فتح مكه - آیین رمضان مناسبت ها، احکام، ادعیه و آداب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیین رمضان مناسبت ها، احکام، ادعیه و آداب - نسخه متنی

بعثه مقام معظم رهبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فتح مكه

سرگذشت «فتح مكه»، از فرازهى خواندنى و شيرين تاريخ اسلام و در عين حال آموزنده و روشنگر اهداف مقدس پيامبر اسلام، و روشن كننده اخلاق و رفتار نيكوى آن حضرت است.

در اين فصل از تاريخ، راستگوئى و وفادارى پيامبر و پيروان وى به كليه موادى كه در قرارداد «حديبيه» امضاء كرده بودند، روشن مى گردد. و در برابر آن، نفاق و خيانت مشركان قريش در اجراء مواد صلحنامه، آشكار مى شود.

بررسى اين قسمت از تاريخ، كاردانى و حسن تدبير و سياست خردمندانه پيامبر را در گشودن آخرين و سختترين دژ دشمن ثابت مى نمايد. گوئى اين مرد آسمانى ، پاسى از عمر خود را در يكى از دانشگاههى بزرگ نظامى گذرانده بود، كه بسان يك فرمانده توانا نقشه فتح را، آنچنان طرح و ترسيم نمود كه بدون رنج و مشقت، بزرگترين پيروزى نصيب مسلمانان گرديد.

در اين جريان تاريخى ، چهره انسان دوست و پرمهر پيامبر به جان

و مال دشمنان خون آشام خود، روشن مى گردد. و خواهيم ديد كه آن مرد بزرگ، با روشن بينى خاصى پس از پيروزى عظيم، جنايات قريش را ناديده گرفت، و عفو عمومى را اعلام نمود. اينك آغاز مطلب:

در سال هشتم هجرت، قراردادى ميان سران قريش و پيامبر بسته شد، كه به امضاء طرفين رسيد. ماده سوم آن حاكى از اين بود كه: مسلمانان و قريش مى توانند با هر قبيلهى پيمان ببندند. براساس اين ماده، قبيله «خزاعه» با مسلمانان همپيمان شدند و پيامبر اسلام دفاع از آب و خاك و جان و مال آنان را به عهده گرفت: و قبيله «بنى كنانه» كه از دشمنان ديرينه قبيله «خزاعه» و هم مرز آنان بودند، با قريش همپيمان گشتند. اين جريان، با بستن يك قرارداد صلح دهساله كه حافظ امنيت اجتماعى و صلح عمومى در نقاط عربستان بود، پايان پذيرفت.

طبق اين قرارداد، طرفين نبايد بر ضد يكديگر قيام مسلحانه نمايند، و يا همپيمانان خود را بر ضد همپيمان طرف مقابل، تحريك كنند. دو سال از آغاز اين قرارداد گذشت، و طرفين در صلح و رفاه، و امنيت بسر مى بردند; تا آنجا كه مسلمانان در سال بعد با كمال آزادى ، به زيارت خانه خدا رفته و مراسم مذهبى و وظائف اسلامى خود را در برابر ديدگان هزاران دشمن بتپرست انجام دادند.

پيامبر در ماه «جمادى الاولى » سال هشتم، يك هنگ سه هزار نفرى را به فرماندهى سه تن از افسران ارشد اسلام، به كرانههى شام برى سركوبى عمال روم ـ كه مبلّغان بى پناه اسلام را ناجوانمردانه كشته بودند ـ اعزام نمود. سپاه اسلام در اين مأموريت اگرچه جان به

سلامت بردند، و فقط سه افسر و چند سرباز بيش كشته ندادند; ولى بى پيروزى چشمگيرى كه از مجاهدان اسلام انتظار مى رفت، باز نگشتند، و عمليات آنها بيشتر به حالت «جنگ و گريز» شباهت داشت. انتشار اين خبر در ميان سران قريش، موجب جرأت وجسارت آنان گرديد. آنان تصور كردند كه نيروى نظامى اسلام به ضعف و ناتوانى گرائيده، و مسلمانان روح سلحشورى و سربازى را از دست دادهاند. از اين نظر، تصميم گرفتند كه محيط صلح و آرامش را بهم بزنند.

