نبوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نبوت - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

 مي خوابانند كه اراده و شعور ظاهرش را بر كنار كنند تا شعور باطنش آزاد و مانع از جلويش برداشته شود و به فعاليت بپردازد ، و لهذا اگر اول شعور ظاهر مقاومت كند اصلا نمي گذارد ، كنار نمي رود و تا كنار نرفته از او كاري ساخته نيست . اما مطلب دوم ، الان من نمي دانم چون در اين كتابها نخوانده ام

 كه آيا بعد كه او را خواباندند باز هم بايد آن چيزي كه تلقين مي كنند برخلاف خواسته او نباشد مثل اينكه او در حال عادي هيچ وقت حاضر نيست كه يك آدم بي گناه را بكشد و آن آدمي كه در شعور ظاهرش حاضر نيست كسي را بكشد آيا ممكن نيست كه در حال خواب مصنوعي اين كار را به او تلقين كنند يا نه ؟ شايد آنجا هم همين طور باشد .

 البته اين بحث فقط نشانه اين است كه قوه اي در بشر وجود دارد كه اسم آن را " شعور باطن " گذاشته اند و اين قوه شعور باطن كارهايي مي تواند انجام بدهد كه شعور ظاهر قادر بر انجام آن نيست يعني كارهاي خارق العاده اي انجام مي دهد مثل همين كه بدن را آنچنان قبضه مي كند كه وقتي او نخواهد احساس درد كند بدن هم احساس درد نمي كند

 و او مي تواند بسياري از بيماريها را شفا بدهد يعني [ اگر ] تصميم بگيرد كه اين بيماري رفع بشود آن بيماري را رفع مي كند ، براي اينكه ريشه فعاليت شعور باطن اين است كه قبول كند و بپذيرد كه اين كار را انجام دهد . تا شعور ظاهر هست شعور ظاهر نمي گذارد بپذيرد

 . شعور ظاهر مي گويد اين حرفها چيست ؟ ! مريض شدي بايد بروي دوا بخوري . اصلا باورش نمي آيد كه چنين عملي انجام بشود . اين را پس مي زنند تا او باورش بيايد ، وقتي باورش آمد كار را انجام مي دهد . گفتيم كه اين فقط نشانه آن است كه قوه مرموزي در انسان هست كه قدرت زيادي دارد و مبناي فعاليتش هم پذيرش و اراده و تصميم است .

در افراد عادي بايد شعور ظاهر را كنار بگذارند تا او فعاليت كند . چه مانعي دارد - همين طور كه وجود دارد - افرادي باشند كه ميان شعور ظاهر و شعور باطنشان هماهنگي هست ، در اثر فعاليتها تمرينهايي ، مخصوصا در اثر عبادت و پرستش ، شعور باطنشان در اختيار شعور ظاهر خودشان قرار مي گيرد

 و كارهاي خارق العاده اي كه از آن راه انجام مي پذيرد از اين راه انجام مي گيرد . آقاي مهندس تاج جلسه گذشته وقتي مي رفتيم دو تا داستان نقل كردند كه اگر خودشان مي بودند و نقل مي كردند خوب بود . يكي از آنها كه من به تفصيل يادم نيست مربوط به يكي از اين جلسات احضار ارواح و مربوط به پدر خود ايشان بود كه خيلي
 عجيب بود . نمي دانم خودشان را گفتند يا برادرشان كه در آن جلسه حضور داشتند ( اين داستان قول آن كساني را كه مي گويند ارتباط با روح واقعي هست تأييد مي كند ) . به او [ يعني به آن روح ] گفتند شما يك علامتي بدهيد به پسرتان ( نگفتند تو از پدرت علامتي بخواه . اگر اينطور بود كمي ساده مي شد

 چون اين فكر مي كرد ، مي گفتيم فكر اين منتقل شد به او ) . او يك چيزي گفت و اينها نوشتند . خودشان نفهميدند . اين كلمه در آمد : " زنجير " . گفتند ما كه نمي فهميم ، مي گويد زنجير . گفت من فورا فهميدم اين قضيه حقيقت دارد . گفتم اين راست است . مي گفت پدر من زنجيري داشت كه با آن وقتي كه الاغ سواري مي كرد الاغش را مي راند . بعدها هم كه الاغ نداشت آن زنجير هميشه همراهش بود .

