سن خديجه - آیین رمضان مناسبت ها، احکام، ادعیه و آداب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیین رمضان مناسبت ها، احکام، ادعیه و آداب - نسخه متنی

بعثه مقام معظم رهبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سن خديجه

معروف اين است كه خديجه هنگام ازدواج 40 سال داشته و 15 سال پيش از عام الفيل، قدم به عرصه وجود نهاده است; ولى بعضى كمتر از اين نوشتهاند. وى قبلا دو شوهر كرده بود، به نامهى «عتيق ابن عائذ» و «ابوهالة مالك بن بناش التميمى » كه رشته زندگى هر كدام به وسيله مرگ گسسته بود.

فرزندان خديجه از پيامبر

خديجه كبرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دارى دو پسر به نامهى «قاسم» و «عبدالله» بود كه به آنها طاهر و طيّب مى گفتند و چهار دختر داشت كه رقيّه، زينب، امّ كلثوم و فاطمهسلام الله عليهنام داشتند. دو پسر آن حضرت قبل از بعثت از دنيا رفتند; ولى دخترانش باقى ماندند.

شبهى تاريك، راه خانه خديجه تا غار حراء به روزى روشن از اخلاص و اميد و فداكارى تبديل شد. كوه بزرگ نور كه امروزه بعضى ازى

[(1)1 ـ بحار الانوار، ج16، ص8
]

مردان نيز از صعود به آن عاجزند، در سايه اخلاص و فداكارى و عظمت گامهى خديجه كوچك مى نمود. آن بانوى فداكار به رغم آن همه ثروت و مكنت، سه سال در شعب ابى طالب، گرسنه در كنار پيامبر(صلى الله عليه وآله)خوابيد و آرامِ جان او بود.

وفات خديجه

حضرت خديجه در تمام دوره دشوار و پرحادثه پيش از هجرت به عنوان همسرى فداكار در كنار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود و لحظهى او را در آن كوران حوادث تنها نگذاشت و سرانجام سه سال پيش از هجرت دنيا را به درود گفت. آخرين سخن وى در آستانه مرگ، با آن سابقه خدمت و فداكارى ، اين بود كه: «ى رسول خدا! من درباره تو كوتاهى نمودم و آنچه در خور توست به انجام نرساندم و در اين لحظه اگر خواستهى داشته باشم، آن خواسته رضايت توست.» و بدين ترتيب آن بانوى بزرگوار ديده از جهان فروبست;

 ولى برى هميشه به عنوان زنى نمونه برى زنان اسلام در تاريخ باقى ماند، اميد است زنان مسلمان ما با الگو قرار دادن اين بزرگ بانوى اسلام، شايستگى خويش را برى خدمت هر چه بيشتر به اسلام به اثبات رسانده و فرزندانى صالح و متعهّد تربيت نمايند. جسد پاك خديجه را در قبرستان حجون مكّه به خاك سپردند. موقعيت قبر وى در آخر قبرستان و نزديك قبور ابوطالب و عبدالمطلّب است.

[(1)1 ـ از ص42 تا اينجا از كتاب، تاريخ و آثار اسلامى مكّه مكرّمه و مدينه منوّره، اصغر قائدان و كتاب ياد ايّام، معاونت فرهنگى شورى سياستگذارى ائمّه جمعه گرفته شده است.
]

ميلاد امام حسن مجتبى (عليه السلام)

* امام حسن مجتبى (عليه السلام) در نيمه رمضان سال سوّم هجرى ، در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود.

* پدرش، امير مؤمنان على بن ابيطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه دختر پيامبر خدا است ـ درود و رحمت خدا بر آنان ـ.

در تاريخ، از اين كوتاهتر و در عالم نسبها، از اين پرشرافتتر، نسبى وجود ندارد.

* در شهر مدينه، شب نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت، تولد يافت. فرزند نخستين پدر و مادرش بود. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) بلافاصله پس از ولادتش او را گرفت; در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس برى او گوسفندى قربانى كرد; سرش را تراشيد و هموزن موى سرش ـ كه يكدوم و چيزى افزون بود ـ نقره به مستمندان داد; دستور داد تا سر او را عطر آگين كنند. و از آن هنگام، آيين عقيقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد، پديد آمد.

* او را حسن نام داد و اين نام در جاهليت سابقه نداشت. و كنيه او

را ابومحمد نهاد و اين تنها كنيه اوست.

* لقبهى او: السبط است و السيد و الزكى و المجتبى و التقى .

* همسران او عبارتند از: «ام الحق» دختر طلحة بن عبيدالله; «حفصه» دختر عبدالرحمن بن ابى بكر; «هند» دختر سهيل بن عمرو; و «جعدة» دختر اشعث بن قيس و اين آخرين، همان است كه به اغوى معاويه او را مسموم و شهيد كرد.

