ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد.]
(گر جمله كائنات كافر گردند (گر جمله كائنات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد) بر دامن كبرياش ننشيند گرد)
پايان جلسه
سخنرانى پر شور فاطمه (ع) امواج توفنده اى ايجاد كرد، مردم مدينه دگرگون شدند، و صداها به گريه بلند شد. انصار با اعتراض خود به حمايت از فاطمه (ع) برخاستند. ابوبكر براى آرام كردن جمعيت، خطاب به فاطمه زهرا (ع) گفت: اى دخترپيامبر (ص)! پدرت نسبت به مومنان رئوف و مهربان، و نسبت به كافران سخت عذابى بود. رسول خدا (ص) پدر توست نه پدر زنان ديگر، او برادر پسر عموى توست نه مردان ديگر. ما ميدانيم كه على در ديده او از همگان برتر مى نمود، و در كارهاى بزرگ ياور او بود. جز سعادتمند شما را دوست ندارد و جز انسانهاى پست ناروا زاده شما را دشمن نشمارند. شما عترت پاك خدائيد و برگزيدگان نيكوى اوئيد كه بر آخرت راهنماى ما و در بهشت ما را رهنمونيد. بازداشتن (على) از خلافت بدست من نيست و اما فدك و آنچه پدرت برايت قرار داده اگر حق توست و آن را گرفته ام ستمكارم. اما آنچه درباره ارث گفتى ميدانى كه پدرت فرمود: «ما پيامبران ارثى بجا نمى گذاريم آنچه از ما بماند صدقه است». فاطمه پاسخ داد: «اما خداوند درباره دو تن از پيامبران گويد: «از من و آل يعقوب ارث برد». [مريم 7. يرثنى و يرث من ءال يعقوب و اجعله رب رضيا] و مى فرمايد: «سليمان از داود ارث برد» [نحل 17. و ورث سليمن داود] هر دو پيامبرند ارث بجا نهادند و ارث بردند آنچه به ارث نمى رسد مقام پيامبرى است. و غير از آن به ارث مى رسد. پس چرا مرا از ارث پدر محروم مى كنى، آيا در كتاب خداى چيزى نازل شده است و فاطمه استثناء شده است؟ اگر اينطور است بگو تا بپذيرم. ابوبكر پاسخ داد: اى دختر رسول خدا (ص)! گفته ات عين حجت است و منطق تو منطق نبوت. من قدرت پاسخ گفتن به تو را ندارم و گفتارت را رد نمى كنم. شوهرت ابوالحسن ميان من و تو داورى خواهد كرد و مرا باخبر خواهد ساخت. [بلاغات النساء ص 19.] ابن ابى الحديد از علماى اهل سنت ماجراى پاسخگويى خليفه را اينگونه نگاشته است: پس از سخنرانى فاطمه زهرا (ع) ابوبكر به منبر رفت و گفت: اى مردم! اين هياهوها براى چيست؟! چرا به اين حرفها گوش مى دهيد؟! هر سخنور آرزويى دارد. كجا اين خواسته ها در زمان رسول خدا (ص) وجود داشت؟! هر كس در اين باره چيزى شنيده بگويد: او بسان روباهى است كه شاهدش دم اوست مى خواهد فتنه برپا كند. از درماندگان كمك مى خواهند. زنان را به يارى مى خوانند بسان
ام طحال اند [طحال يكى از فاحشه هاى معروف عصر جاهليت بود.] كه زشتكارى در نظرش خوب جلوه كرده بود. من اگر بخواهم مى گويم و اگر بگويم اسرار را افشاء مى كنم! اما اگر مرا رها كنند خاموش خواهم ماند. اى انصار! سخن برخى نادانان شما به من رسيده است، با اينكه شما به پيروى از دستورات پيامبر (ص) سزاوارتريد. شما پيامبر (ص) را پناه داديد و يارى كرديد. من راز كسى را فاش نمى كنم و با دست و زبان كسى را نمى آزارم مگر كسى كه سزاوار كيفر باشد. [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 214- 215- دلائل الامامه ص 38/ 39.] طبرى در دلائل الامامه ضمن بيان مطالب فوق مى نويسد پس از آن به مردم گفت با همه اينها فردا بياييد حقوقتان را دريافت كنيد. [دلائل الامامه ص 39.] پس از اين سخنان بود كه فاطمه (ع) اندوهگين به خانه بازگشت.