گاهي افرادي را كه مي خواست كتك بزند با آن زنجير كتك مي زد و خودش مي گفت من تجربه دارم هر كسي كه از اين زنجير من كتك خورده به يك مقامي رسيده . شوخي باباي ما اين بود كه مي گفت قدر اين زنجير من را بدانيد ، اين زنجير من به تن هر كسي خورده به يك مقامي رسيده
. و اين كلمه " زنجير " كه باباي ما براي زنجير خودش يك احترامي قائل بود يك حسابي بود ميان ما بچه ها . تا گفت زنجير ، ما فهميديم علامت درستي است . قضيه ديگري باز آقاي مهندس تاج براي من نقل كردند كه البته اينها در حدود خيلي بالا نيست . يك كسي را اسم بردند كه كارهاي منيتيزم را مي دانست

. گفت من يك روز رفتم با او صحبت كردم ، گفت من اين كار را كنار گذاشته ام ولي بعد رفت سر ميزش نشست و يك چيزي نوشت داخل ميزش گذاشت ، بعد به من گفت بيا بنشين اينجا . آمدم نشستم . بعد دستش را گذاشت روي دست من و به من گفت هر عددي دلت مي خواهد انتخاب كن و بنويس
. من عدد 7 را انتخاب كردم . كاغذ را از داخل ميزش درآورد ديدم عدد 7 را نوشته . بعد گفت كه يك چيز ديگر را انتخاب كن باز من يك چيزي انتخاب كردم . و او ميزش را باز كرد ديدم همان است كه من انتخاب كرده ام .

 البته ايشان همين جور توجيه مي كردند كه او قبلا اينها را نوشته ، بعد كه دستش را روي دست من گذاشته ، اراده من و فكر من - و به تعبيري كه اين آقايان مي كنند شعور باطن من - را تحت اختيار مي گيرد . حالا آن چطور مي شود ، شايد خود او هم نمي دانسته ، مثلا يك جريان الكتريكي در بين هست ، بالاخره يك چيزي اينجا وجود دارد به طوري كه هر چه كه او مي خواست من اراده مي كردم . او به من مي گفت تو هر عددي كه دلت مي خواهد اختيار كن ، من هم به خيال خودم هر عددي كه دل خودم

 نوشته . - روان درماني فقط در مورد بيماري اي است كه علتش صرفا جنبه رواني دارد يعني در مورد همان هيستري ، و در مورد بيماري عضوي به هيچ وجه مطرح نيست يعني در يك مورد بي حسي كه يك علت عضوي دارد ، به هيچ وجه اين كار انجام نمي شود

 ، در موردي است كه به علتي - كه باز از نظر ما قابل توجيه است و آن را مي شناسيم - بيمار مبتلا به بي حسي يا كوري شده يا حافظه اش را از دست داده و بعد با تلقين يا طرق خيلي ساده اي كه الان در دست داريم اين علايم از بين مي رود و لذا علت اولي هم در آنجا علت رواني بوده و درمان هم در اينجا اختصاصا رواني خواهد بود ، و اينكه فرموديد كه بسياري از بيماريها را در ضمن هيپنوتيزم يا با اين نيرو مي شود درمان كرد

فكر كنم احيانا همين بيماريها خواهند بود نه بيماريهاي عضوي ، و در مورد بيماريهايي عضوي كه فرموديد روان درماني ممكن است مؤثر باشد ، از طريق تقويت نيروي عمومي خواهد بود نه اينكه جنبه اختصاصي داشته باشد . جواب : راجع به آن جهتي كه فرموديد

 كه اختصاص دارد به بيماريهاي رواني ، من مقصودم اين بود ( شايد مقصودم را خوب ادا نكردم ) : گاهي خود عارضه رواني است و معالجه هم رواني است و آن اين است كه مثلا كسي دچار يك تجسمات و توهماتي مي شود كه يك خيالهايي برايش پيدا مي شود ، بعد او را از طريق رواني معالجه مي كنند . ديگر اينكه [ عارضه عصبي باشد ] . مقصودم از " عصبي " اين نبود كه علتش آيا اختلالي است در اعصاب يا نه ؟ بلكه عارضه عصبي است .

