سجده برداشت و پس از نماز آن كوردلان را نفرين كرد. [سيره ابن اسحق ص 192- در دلائل النبوه بيهقى ج 2 ص 44 و 255 احشاء گوساله ذكر شده.]
هجرت
هر روز فشار و آزار مشركان بر پيامبر (صلى الله عليه و آله) و مسلمانان شدت مى يافت. از سوى ديگر عده اى از مردم شهر مدينه مسلمان شدند و در انتظار پيامبر (صلى الله عليه و آله) بودند. مشركان نيز تصميم گرفتند در شبى معين دسته جمعى به خانه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) يورش برند و آن حضرت را به شهادت برسانند. على (عليه السلام) آن شب را در بستر پيامبر (صلى الله عليه و آله) خوابيد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به غارى در كوه ثور رفت و پس از سه روز از آنجا به مدينه هجرت نمود. [سيره ابن هشام ج 2 ص 130/ 131- تاريخ طبرى ج 2 ص 104.] على (عليه السلام) به دستور پيامبر (صلى الله عليه و آله) امانتهاى مردم را به صاحبانش رد كرد و پس از سه روز فاطمه زهرا (عليهاالسلام) را به اتفاق مادر خود فاطمه دختر اسد و فاطمه دختر زبير، نيمه شب سوار شترها كرد [تا ريخ يعقوبى ج 2 ص 41.] و راه مدينه را در پيش گرفت. اين هجرت خطراتى در پيش داشت زيرا دشمنان در پى آنان تاختند و در بين راه در منزل «ضجنان» به مهاجران رسيدند. على (ع) بانوان را در پناهگاهى پياده نمود آنگاه با شمشير آخته بر دشمن حمله كرد و آنان گريختند. «در اين هجرت زهرا (ع) به اتفاق دو بانوى مهاجر و به سرپرستى على (ع) مسير طولانى مكه به مدينه را در زير آفتاب سوزان طى نمود و در روز پنجشنبه 15 ربيع الاول مطابق با هفتم مهرماه به قبا در نزديك مدينه رسيد و به خانه «سعد بن خيثمه» [سعد بن خيثمه از نيكان صحابه پيامبر (ص) بود و در نبرد بدر به شهادت رسيد.] وارد شد خانه سعد مجاور ركن غربى و در جلو مسجد قبا قرار داشت. [آثار المدينة المنوره نگاه كنيد به تصوير شماره 3.]ياد مادر
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) يكسال پس از رحلت خديجه در مكه با زنى بنام «سوده» دختر «زمعة بن قيس» ازدواج كرد. سوده زن مسلمانى بود كه با شوهرش به حبشه هجرت كرد و پس از بازگشت به مكه همسرش «سكران بن عمرو» وفات يافت، پس از گذشت مدتها پيامبر (صلى الله عليه و آله) او را به عقد خود درآورد. او زنى سالمند، سنگين وزن و كندحركت بود. پس از ازدواج با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به آن حضرت گفت: «من زنى سردمزاجم و به مردان علاقه اى ندارم تنها مى خواستم افتخار همسرى با شما نصيبم شود». [طبقات ج 8 ص 52/ 56.] سوده در مجموع با فاطمه (عليهاالسلام) به نيكى رفتار مى كرد. پس از سوده پيامبر (صلى الله عليه و آله) عايشه را در مكه به عقد خود درآورد و هشت ماه پس از هجرت به مدينه با او عروسى كرد. [طبقات ج 8 ص 58.] عايشه دخترى جوان بود كه به حكم غريزه طبيعى حسادت زنانه بر او غالب گشته و از اين رو نسبت به فاطمه (عليهاالسلام) و مادرش خديجه حسادت مى ورزيد. محدث بزرگ اهل سنت امام بخارى- متوفاى 256- روايت مى كند كه عايشه گفته است: «با آنكه خديجه را نديده بودم هيچيك از زنان پيامبر (ص) چون خديجه مورد رشك و حسادتم واقع نشد». [صحيح بخارى ج 2 ص 277.] اما رسول خدا (ص) هيچگاه نيكيهاى خديجه را فراموش نكرد. گاه آن حضرت گوسفندى را قربانى مى كرد و گوشت آن را