انسان و زندگى مفاهيمى هستند كه هرگز از يكديگر جدا نمىشوند . زندگى ، جزء جدايىناپذير انسان است و هيچ راه فرارى از آن نيست . پس انسان، تا هست، بايد زندگى كند . به بيان ديگر ، انسان، ميان دوراهى زندگى و عدم زندگى قرار ندارد . بدون ترديد، زندگى بايد كرد؛ اما مىتوان پرسيد: زندگى گوارا و لذّتبخش، كدام است؟ بشر در جستجوى خوشبختى است و در پى آن است كه به زندگى رضايتمندانه دست يابد . هيچ كس نيست كه بخواهد زندگىِ همراه با نارضايتى داشته باشد . رضايتخواهى، ويژگى فراگير تمامى انسانهاست . انسان، گمشدهاى به نام رضايت (احساس خوشبختى) دارد . دليل اين امر چيست؟
بستر كاميابى
رضامندى، بستر موفقيت و كاميابى است . هيچ انسان موفّقى نيست كه از هنر «رضايت از زندگى» برخوردار نباشد . بدون رضامندى، امكان پيشرفت و موفقيت وجود ندارد . انسانهاى موفّق كسانىاند كه با زندگى خود مشكلى ندارند . اشتباه نكنيد! نمىگويم «در زندگى» خود مشكلى ندارند ؛ بلكه مىگويم «با زندگى» خود مشكلى ندارند . مشكلْ داشتن در زندگى، يك چيز است و مشكل داشتن با زندگى، چيز ديگر . اتفاقا در بيشتر موارد، انسانهاى موفّق با مشكلات زيادى دست و پنجه