 آدمي كه فلج است اعصابش كار نمي كند ، حالا منشأش هر چه مي خواهد باشد . آن بيشتر نظر ما را تأييد مي كند . با اينكه منشأ ، رواني است عارضه بدني است ولي بدني عصبي . - از نظر يك متخصص كاملا قابل تشخيص است كه الان كه يك تظاهر اين گونه مثلا بي حسي يا فلج دارد

 اين تظاهر واقعا علت رواني دارد يا علت عصبي . از نظر كسي كه وارد در موضوع نيست تظاهر يكي است ولي از نظر يك نفر متخصص كاملا روشن است و مي شود تشخيص داد كه اين عارضه رواني است يا نه ؟

 استاد : شما كه مي فرماييد عارضه رواني است ، علتش را مي فرماييد . آيا شما مي گوييد اين كسي كه دچار فلج است ماشين بدنش صد در صد كار مي كند و سالم است ؟ - بله ، علامتي داريم كه يك سوزن را مي كشند كف پاي مريض ، وقتي كه علت عصبي است يك كيفيت خاص ايجاد مي شود

 كه شست پا به طرف بالا مي آيد و در مواردي كه فلج است و علت رواني است در پا يك حالت خميدگي ايجاد مي شود ، و اين از نظر يك نفر متخصص كاملا روشن است كه ممكن است تظاهر عصبي باشد ولي علت رواني است و درمانش هم به همين طريق خواهد بود

. جواب : بحث در تظاهر است ، بحث در علت نبود. حرف شما تأييد مي كند آن چيزي را كه من عرض مي كنم . بحث در اين است كه ماشين بدن سالم است ولي كار نمي كند .

نكته همين است كه روان اين مقدار روي بدن مؤثر است . اين دليل بر استقلال حالات رواني است يعني ضد افكار ماترياليستهاست . ماترياليستها مي خواهند بگويند كه اساسا خواص روحي تابع خواص بدني است، خاصيت خواص بدني است ، فرع بر اين است.

 ولي كساني كه قائل اند به نوعي استقلال - نه استقلال به معني ثنويت دكارتي - كه ايندو را دو جنبه از يك واقعيت مي دانند مثل دري كه دو طرف دارد ، يك طرفش اينجور است يك طرفش آن جور ، آنها مي گويند كه نه ، خواص روحي و خواص بدني از يكديگر جدا نيستند ولي دو جنبه مستقل هستند

. پس آن نشان مي دهد كه با اينكه ماشين بدن سالم است معذلك بدن كار نمي كند چون روان نمي خواهد كار كند ( حرف ما را تأييد مي كند ) و به همين دليل هم هست كه با معالجه رواني معالجه مي شود . فرويد و ديگران مدعي شدند - و ظاهرا مورد قبول باشد - كه بعضي از بيماريهاي رواني هيچ ريشه عصبي ندارد . گفتند در اثر اين است كه افرادي يك ضربه روحي بر آنها وارد مي شودمثلا دچار يك مصيبت بسيار شديد غير قابل تحمل مي شوند ، اعصابشان هم كاملا سالم است ، بعد روان براي اينكه خودش را از اين رنج و غصه نجات بدهد وارد عالم تخيل مي شود و آنگاه آنچه كه او از آن فرار مي كند ديگر در آنجا وجود ندارد يا آنچه كه آرزو مي كند در آنجا وجود دارد . مثلا بچه اش مرده است و خيلي هم بچه را دوست داشته و اين رنج خيلي او را ناراحت مي كرده ، بعد كه دچار اين عالم جنون مي شود ديگر بچه خودش را هميشه در
 آنجا زنده مي بيند يعني هميشه خودش را با بچه خودش محشور مي بيند . اين خودش دليل بر آن است كه ممكن است ماشين بدن صد در صد سالم باشد ولي كارش سالم نباشد يا عوارضي پيدا بشود كه هيچ ربطي به ماشين بدن نداشته باشد ، و شما اين را تأييد مي كنيد

 و من از تذكرات شما خيلي متشكرم . - موضوعي كه واقعا براي خود من در اين حد بود كه پس ممكن است قبول داشت اين مطالبي را كه راجع به اعجاز مي گويند اين بود : با يك شخصي برخورد كرديم كه ايشان تقريبا هم كر و هم لال مادرزاد بود ولي مطالبش را مي توانست بگويد .

 مطالبي گفت از گذشته و آينده روزهايي كه با هم بوديم كه واقعا هيچ كس از آنها اطلاعي نداشت . يكي از رفقاي ما مهندس نفت بود و اين با توجه به اطراف ، علامتهايي را نشان مي داد كه شما متخصصيد و متخصص نفت هستيد . يك نفر از رفقاي ما دوره نظام را مي گذارند

 و ليسانس وظيفه بود . به او گفت كه شما در لباس نظام هستيد ولي به اين لباس علاقه نداريد و حتي درجه اش را گفت كه شما ستوان 2 هستيد . به خود من گفت كه شما پزشك هستيد و پزشك جراح نيستيد و پزشك مزاجي هستيد . و حالت شكي را كه نسبت به انجام كاري آن موقع داشتم كاملا ذكر كرد كه شما الان در يك حالت ترديد هستيد كه اين كار را بكنم يا آن كار را ، بعد يكي از آن دو كار را توصيه كرد كه من انجام بدهم .