بيت الاحزان كجاست؟
اميدها بر باد رفته بود. غم فراق پيامبر (ص)، مظلوميت على (ع)، از دست رفتن حق و ستمها و مصيبتهايى كه بر زهرا (ع) رفت، روح و پيكر تنها يادگار پيامبر (ص) را بشدت آزرده و فرسوده بود. بعد از وفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ديگر لبخندى بر لبان زهرا (ع) ديده نشد. [طبقات ج 2 ص 40.] كار فاطمه (ع) روز و شب گريه بود. بعد از وفات پدر آنقدر گريست كه دل همسايگان از گريه و ناله اش بى قرار شد. ناله و اشگ و آه فاطمه (عليهاالسلام) افشاگر ستمها بود از اينرو عده اى به على (ع) گفتند: فاطمه (ع) شب و روز مى گريد از گريه او ما آرام نداريم، به زهرا (ع) بگو يا شب گريه كند روز آرام بگيرد و يا روزها بگريد شب آرام گيرد. على (عليه السلام) كه مى خواست همسرش را آرام كند پيام مردم مدينه را به او رساند فاطمه (ع) پاسخ فرمود: عمر من به آخر رسيده و در ميانشان چندان توقفى ندارم به خدا سوگند شب و روز آرام نخواهم گرفت تا آنكه به پدرم رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ملحق شوم. [بحارالانوار ج 43 ص 177.] روزها بر سر مزار پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) مى رفت و مى گريست. گاهى برسر مزار شهداى احد مى رفت و در آنجا بياد شهداى صدر اسلام و ياران باوفاى پدرش نماز و دعا مى خواند [اصول كافى ج 1 ص 241.] و اشگ مى ريخت. گاه به قبرستان بقيع مى رفت و بياد شهداء و مسلمانان پاكنهاد به گريه مى نشست. على (عليه السلام) براى آسايش فاطمه (عليهاالسلام) از آفتاب سوزان، سايبانى در بقيع برايش بنا كرد كه «بيت الاحزان» ناميده شد. هنگامى كه شب فرامى رسيد على (عليه السلام) به آنجا مى رفت و فاطمه (عليهاالسلام) را با خود بازمى گرداند. [بحارالانوار ج 43 ص 177.] بنابراين مكان اصلى بيت الاحزان در بقيع است نه آنجايى كه در چند دهه اخير به نام بيت الاحزان مشهور شده است زيرا هيچگونه مستند تاريخى در اين باره در دست نيست. [مدينه شناسى ج 1 ص 351. نگاه كنيد به تصوير شماره 6.] و دليل ديگر اينكه فضاى قبرستان بقيع با سكوت جانسوزش و وجود مزار تنى چند از شهداء و ياران پيامبر (ص) محيط مناسبترى براى نوحه سرائى است و دليل سوم نوشته سمهودى تاريخ نگار محقق و مدينه شناس است كه مى نويسد: بيت الاحزان مكانى معروف به مسجد فاطمه (ع) است و در قبله مزار حسن (ع) و عباس قرار دارد. [و فاء الوفاء ج 2 ص 918.]