بنام خديجه قسمت مى كرد. [صحيح بخارى ج 2 ص 277.] هرگاه پيامبر (ص) به ياد خديجه مى افتاد حالش دگرگون مى شد روزى عايشه كه از رفتار پيامبر (ص) حسادتش تحريك شده بود گفت: چقدر از آن پيرزن قريشى ياد مى كنى مدتهاست كه او مرده و خداوند بهتر از او را به تو ارزانى داشته است! چهره پيامبر برافروخت و فرمود: نه هرگز خدا نيكوتر از او را به من نداده است. زيرا بگاهى كه تمامى مردم رسالتم را انكار مى كردند خديجه به من ايمان آورد و آن وقت كه دروغگويم مى شمردند مرا تصديق كرد و هنگامى كه مردم مرا در تنگناى مالى گذاشتند مرا شريك دارائى انبوهش كرد و خداوند از خديجه به من فرزندانى ارزانى داشت. [مسند امام احمد حنبل ج 6 ص 117/ 118.] شايد اين گفتگوها او را بيشتر به ياد مادر مهربانش مى انداخت.ازدواج حضرت زهرا
خواستگارانى كه رد شدند
فاطمه زهرا (عليهاالسلام) به سن رشد و ازدواج رسيد. بزرگان و شخصيتهاى ثروتمند و بانفوذى كه بر بلنداى مقام وى آگاه نبودند، گاه و بيگاه خواستگارى از فاطمه (عليهاالسلام) را زمزمه مى كردند. اما پيامبر (صلى الله عليه و آله) خوش نداشت كسى در اين باره سخن بگويد و با خواستگاران طورى رفتار مى كرد كه مى پنداشتند پيامبر (ص) از آنان رنجيده است. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى فرمود: امر ازدواج فاطمه (عليهاالسلام) بدست خداوند است. [1- كشف الغمه ج 1 ص 353.] و گاه مى فرمود: فاطمه (ع) هنوز كوچك است. [سنن نسائى ج 6 ص 62.] به نوشته مورخان و محدثان بزرگ اهل سنت، هنگامى كه ابوبكر و عمر نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) از فاطمه (عليهاالسلام) خواستگارى كردند، فرمود: در انتظار حكم الهى هستم. [منتخب كنزالعمال در حاشيه مسند احمد ج 5 ص 99- فضائل فاطمة الزهراء ابن شاهين ص 50- طبقات ابن سعد ج 8 ص 19- صواعق المحرقه ص 82- ذخائر العقبى ص 30.] روزى «عبدالرحمن بن عوف» به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) گفت: اى رسول خدا (ص)! اگر فاطمه (ع) را به عقد من درآورى حاضرم اموال فراوانى را در راهش خرجكنم و مهريه زيادى برايش قرار دهم. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برآشفت، مشتى سنگريزه بسوى او پاشيد و فرمود: «مى خواهى با پول ازدواج را به من تحميل كنى»؟ [مناقب ابن شهرآشوب ج 3 ص 345.]
پيشنهاد به على
روزى ابوبكر، عمر، و سعد بن معاذ به اتفاق گروهى ديگر در مسجد گرد آمده بودند و از هر درى سخن مى گفتند. سخن از دختر پيامبر (صلى الله عليه و آله) شد. ابوبكر گفت: خواستگارانى كه رفته اند پيشنهادشان رد شده، پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرموده كه تعيين همسر فاطمه (عليهاالسلام) با خداست. تنها على (ع) در مورد خواستگارى تاكنون اقدامى نكرده است. شايد به خاطر تهيدستى از انجام اين كار سر باز مى زند. با اين همه برايم روشن است كه خدا وپيامبر (صلى الله عليه و آله) زهرا (ع) را براى او نگه داشته اند. آنگاه ابوبكر رو به دوستانش كرد و گفت: مايليد نزد وى رويم و ماجرا را برايش باز گوييم و ببينيم آيا او مايل به ازدواج است؟ سعد بن معاذ از اين پيشنهاد، استقبال كرد، سپس به اتفاق عمر و ابوبكر از مسجد خارج شدند و به جستجوى على (عليه السلام) پرداختند. او در خانه نبود، اطلاع پيدا كردند كه او در تلاش براى معاش در نخلستان يكى از انصار به وسيله شترش به آبكشى و آبيارى نخلها مشغول است. به سويش شتافتند. على (عليه السلام) فرمود: از كجا و به چه منظورى آمده ايد؟ ابوبكر به بيان ماجرا پرداخت و در پايان گفت من صلاح مى دانم هر چه زودتر در خواستگارى فاطمه (ع) تعجيل كنى. [كشف الغمه ج 1 ص 354- طبقات ابن سعد ج 8 ص 19- امالى طوسى ج 1 ص 38.] على (ع) نيز يادآور شد كه اين وصلت آرزوى من است.خواستگارى على از فاطمه