 به يكي ديگر از رفقا طرز برخوردش با خانمش را گفت كه شما يك خانم خيلي ناراحتي داريد ولي برخورد شما با او خيلي ملايم و آرام است . برخورد با اين افراد نشان مي دهد كه آن حد غيبگويي يا اعجازي كه آدم مي شنود كه انبياء داشتند ، لااقل قابل تحمل مي شود كه احيانا مي شود

 چنين چيزهايي را قبول داشت . - به نظر من مقدمه اي كه امروز جناب آقاي مطهري فرمودند در مورد بحث اصلي ما كه نبوت و معجزه بود يك موضوع فرعي نبوت بود ، آنقدر توسعه پيدا كرد كه ارتباطش با موضوع اصلي به دفعه آينده موكول شد واين مسأله باعث مي شود

كه در مخيله انسان اين فكر بيايد كه شايد عده زيادي از مردم بتوانند به مقام نبوت برسند چون قدرتشان فرق مي كند با اين استدلالي كه گفته شد . من فكر مي كنم كه اگر مقدمه و نتيجه گيري در يك جلسه باشد شايد انسان بهتر بتواند ايندو را به هم ربط بدهد . چه بسا در جلسه آينده عده اي از آقايان تشريف نداشته باشند يا بعضي از مطالب از خاطر انسان رفته باشد . موضوع ديگر كه من مي خواستم سؤال كنم ، البته شايد زياد به اين بحث مربوط
 نباشد ولي چون مسأله منيتيزم مطرح شد به ياد من آمد كه در كتابي كه فلاماريون به نام اسرار مرگ نوشته از اين مسائل و داستانها خيلي زياد نقل مي كند . از جمله مي گويد يكي از دوستان من مرا دعوت كرد كه امروز يكي از منيتيزرها مي آيد منزلمان شما هم بياييد

. در آنجا خانم ميزبان ما را خواب كردند . از او درباره آينده اش پرسيدند . گفت در شش ماه آينده روز دوشنبه ساعت 2 / 5 بعد از ظهر اتفاق ناگواري براي من مي افتد . ما ماه بعد جلسه را تكرار كرديم ، باز همان تاريخ را ياد آور شد و اشاره كرد به اتفاق ناگواري كه بايد برايش بيفتد

. اين موضوع چند مرتبه تكرار شد . حتي دو سه روز قبل از آن تاريخي كه معلوم كرده بود باز تأييد كرد . در روز موعود ، ما در منزل اين خانم حاضر شديم و قرار اين بود كه به اتفاق شوهرش مواظب او باشيم

مبادا اين اتفاق ناگوار كه مي گويد واقعا برايش رخ بدهد . ساعت نزديك 2 / 5 بود كه غذا تمام شده بود و همان ساعتي كه خانم معلوم كرده بود از جايش بلند شد كه من بروم آشپزخانه براي شما قهوه بياورم . گفتيم ما قهوه نمي خواهيم . اصرار كرد و ما هم چون نمي خواستيم موضوع را به خودش بگويم

 كه چنين پيش بيني اي از طرف خودش شده به شوهرش اشاره كردم كه با هم برويد . بين اتاقي كه نشسته بوديم و آشپزخانه ، راه پله اي بود كه به طبقه پايين مي رفت . در همان لحظه اي كه او از جلوي پله رد مي شد موشي از سوراخ درآمد . اين خانم به محض ديدن موش ناراحت شد و جيغ كشيد

 و از پله ها افتاد دنده هايش شكست . اگر ما اين مسائل را قبول كنيم مي رساند كه مسأله جبري است يعني اتفاقاتي كه براي من بايد بيفتد همه از قبل پيش بيني شده ، چه من بخواهم و چه نخواهم اين اتفاقات مي افتد . البته اين شايد مقداري به مسأله قضا و قدر و جبر و اختيار مربوط بشود ولي من خواستم توضيحي هم در اين مورد بفرماييد .