 نخست در ميان قبيله «بنوبكر»(1) اسلحه پخش كرده و آنان را تحريك كردند، كه شبانه به قبيله «خزاعه» ـ كه با مسلمانان همپيمان بودند ـ حمله ببرند و گروهى را كشته و دستهى را اسير كردند. حتى به اين نيز اكتفا نكرده، دستهى از قريش شبانه در جنگ بر ضد «خزاعه» شركت كردند. و از اين طريق پيمان «حديبيه» را زيرپا نهاده; صلح و آرامش دوساله را به نبرد و خونريزى تبديل كردند.

در نتيجه اين حمله شبانه، گروهى از قبيله خزاعه كه در بستر خواب آرميده و يا در حالت عبادت بودند، كشته شده، و دستهى اسير گرديدند. عدهى نيز خانه و آشيانه را ترك گفته، و به مكه ـ كه سرزمين «امنى » برى عرب به شمار مى رفت ـ پناه بردند. آوارگانى كه به مكه آمده بودند، به خانه «بديل بن ورقاع»(2) رفته، سرگذشت جانگداز قبيله خويش را تشريح نمودند.

[1 ـ «سنوبكر بن عبد مناة بن كنانة» تيرهى از «كنانة» هستند.

2 ـ بديل، يكى از شخصيتهى بزرگ و سالخورده قبيله خزاعه بود كه در مكه زندگى مى كرد و در آنروز 97 سال داشت ـ «امالى طوسى » /239.
]

ستمديدگان خزاعه برى اينكه ندى مظلوميت خود را به گوش پيامبر برسانند، رئيس قبيله خود «عمرو سالم» را خدمت پيامبر فرستادند. او وارد مدينه شد و يكسره به مسجد آمد و در ميان مردم ايستاد. اشعار جانسوزى را كه حاكى از مظلوميت و استغاثه قبيله «خزاعه» بود، با آهنگ خاصى قرائت كرد و پيامبر را به احترام آن پيمانى كه با قبيله خزاعه بسته بود سوگند داد; و او را دعوت به كمك گرفتن خون مظلومان نمود و در پايان اشعار خود، چنين گفت:

هم بيتونا بلوتير هجدا (1)و قتلونا ركعا و سجّداً

ى پيامبر خدا! مشركان قريش، امضاء كنندگان متاركه جنگ به مدت دهسال، نيمه شب در حالى كه گروهى از ما در كنار آب «وتير» خواب بوديم و دستهى در دل شب در حال پرستش و ركوع و سجود بودند، بر سر اين جمعيت بى پناه غير مسلح ريخته، آنها را قتل عام كردند. اين شاعر جمله زير رابه منظور تحريك عواطف و روح سلحشورى مسلمانان، زياد تكرار مى كرد و گفت:

قُتِلنا وَقَد اَسلمنا: يعنى در حالى كه مسلمان بوديم، قتل عام شديم.

اشعار عاطفى و تحريك آميز رئيس قبيله، كار خود را كرد. پيامبر در برابر انبوهى از مسلمانان رو به عمرو نمود و گفت: «نُصِرت يا عمرو سالم»، يعنى : ى عمرو ترا كمك خواهم كرد. اين وعده قطعى ، آرامش

[1 ـ «وتير»، آبگاهى در پايين «مكه» برى قبيله «خزاعه» بود. و «هجد»، جمع «ههاجد» به معنى خفتهها و گاهى به معنى «بيدارها» نيز به كار مى رود، و در حقيقت كلمه از «اضداد» است.
]

عجيبى به «عمرو» بخشيد، زيرا او يقين كرد كه پيامبر در اين نزديكى انتقام قبيله خزاعه را از قريش كه مسبب واقعى جريان بودند خواهد گرفت; ولى هرگز تصور نمى كرد كه اين كار با فتح و برانداختن حكومت ظالمانه قريش صورت خواهد گرفت.

چيزى نگذشت كه «بديل و رقاء»، با گروهى از قبيله خزاعه برى استمداد، خدمت پيامبر رسيدند، و همكارى «قريش» را با بنى بكر در كوبيدن و كشتن جوانان خزاعه به عرض پيامبر رسانيدند، و سپس راه مكه را در پيش گرفتند.

جاسوسى به دام افتاد

پيامبر اسلام برى فتح مكه و گشودن محكمترين دژهى بت پرستى ، و برانداختن حكومت ظالمانه قريش ـ كه بزرگترين سد در راه پيشرفت آئين توحيد بود ـ بسيج عمومى اعلام كرد. او از خداوند خواست كه جاسوسان قريش از حركت مسلمانان آگاه نشوند. در آغاز ماه رمضان، از اطراف و اكناف، سپاهيان انبوهى در «مدينه» جمع شدند كه تاريخ نگاران خصوصيات آن را چنين مى نگارند:

مهاجران، هفتصد نفر با سيصد اسب و سه پرچم.

