعي

گوستاولوبون با اينكه افكار مادي دارد ولي اين جهت را تصديق كرده ، مي گويد در جلسه اي دختري را تنويم ( 1 ) كرده بودند . من خودم اقتراح كردم . گفتند هرچه ك ه ما اينجا به او دستور بدهيم او بعد اجرا خواهد كرد . گفتم به او بگوييد كه در فلان روز فلان ساعت در فلان محل بيايد به ملاقات من . به او القاء كردند

. بعد از مدتي كه از قضيه گذشت من نامه اي از او دريافت كردم ، ديدم براي عمل خودش يك توجيهات منطقي هم درست كرده كه " آقاي دكتر ! نظر به اينكه شما چنين و چنان هستيد و من چنين احتياجي دارم ميل دارم شما را ملاقات كنم و نظر به اينكه چنين و چنان است وقت ديگري ندارم ، فلان وقت باشد ، و خواهش مي كنم محلش را هم فلان جا قرار بدهيد " .

 تمام آنچه كه ما در باطن شعور او القاء كرده بوديم آن بعد بيرون مي آمد و فرمان مي داد به شعور ظاهر و شعور ظاهرش براي آن توجيه درست مي كرد و مي گفت . مطلب ديگر كه آقاي كاظم زاده مي گويد و حرف درستي هم هست اين است كه انسان وقتي كه مي خوابد اگر تصميم بگيرد در يك ساعت معين بيدار شود [ سر همان ساعت بيدار مي شود ] كه معمولا هم مي گويند اگر شما آيه " قل انما غ " را بخوانيد و قصد كنيد سر ساعت معين بيدار شويد سر همان ساعت بيدار مي شويد

. بعد مي گويد كه من هميشه اين را امتحان كرده ام و از آن نتيجه گرفته ام و بدون تخلف اينجور بوده . مي گويد اين چيست ؟ شعور ظاهر ما كه خواب است ، اين شعور باطن ماست كه بيدار است و ما را سر موعد و سر ساعت بيدار مي كند . و مي گويد از همه عجيبتر اين است كه مثل اينكه يك ساعتي هم نزد شعور باطن گذاشته اند

 كه حركت آن ساعت را مي بيند و سر لحظه ما را بيدار مي كند . كشف نيروي شعور باطن - كه كاظم زاده بالخصوص براين نيرو خيلي تكيه كرده است و در تداوي روحي كه دستورهايي مي دهد همه براساس استخدام شعور باطن است - دريچه و دهليزي است براي اينكه

. 1 [ خواب كردن ] .

/ 115