 جواب : اما مسأله اولي كه آقاي دكتر فرمودند راجع به اينكه همه مي توانند پيغمبر باشند ، نه ، اين جور نيست . اين را من در مقاله ختم نبوت - اگر آقايان خوانده باشند - در جلد اول محمد خاتم پيامبران ذكر كرده ام كه نبوت نه به اين است كه شخصي معجزه و كرامت داشته باشد به دليل اينكه قرآن براي افرادي معجزه و كرامت نقل مي كند كه اساسا اينها پيغمبر نبوده اند . از نظر قرآن عمل خارق العاده اعم است از اينكه شخص پيغمبر باشد يا نباشد . از جمله همين داستاني كه از قرآن نقل كرده اند كه در آن ، عفريت در جلسه سليمان گفت كه من آن تخت را مثلا در ظرف دو ساعت مي آورم و آن كسي كه علمي از كتاب داشت - و قرآن اسمش را نبرده - گفت من در يك چشم به
 هم زدن مي آورم . آنها اساسا پيغمبر نبوده اند . بنابراين قرآن معجزه را اعم مي داند از اينكه شخصي پيغمبر باشد يا نباشد ، همچنانكه حتي مسأله الهام و اينكه به كسي از غيب چيزي القاء بشود نيز اعم است از اينكه شخص پيغمبر باشد يا نباشد باز به دليل اينكه خود قرآن براي افرادي كه آنها پيغمبر نيستند

 اين قضايا را نقل مي كند مثل داستانهايي كه براي حضرت مريم نقل كرده . مريم مسلم پيغمبر نبوده ، قرآن هم هر جا كه پيغمبران را اسم برده اسم مريم را به عنوان يك پيغمبر نبرده و حال آنكه قرآن معجزات و خوارق عادات و الهامات والقائاتي براي مريم نقل مي كند كه حتي پيغمبر زمانش زكريا تعجب مي كند

 و به مريم مي گويد : " يا مريم اني لك هذا " اينها از كجاست ؟ گفت : " هو من عند الله " ( 1 ) . بنابراين اگر ايرادي وارد باشد بر قرآن وارد است نه بر ما ، به جهت اينكه قرآن هم معجزه را براي غير پيغمبران ذكر كرده ، قرآن هم وحي و الهام را براي غير پيغمبران ذكر كرده .

 پيغمبر چيز ديگري است . حساب نبوت حساب خبر باز آوردن است كه درباره آن جداگانه بايد بحث كنيم . اما مسأله دومي كه ايشان گفتند كه آيا وقايع جهان جبري است يا جبري نيست ؟ اين اندازه كه نظامي در عالم هست و روي آن نظام قضايا قابل پيش بيني است اين مقدار قابل ترديد نيست كه همين طور است

 و اگر غير از اين بود احدي حتي پيغمبران برايشان مقدور نبود كه از آينده خبردار شوند ، يعني هر كسي هم كه از آينده خبردار مي شود از طريق نشانه هايي است كه از راه علتهاي قبلي [ حاصل مي شود ] . اگر علم ما هم به تمام جريانهاي عالم احاطه پيدا كند

 تمام اوضاع آينده را مي توانيم پيش بيني كنيم . اينكه حادثه اي كه بعد مي خواهد براي كسي پيش بيايد واقعا پيش آمدني باشد ، يك حقيقتي است . بله ، يك بحث خيلي عالي فقط در ميان علماي شيعه هست و در غير علماي شيعه نيست به نام بداء ، خلاصه يعني تغيير سرنوشت . همان
 بگيرد . و لهذا ما درباب دعا داريم كه " ان الدعاء يرد القضاء " دعا جلوي قضا و قدر را مي گيرد . البته خود دعا هم به قضا و قدر است ولي آن يك جريان است و اين جريان ديگري . بنابراين آن خودش يك جرياني بوده كه به آنجا منتهي مي شده ولي مانعي هم نيست

 كه يك جريان ديگري بيايد جلوي آن را بگيرد كما اينكه اين قضيه معروف است و در اخبار ما وارد شده كه عيساي مسيح از جلوي خانه اي مي گذشت كه در آن خانه عروسي بود ، مسيح گفت فردا شب كه شما بياييد اينجا مي بينيد كه عروسي تبديل به عزا شده . فردا شب آمدند ديدند بازهم عروسي است . گفتند چطور شد ؟ ! عيسي گفت حتما جريان ديگري رخ داده است ، عمل خير سرزده است ، بنا و مقرر بود كه اين عروس تلف شود .