انصار، چهار هزار نفر با هفتصد اسب و پرچمهى بيشتر.

قبيله مزينه، هزار نفر با صد اسب و صد زره و سه پرچم.

قبيله اسلم، با چهارصد نفر با سى اسب و دو پرچم.

قبيله جهينه، هشتصد نفر با پنجاه اسب و چهار پرچم.

قبيله بنى كعب، پانصد نفر با سه پرچم.

و باقيمانده سپاه را افراد قبيلههى غفار، اشجع و بنى سليم تشكيل مى دادند.

ابن هشام مى گويد: كليه سپاهيان اسلام به ده هزار نفر مى رسيدند. آنگاه مى افزايد:

از بنى سليم هفتصد و برخى مى گويند هزار نفر، از بنى غفار چهارصد نفر، از اسلم چهارصد نفر، از «مزينه» هزار و سيصد نفر و باقيمانده از مهاجر و انصار و همپيمانان آنان و گروهى از قبائل تميم و قيس و اسد بودند.

برى عملى ساختن اين موضوع، تمام طرق و شوارعى كه منتهى به مكه مى گرديد، تحت مراقبت مأموران حكومت اسلام قرار گرفت، و رفت و آمد، شديدا تحت كنترل درآمد.

پيامبر حركت مى كند

برى رعايت اصل «غافلگيرى »، تا لحظه فرمان حركت، وقت حركت و مسير و مقصد برى كسى روشن نبود. روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجرت، فرمان حركت صادر گرديد. البته فرمان آماده باش به كليه مسلمانان مدينه و حوالى آن قبلا داده شده بود.

روزى كه پيامبر از «مدينه» خارج شد، مردى را به نام «ابورهم» غفارى نماينده خود در مدينه قرار داد، و در نزديكى مدينه از سپاه خود سان ديد. وقتى حضرتش، كمى از مدينه فاصله گرفت، در نقطهى به

[(1)1 ـ «مغازى واقدى »، ج 2 /779 ـ 800.
]

نام «كديد» آبى خواست و روزه خود را افطار نمود، و به همه دستور دادى كه افطار كنند. گروه زيادى افطار كردند، ولى عده كمى تصور كردند كه اگر روزه بگيرند و با دهن روزه جهاد نمايند، پاداش آنها افزونتر خواهد بود. از اين نظر از شكستن روزه خوددارى نمودند.

اين افراد ساده لوح، تصور نكردند كه پيامبرى كه دستور روزه در ماه رمضان را داده، همان پيامبر نيز دستور افطار داده است. اگر او رهبر سعادت و راهنمى حق مى باشد، در هر دو حالت و در هردو فرمان، خواهان سعادت و نيك فرجامى مردم است و تبعيض در دستورهى او نيست. پيامبر از امتناع اين دسته ناراحت شد و فرمود: آنان گروه گناهكار و سركش مى باشند.

يك چنين سبقت و پيشى گيرى بر پيامبر، يك نوع انحراف از حق و حاكى از عدم ايمان كامل اين عده به پيامبر و شريعت او است.

از اين نظر، قرآن چنين افرادى را ملامت كرده و مى گويد: «يا أيّهاالّذين آمنوا لا تقدّموا بين يدى الله و رسوله»(2) يعنى : ى افراد باايمان! بر خدا و پيامبر او سبقت نگيريد.

عباس بن عبدالمطلب، از مسلمانان مقيم مكه بود كه به دستور پيامبر در مكه اقامت گزيده و پيامبر را از تصميمات قريش آگاه مى ساخت. او پس از جنگ «خيبر»، تظاهر به اسلام مى نمود، ولى ى روابط او با سران قريش محفوظ بود. او تصميم گرفت كه به عنوان

[(1)1 ـ «وسائل الشيعه»، ج 7/124; «سيره حلبى »، ج 3/90.

2 ـ سوره حجرات /1.
]

يكى از آخرين خانوادههى مسلمان، مكه را ترك گويد و در مدينه اقامت گزيند. در همان روزهائى كه پيامبر عازم مكه بود; او به سمت مدينه حركت كرده و در نيمه راه، در سرزمين «جحفه» با پيامبر ملاقات نمود. وجود عباس در فتح مكه بسيار سودمند و به نفع طرفين تمام گرديد، و اگر او نبود شايد فتح مكه بدون مقاومت قريش صورت نمى گرفت.