بيمارى فاطمه
زهراء (ع) تنها يادگار غمزده پيامبر (ص)، بر اثر سقط فرزند و رنج و اندوه فراوان بيمار شد. برخى نوشته اند فاطمه (عليهاالسلام) چهل روز بيمار بود. [بحارالانوار ج 43 ص 191.] اما بدرستى روشن نيست بيمارى فاطمه (ع) چه مدت بطول كشيد. آنگونه كه قرائن تاريخى نشان مى دهد زمينه ى ناخوشى او از همان روزهاى اول بعد از وفات رسول خدا (ص) فراهم شد تا اينكه رفته رفته، درد و رنج و اندوه زهرا (ع) را به بستر كشاند. زنان مدينه به عيادت زهرا (ع) رفتند و عرض كردند: اى دختر رسول خدا (ص) حال شما چطور است؟ فاطمه (ع) پاسخ داد: سوگند بخدا دنيايتان را دوست نمى دارم و از مردانتان بيزارم! بعد از آنكه امتحانشان كردم بدورشان افكندم و از آنچه كردند ناخشنودم! چون شمشيرى نابرايند، در فساد فرو شده اند، انديشه و رايى سست دارند ناچار كار را به آنها واگذاشتم و ننگش را بر آنها بار كردم نفرين بر اين حيله گران، ستمكاران از رحمت حق بدور باشند. و اى بر آنان چرا نگذاشتند حق در مدار خويش قرار گيرد؟ و خلافت در مسير رسالت و نبوت پاى گيرد؟ آنجا كه جايگاه نزول جبرييل امين است و على كه داناتر به امور دنيا و دين است، آگاه باشيد اين زيانكارى آشكارى است از على (ع) انتقام گرفتند زيرا بخدا سوگند درد شمشيرش را چشيدند و پايدارى او را ديدند و پايداريش را در راه خدا آزمودند. سوگند بخدا، اگر على (ع) را بر سر كارى كه رسول خدا (ص) بر عهده او نهاده بود مى گذاشتند. به آرامى آنان را به سوى هدايت مى برد و حق هر كس را به او مى رساند بگونه اى كه هيچكس زيان نبيند و هر كس آنچه كشته است بدرود. شيفتگان عدالت از عدالتش بهره مند و بيچارگان از قدرتش نيرو مى گرفتند. اگر چنين مى كردند درهاى رحمت از آسمان برويشان گشوده مى شد و به زودى خدا به كيفر آنچه كردند آنانرا عذاب خواهد نمود. بشتابيد! و بشنويد! عجبا! زمانه چه بازيها در پس پرده دارد و يكى پس از ديگرى بيرون مى آرد. چرا چنين كردند؟ به چه ريسمانى چنگ زدند؟ چه بد دوستانى اند و چه بد ياورانى! به خدا سوگند نالايقى را بر لايقى برترى دادند و نادانى را بر دانايى. نفرين بر مردمى كه: «مى پندارند كار خوبى كردند، آگاه باشيد كه اينان مفسدانند و ليكن نمى دانند.» [104 كهف. الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا]» آيا كسى كه مردم را بسوى هدايت مى خواند شايسته پيروى است، يا آنكه در هدايت به ديگران محتاج است؟ چگونه داورى ميكنيد؟ به خدايتان سوگند، زمانه آبستن حوادثى است كه آثارش در آينده آشكار خواهد شد. چه آشوبها برپا شود و در نتيجه خونها جارى شود و زهرهاى كشنده بكام زندگان ريزد و در آن هنگام زيان ستمكاران آشكار شود. اكنون آماده حوادث ناگوار باشيد، شما را به شمشيرهاى برنده و هرج و مرج دائمى و ديكتاتورى ستمكاران بشارت باد، بيت المال شما را غارت خواهند كرد و منافع شما را به جيب خواهند ريخت. واى بر شما! چرا چنين كرديد؟ ديده حقيقت بين نداريد ما شما را بهحقيقت و هدايت خوانديم اما خودتان از آن كراهت داريد. [بلاغات النساء ص 19/ 20 همچنين رجوع كنيد به امالى طوسى ج 1 ص 384- احتجاج طبرسى ج 1 ص 108- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 233- دلائل الامامه ص 39- بحارالانوار ج 63 ص 161- عوالم ج 11 ص 239.] سخنان زهرا (عليهاالسلام) در بستر و براى زنان مدينه پيشگوييهاى دقيقى از حوادث تأسف بار آينده بود. ديرى نپاييد فتنه ها آشكار شد، بيت المال مورد چپاول قرار گرفت و بندگان خدا بنده زرداران و زورمداران اشرافى بحساب آمدند. شايد عده اى از آن زنان كه جوانتر بودند زنده ماندند و حادثه تلخ و شوم حمله به مدينه در سال 63 هجرى يعنى واقعه «حره» را به چشم ديدند كه چگونه مردم مدينه به دست سپاه جنايتكار يزيد قتل عام شدند و چه فجايعى بر آن مردم رفت. آنان بر اين خون ريزيها و آشوبهاى مختلفى كه در طول چند دهه پيش آمد اشك تأثر ريختند و لبها به ندامت گزيدند اما ديگر دير بود زيرا اينگونه بلاها و فتنه ها نتيجه بدعتهايى بود كه از انحراف نخستين سرچشمه گرفته بود، و متاسفانه چرخ زمانه به عقب برنمى گردد و اين درسى است كه تاريخ و فلسفه تاريخ به ما مى آموزد.
عيادت ابوبكر و عمر از فاطمه
مورخ معروف اهل سنت ابن قتيبه دينورى- متوفاى 276 ه-. ق- مى نويسد عمر به ابوبكر گفت: بيا (براى عيادت) به حضور فاطمه (ع) رويم، بدرستى كه ما او را به خشم آورديم آنگاه هر دو به سوى خانه فاطمه (ع) رفتند و از فاطمه اجازه حضور خواستند، فاطمه (ع) اجازه نداد، آنان نزد على (ع) رفتند و او با فاطمه (ع) صحبت كرد و سپس آنان را به خانه حضور فاطمه (ع) برد هنگامى كه نشستند زهرا (ع) صورت خود را از آنان برگردانيد و رو به ديوار كرد آنان سلام كردند اما فاطمه سلامشان را پاسخ نگفت ابوبكر شروع به سخن كرد و گفت: «اى عزيز رسول خدا (ص) بخدا سوگند! خويشان پيامبر (ص) نزد من عزيزتر و گرامى تر از خويشان خودم مى باشد و تو در نزد من گرامى تر از دخترم عايشه هستى.اى كاش! روزى كه پدرت از دنيا رفت بجاى او من مى مردم و بعد از او زنده نمى ماندم مى بينى كه ترا مى شناسم و به فضل و شرفت آگاهم اما تو را از حقت و ارثت محروم ميكنم آگاه باش من از پدرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «من ارثى نمى نهم آنچه از من بجاى ماند صدقه است». فاطمه (ع) پاسخ داد: آيا اگر از رسولخدا (صلى الله عليه و آله) برايتان حديثى بگويم به آن عمل مى كنيد؟ گفتند: آرى. فاطمه (ع) فرمود: شما را به خدا سوگند آيا نشنيديد كه رسول خدا (ص) فرمود: رضايت و خشنودى فاطمه رضايت من، و خشم او خشم من است، هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كس او را خشنود سازد مرا خشنود كرده است و هر كس او را به خشم آرد مرا به خشم آورده است؟ فاطمه (ع) فرمود: «خدا و فرشتگان را به شهادت مى گيرم كه شما مرا به خشم آورديد، من هرگز از شما راضى نخواهم شد و اگر پيامبر (ص) را ملاقات كنم از شما شكايت مى كنم». ابوبكر گفت: پناه بر خدا از خشمش و خشم تو اى فاطمه سپس به گريه درآمد. بگونه اى كه بيم آن مى رفت تا جان از تنش بدر شود و مى گفت بخدا سوگند برايت در هر نمازى كه مى خوانم دعا مى كنم سپس در حالى كه گريه مى كرد از خانه خارج شد. [الامامه و السياسه ج 1 ص 20.]