 بعد مي آيند و آن خانه را جستجو مي كنند ، ماري را در آنجا مي بينند در حالي كه برگي در دهانش است و بعد ، از عروس تحقيق و بازپرسي مي كنند ، معلوم مي شود كه در همان شب فقيري مي آيد و كسي به آن فقير رسيدگي نمي كند ، اين مي بيند كسي به او رسيدگي نمي كند

 خودش بلند مي شود از غذاي خودش به او مي دهد . وقتي كه اين را اقرار مي كند مسيح مي گويد همين كار جلوي اين جريان را گرفت . پس مسيح هم كه خبر مي دهد گاهي تخلف مي شود براي اينكه او يك جريان را مي ديده كه دارد به آن سو مي رود اما يك جريان ديگر از آن سوي ديگر مي آيد جلوي اين را مي گيرد [ كه ] از مسيح هم ممكن است پنهان باشد ، و لهذا در خبرهايي كه پيغمبران و ائمه مي دهند گاهي خودشان مي گويند اين خبرهايي كه ما مي دهيم صد در صد قطعي نيست .

 عيساي مسيح همان يك جريان را مي ديده ، اگر بر تمام جريانها احاطه پيدا مي كرد [ خبر او تخلف نداشت ] ولي او وقتي كه خبر داده يك جريان را داشته مي ديده و طبق آن جريان مي گفته است . ضرورت ندارد كه عيساي مسيح به تمام جريانهاي عالم آگاه باشد

. مثل همين اوضاعي است كه گاهي شما مي بينيد پيش بيني هايي كه افراد خيلي زبردست در مسائل عادي مي كنند خطا در مي آيد . بعد مي بينيد اين اشتباه نكرده ، جرياني كه او مي ديده درست ديده ، ولي يك جريان ديگري هم بوده كه جلوي اين جريان را گرفته است . او ، هم درست ديده هم نادرست ، درست ديده كه آن جريان را ديده ، درست نديده كه يك جريان مخالف را نمي ديده .

 

معجزه
( 5 )

بحث ما در مسائل مربوط به معجزات بود و همان طوري كه عرض كرديم درباره مسائلي است كه در واقع پايه و مبنايي براي معجزات ذكر مي كند تا آن حدودي كه لااقل از استبعاد انسان بكاهد . و البته ما اين مسائل را از طرفي با توجه به آنچه كه بشر در اين زمينه ها كشف كرده است

 مي گوييم و از طرف ديگر با توجه به بياني كه آورندگان معجزات خودشان داشته اند ، و مخصوصا توجه مان به قرآن كريم است . داستان معروفي است از غزالي ، در شرح حالش هست كه از طوس آمد به نيشابور و چند سال آنجا مانده بود و تحصيل مي كرد و خيلي هم جدي بود و طبق معمول طلاب درسهاي خودش را يادداشت مي كرد و مي نوشت . وقت برگشتن ، جزوه هاي درسي اش دريك بقچه داخل اثاثش بود .

در بين راه دزد به اينها برخورد مي كند و هرچه دارند مي برند . وقتي سراغ آن بقچه مي روند او خيلي اضطراب نشان مي دهد و مي گويد هرچه مي خواهيد ببريد همين يكي را نبريد . اينها خيال مي كنند كه لابد در آن يك كالاي خيلي نفيس قيمتي هست بيشتر حريص مي شوند كه آن را بگيرند و ببرند به پول برسانند . وقتي بقچه را باز مي كنند مي بينند بجز كاغذهاي سياه شده چيز ديگري نيست . دزد مي گويد اينها چيست ، اينها كه به درد نمي خورد . مي گويد اين محصول زحماتي است كه من در طول چند سال كشيده ام و من يك طلبه
كار مستقيم خداست و قابل بحث نيست . اگر كسي اين جور فكر كند ما هم نمي توانيم با او بحثي بكنيم . ولي بحث ما بر اين اساس است و گفتيم از قرآن كريم هم كاملا استفاده مي شود كه معجزه فعل آورنده معجزه است ، كار اوست ولي با نيروي خاصي كه خدا به او داده است

. آورنده معجزه مؤيد من عندالله است ، تأييد شده من عندالله است و به اراده خودش اين كار را مي كند و اراده اوست كه اين عمل را انجام مي دهد ولي البته او يك قوه و يك قدرت و يك تأييدي از ناحيه خداوند گرفته است . روي اين جهت است كه ما عرض مي كنيم كه بايد ببينيم كه در بشر چه خاصيتهايي در اين زمينه ها وجود دارد كه احيانا در يك راه خاصش منجر به اين مي شود كه كسي بتواند عمل اعجازآميزي انجام بدهد .