على (ع) ديگر نتوانست كارش را ادامه دهد، به منزل بازگشت و به شستشوىخويش پرداخت، عباى تميزى بر تن كرد. كفشهايش را پوشيد و به حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رسيد، سلام كرد و در حضور پيامبر (ص) نشست. از خجالت چهره اش سرخ شده بود. سرش را به زير انداخت و ساكت ماند. او نتوانست تقاضاى خود را بيان كند. لختى گذشت هر دو ساكت بودند. لبهاى پيامبر (ص) شكفت، سكوت شكسته شد. فرمود: يا على! گويا براى خواسته اى نزد من آمده اى كه از اظهار آن شرم دارى؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و مطمئن باش خواسته ات پذيرفته است. على (عليه السلام) پاسخ داد: اى پيامبر خدا! پدر و مادرم فدايت باد، من در خانه ات بزرگ شدم، با مهر تو پرورش يافتم، نيكوتر از پدر و مادرم در تربيتم كوشش نمودى، از فيض وجودت هدايت يافتم، اى پيامبر خدا (ص)! سوگند به خدا! كه اندوخته دنيا و آخرت من توئى. اكنون هنگام آن رسيده كه تشكيل خانواده دهم تا با وى انس گيرم. اگر مصلحت باشد و فاطمه (ع) را به عقدم در آورى سعادت بزرگى نصيب من شده است. [كشف الغمه ج 2 ص 355/ 356. اربلى در كشف الغمه مى نويسد: «ام سلمه» در خانه پيامبر (ص) هنگام خواستگارى على (ع) حضور داشته است. ليكن ام سلمه در آن تاريخ همسر پيامبر (ص) نبوده است. زيرا او همسر «ابوسلمه بن عبدالاسد» است كه در جنگ احد زخمى شد و پس از مدتى معالجه در مدينه به فرماندهى دسته اى از نيروهاى سپاه اسلام به قطن اعزام گرديد. پس از بازگشت به مدينه زخم او سر باز كرد و به شهادت رسيد. و او را در قبرستان بقيع به خاك سپردند. پس از گذشت عده وفات در سال 4 هجرى پيامبر (ص) با ام سلمه كه زنى مسن بود ازدواج نمود. اما از آنجا كه وى از بستگان نزديك پيامبر (ص) بود و علاقه معنوى بسيارى به خاندان وحى داشت و به خانه پيامبر (ص) آمد و شد داشته است، حضور وى را تصادفاً هنگام ورود على (ع) براى خواستگارى فاطمه (ع) مى توان پذيرفت چرا كه مراسم خواستگارى در سال دوم هجرت و دو سال قبل از ازدواج ام سلمه با پيامبر (ص) صورت گرفته است.] پيامبر (صلى الله عليه و آله) از پيشنهاد على (عليه السلام) خرسند شد، فرمود: صبر كن تا نظر فاطمه (عليهاالسلام) را جويا شوم. آنگاه نزد وى رفت و فرمود: دخترم! على ابن ابيطالب به خواستگارى تو آمده آيا اجازه مى دهى تو را به عقدش درآورم؟ فاطمه (عليهاالسلام) بخاطر شرم و حيا ساكت ماند، اما حركتى كه ناشى از نارضايتى باشد (و ميان دختران آن عصر مرسوم بود) از خود بروز نداد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در سكوت پر صلابت زهرا (ع) رضايت او را دريافت و فرمود: «الله اكبر سكوتها رضاها» [در بعضى منابع سكوتها اقرارها ذكر شده ر. ك. بحارالانوار ج 43 ص 93- امالى ج 1 ص 38.] خدا بزرگتر است، سكوت او علامت رضاى اوست.