از اين نظر، هيچ بعيد نيست كه حركت او به دستور پيامبر بوده، تا در اين بين نقش اصلاح طلبانه خود را ايفا كند.

تاكتيك جالب ارتش اسلام

«مرّ الظهران»، در چند كيلومترى مكه قرار دارد. پيامبر، با كمال مهارت اردوى دههزار نفرى خود را تا كرانههى مكه رهبرى نمود; در حالى كه قريش و جاسوسان آنها و كسانى كه به نفع آنها فعاليت مى كردند، هرگز از حركت سپاه آگاهى نداشتند. پيامبر برى ايجاد رعب و هراس در دل مردم مكه، و برى اينكه اهالى بدون مقاومت سر تسليم فرود آورند، و اين دژ بزرگ و مركز بزرگ و مقدس بدون خونريزى فتح گردد; دستور داد، كه سربازان اسلام در نقاط مرتفع آتش افروزند.

 و برى ايجاد ترس بيشتر، دستور داد هر فردى به طور مستقل آتش افروخته، تا نوارى از شعلههى آتش; كلّيه كوهها و نقاط مرتفع را فراگيرد، قريش و همپيمانان آنان، در خواب غفلت فرو رفته بودند. از طرف ديگر، زبانههى آتش و شعلههى آن ـ كه كليه نقاط مرتفع را به صورت توده آتشى درآورده، و به بيوت و خانههى اهل

مكه روشنائى بخشيده بود ـ رعب و وحشتى در دل آنها افكند، و توجه آنها را بسوى نقاط مرتفع جلب نمود.

در اين لحظه، سران قريش مانند «ابوسفيان بن حرب» و «حكيم ابن حزام»، كه برى تحقيق از مكه بيرون آمده به جستجو پرداختند.
«عباس بن عبدالمطلب»، كه از «جحفه» ملازم ركاب پيامبر بود، با خود فكر كرد كه اگر اردوى اسلام با مقاومت قريش روبرو شوند; گروه زيادى از قريش كشته خواهد شد. پس چه بهتر، نقشى را ايفاء كند كه به نفع طرفين تمام گردد و قريش را وادار به تسليم نمايد.

او بر استر سفيد پيامبر سوار شد، و شبانه راه مكه را در پيش گرفت، تا محاصره مكه را بوسيله سپاه اسلام به سمع سران قريش برساند و آنها را از فزونى سپاه اسلام; و روح سلحشورى آنان، آگاه سازد، و به آنها بفهماند كه چارهى جز تسليم نيست.

او از دور مذاكره «ابوسفيان» و «بديل ورقاء» را شنيد كه به يكديگر چنين مى گفتند:

ابوسفيان: من تا كنون آتشى به اين فزونى و سپاهى به اين فراوانى نديدهام.

بديل بن ورقاء: آنان قبيله «خزاعه» هستند كه برى نبرد آماده شدهاند.

ابوسفيان: خزاعه كمتر از آنند كه چنين آتشى روشن كنند، و چنين اردوئى تشكيل دهند.

در اين بين عباس سخنان آنان را قطع كرد و ابوسفيان را صدا زد و گفت: «ابو حنظله»! (ابوحنظله كنيه ابوسفيان بود). ابوسفيان فورا

صدى عباس را شناخت و گفت: «ابوالفضل» (كنيه عباس است) چه مى گوئى ؟، عباس گفت: به خدا سوگند اين شعلهها و آتشها مربوط به سربازان محمد است. او با سپاه بس نيرومندى به سوى قريش آمده، و هرگز قريش تاب مقاومت آن را ندارند.

سخنان عباس، لرزه شديدى بر اندام ابى سفيان افكند، و در حالى كه بدنش مى لرزيد و دندانهايش بهم مى خورد، رو به عباس كرد و گفت: پدر و مادرم فدى تو چاره چيست؟

گفت چاره اينست كه همراه من به ملاقات پيامبر بيائى و از او امان بخواهى ، وگرنه جان همه قريش در خطر است.

سپس او را بر ترك استر سوار كرد و به جانب اردوى اسلام روانه گرديد. و آن دو نفر (بديل بن ورقاء و حكيم بن حزام) كه همراه ابوسفيان برى تفتيش حال آمده بودند; بسوى مكه باز گشتند.

/ 41