دو نظريه درباره روح

بر اين مبنا ، پايه اساسي اين كار مسأله روح و قواي روحي است ، به اين معنا كه مي دانيم درباب روح و قواي روحي به طور كلي دو فرضيه در دنيا وجود دارد . يك فرضيه اين است كه روح به عنوان شي ء و قوه اي غير از بدن وجود ندارد ، ما هستيم و همين پيكر و همين بدن و همين نيروهاي بدني كه خواه ناخواه از همين مواد موجود به وجود آمده است با تركيبات خاصي كه دارد ، و تمام خواص حياتي و از آن جمله
 آنچه كه در انسان خواص روحي تشخيص داده مي شود فعل و خاصيت و اثر ماده بدن انسان است . بنابراين نظر روان يا حالات رواني خاصيت و اثر بدن است ، چيز ديگري نيست و قهرا متأخر از بدن و فرع بر بدن است . پس قوه به مفهومي كه ما مي شناسيم يا علوم مي شناسند يعني شيئي كه منشأ اثر است

، [ به عنوان روح نداريم ] ، همين قواي بدني است و حالات روحي اثر قواي بدني هستند . نظريه ديگر كه در مقابل اين نظريه است اين است كه نه ، روح خودش قوه اي است غير از قوه هاي بدني و خودش موجودي است غير از اين موجود به نام بدن گو اينكه با بدن اتحاد دارد ، نوعي وحدت را تشكيل مي دهند و عرض كرديم با هم مثل موجودي هستند كه دو رو داشته باشد

 ، يك رو روح است و يك رو بدن ، و مجموعا يك واحد را ايجاد مي كنند ، اما دو رويي كه نه مي شود گفت اين اصل است و آن فرع و نه مي شود گفت آن اصل است و اين فرع ، و جدا شدن اينها معنايش استقلال پيدا كردن هر دو است از يكديگر . بنابراين طرز فكر ، علاوه بر قوا و نيروهاي طبيعت و بدن قوا و نيروهاي ديگري هم در وجود انسان هست كه ما از آنها به قواي روحي ياد مي كنيم . اصلا خود فكر مي تواند يك قوه در وجود انسان باشد و اراده خودش يك قوه است

، خيال خودش يك قوه است ، تعقل خودش يك قوه است و لهذا احيانا روي بدن اثر مي گذارد و بدن را تحت تأثير خودش قرار مي دهد . اگر قوه ها تنها قوه هاي بدن مي بود و آنچه كه ما امور روحي مي ناميم همه خاصيت و اثر و فرع و طفيلي بدن بودند امكان نداشت كه امور روحي بتوانند امور بدني را احيانا تحت تأثير و تحت كنترل خودشان قرار بدهند .

 اينهايي كه طرفدار اين هستند كه امور روحي ، خودشان قوا و منشأ اثر هستند ( نه فقط اثر ، منشأ اثر نيز هستند ) مي گويند كه حالات عموم مردم كم و بيش از اين جهت حكايت مي كند كه روح هم روي بدن اثر مي گذارد

، روح و بدن تأثير متعاكس دارند : " النفس و البدن يتعاكسان ايجابا و اعدادا " روح و بدن تأثير متعاكس روي يكديگر دارند يعني بدن روي روح اثر مي گذارد ( چون بدن خودش يك جوهر مستقلي است ) ، روح هم متقابلا روي بدن اثر مي گذارد

، نه اينكه بگوييم بدن اثر روح است و نه اينكه بگوييم روح اثر بدن است ، ايندو روي همديگر اثر مي گذارند . به عقيده اينها [ اين امر ] از ساده ترين كارها شروع مي شود . مثلا همين كه انسان با تصور پيروزي يك تغيير عمومي در وضع بدنش پيدا مي شود يعني تا خبر پيروزي به او مي رسد تمام اوضاع بدن تغيير مي كند ، حركات بدن مثل نبض و حركات خون و اوضاع عوض
 مي شود ، يعني اين تصور اين مقدار روي بدن اثر مي گذارد و حركت اين ماشين را تغيير مي دهد ، اين ساده ترين نشانه اي است از اينكه فكر و تصور و امور روحي به صورت- يك قوه هستند و بر روي بدن انسان اثر مي گذارند . از اين حالات عمومي كه بگذريم ، سراغ حالات خصوصي مي رويم كه در حالات خصوصي قوه بودن حالات روحي آشكارتر و روشنتر است .

سخن بوعلي

بوعلي يك مرد فيلسوف و طبيب است ، گو اينكه فيلسوف الهي است ولي او در زمان خودش مثل كساني است كه در جبهه مخالف قرار گرفته باشند يعني منكر كرامت و معجزه و اين چيزها نيست ولي براي آنها توجيهي قائل است . در نوشته هاي خودش دارد كه :

 اگر شنيدي كه انساني مدتي ترك غذا مي كند كه اگر افراد ديگر در آن مدت ترك غذا كنند مي ميرند - مثلا اگر شنيدي يك نفر يك ماه متوالي يا احيانا بيش از يك ماه غذا نمي خورد در صورتي كه آدم عادي اگر يك هفته غذا نخورد خود به خود از گرسنگي مي ميرد - اين را يك امر ناشدني گمان مبر . در داستان حضرت موسي ظاهرا مي خوانيم

 كه در مدت چهل روزي كه در ميقات رفت اساسا غذا نخورد ، و احيانا درباب رياضت كش ها و همينهايي كه حبس نفس مي كنند [ چنين چيزهايي نقل مي شود ] . مثل اينكه در زمان او هم معروف بوده ، مي گويد درباره اهل هند چنين مي گويند " ان صحت الحكاية " اگر اين قصه ها راست باشد .

 اگر شنيدي خيال نكن يك امر ناشدني است ، شدني است ، چرا ؟ مي گويد روي اين حساب كه نفس روي بدن اثر مي گذارد يعني ممكن است كه نفس طوري در بدن تصرف كند كه مدتي ماشين بدن كار نكند . در حال عادي كه مرتب غذاها را تحليل مي برد و مواد را دفع مي كند احتياج به ماده جديد پيدا مي كند

 ولي ممكن است كه مدتي بدن را به يك حال نگه دارد ، دفع نكند و احتياج به جذب جديد هم نباشد . مي گويد مثال عادي اش يك نفر مريض است كه اگر ما حساب كنيم مي بينيم در مدت يك ماه آنقدر كم غذا مي خورد كه اگر يك آدم سالم آن مقدار غذا بخورد مي ميرد ولي او به واسطه مرض ، بدنش كار نمي كند ، وقتي بدن كار نكرد احتياج به غذا نيست . اين كار نكردن همان طوري كه ممكن است موجبش بيماري باشد ممكن است موجبش يك اراده نفساني باشد .

 غرضم اين جهت است كه در يك حالت غير عادي ، در اثر تمرينها و تقويتهايي از قواي روح ، اين مقدار روح روي بدن اثر مي گذارد ، تصميم مي گيرد مدتي كار آن را كم يا تعطيل كند . اين كه احتياج دارد در روز فلان مقدار غذا بخورد و انرژي از غذا بگيرد ، همين طور در يك حال آن را نگه مي دارد

 . اين نشانه آن است كه واقعا روح و امور روحي به صورت يك قوه در انسان وجود دارند و بدن را به اين شكل تحت تأثير خود قرار مي دهند . از اينها بالاتر اين حرفهايي است كه امروز ديگر تقريبا مي شود گفت مسلم و قطعي شده است : به وسيله خواب مصنوعي ، يا حتي خواب مصنوعي هم نباشد به وسيله تلقينات ، آنچنان شعور باطن را تحت تأثير قرار مي دهند كه شعور باطن روي بدن اثر مي گذارد

 و خيلي از جريانهاي عادي بدن را ولو بگوييد مربوط به اعصاب باشد ( اعصاب هم مربوط به بدن است ) تحت تأثير قرار مي دهد . گذشته از اينكه در خواب چيزهايي را تلقين مي كنند يا مثلا در حال خواب مصنوعي شخص را جراحي مي كنند ( 1 ) ، درجه ديگر اين است

 كه در حال بيداري در اثر تلقين ، در يك عضو ، لمسي ايجاد مي كنند يعني باز روح خواسته است كه اين عضو حس نكند ، حس نمي كند ، و باز درجات ديگر و مراتب ديگري كه هست . اينها به عنوان نمونه ها و نشانه هايي است كه البته با آنچه كه ما معجزه مي ناميم و معجزه انبياء مي گوييم

 فاصله خيلي زياد دارد ولي به عنوان نمونه است براي اين مطلب كه : پس امور روحي هم نوعي از قدرتها هستند و در وجود انسان قدرتها و قوه هايي وجود دارد غير از قوه ها و قدرتهاي مادي بدني . همين مقدار كه نمونه ها براي ما به دست آمد ما مي توانيم لااقل اين موضوع را تحت مطالعه قرار دهيم و حتي استبعاد ما نفي شود .

. 1 اين از قطعيات و مسلمات تاريخ طب است كه افرادي را به وسيله خواب مصنوعي تحت عمل جراحي مي بردند در صورتي كه در خواب طبيعي هر اندازه انسان خوابش عميق باشد وقتي بخواهند عضوش را قطع كنند بيدار مي شود ولي او را آنچنان تحت خواب مصنوعي فرو مي برند

/ 115