* فرندان آنحضرت از دختر و پسر 15 نفر بودهاند، بنامهى :

زيد، حسن، عمرو، قاسم، عبدالله، عبدالرحمن، حسن اثرم، طلحة، ام الحسن، ام الحسين، فاطمه، ام سلمة، رقيه، ام عبدالله و فاطمه.

نسل او فقط از دو پسرش: حسن و زيد، باقى ماند و از غير ايندو انتساب به آنحضرت درست نيست.

* «هيچكس از جهت منظر و اخلاق و پيكر و رويه و مجد و بزرگوارى ، به رسول اكرم شبيهتر از او نبود» وصف كنندگانش او را اينچنين ستودهاند. و گفتهاند:

دارى رخسارهئى سفيد آميخته به اندكى سرخى ; چشمانى سياه; گونهئى هموار; محاسنى انبوه; گيسوانى مجعد و پر; گردنى سيمگون; اندامى متناسب; شانهئى عريض; استخوانى درشت; ميانى باريك; قدى ميانه; نه چندان بلند و نه كوتاه; سيمائى نمكين و چهرهئى در شمار زيباترين چهرهها بود.

* بيست و پنج بار حج كرد پياده، در حاليكه اسبهى نجيب را با او يدك مى كشيدند.

هر گاه از مرگ ياد مى كرد مى گريست و هر گاه از قبر ياد مى كرد

مى گريست و هر گاه محشر را و عبور از صراط را بياد مى آورد مى گريست و هر گاه به ياد ايستادن به پى حساب مى افتاد همچون مار گزيده به خود مى پيچيد، از خدا طلب بهشت مى كرد و به او از آتش پناه مى برد.

و چون وضو مى ساخت و به نماز مى ايستاد، بدنش بلرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد.

سه نوبت، دارائيش را با خدا تقسيم كرد و دو نوبت از تمام مال خود برى خدا گذشت. و با اين همه، در تمامى حالات به ياد خدا بود. گفتهاند: «در زمان خودش آن حضرت عابدترين مردم و بى اعتناترين مردم به زيور دنيا بود».

محمد بن اسحق گفت: «پس از رسولخدا(صلى الله عليه وآله) هيچكس از حيث آبرو و بلندى قدر، به حسن بن على نرسيد. بر در خانهاش فرش مى گستردند و چون او از خانه بيرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شد و باحترام او كسى از برابرش عبور نمى كرد و او چون مى فهميد، برمى خاست و به خانه ميرفت و آنگاه مردم رفت و آمد مى كردند».

در راه مكه از مركبش فرود آمد و پياده به راه ادامه داد، در كاروان كسى نماند كه بدو تأسى نجويد و پياده نشود، حتى سعد بن ابى وقاص كه پياده شد و در كنار آن حضرت راه افتاد.

«مدرك بن زياد» به ابن عباس ـ كه برى حسن و حسين ركاب گرفته بود و لباسشان را مرتب مى كرد ـ گفت: «تو از اينها سالخودهترى ! ركاب برايشان مى گيرى ؟» وى جواب داد: «ى فرومايه

پست! تو چه ميدانى اينها كى اند! اينها پسران رسول خدايند. آيا اين موهبتى از جانب خدا بر من نيست كه ركابشان را بگيرم و لباسشان را مرتب كنم؟!».

با اين شأن و منزلت، تواضعش چنان بود كه: روزى بر عدهئى مستمند مى گذشت و آنها پارههى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و مى خورند. چون حسن بن على را ديدند گفتند: «ى پسر رسول خدا بيا با ما هم غذا شو!» فوراً از مركب خود فرود آمد و گفت: «خدا متكبران را دوست نمى دارد» و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به ميهمانى خود دعوت كرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاك.

بخشش و كرم او آنچنان بود كه مردى حاجت نزد او آورد. آن حضرت باو گفت: «حاجتت را بنويس و به ما بده» و چون نامه او را خواند، دو برابر خواستهاش بدو بخشيد. يكى از حاضران گفت: اين نامه چقدر برى او پربركت بود، ى پسر رسول خدا!. فرمود: «بركت آن برى ما بيشتر بود، زيرا ما را از اهل نيكى ساخت. مگر نمى دانى كه نيكى آن است كه بى خواهش به كسى چيزى دهند و اما آنچه پس از خواهش مى دهند،

 بهى ناچيزى است در برابر آبروى او. شايد آنكس شبى را با اضطراب و ميان بيم و اميد بسر برده و نميدانسته كه آيا در برابر عرض نيازش، دست رد به سينه او خواهى زد يا شادى قبول به او خواهى بخشيد و اكنون با تن لرزان و دل پرتپش نزد تو آمده، آنگاه اگر تو فقط بقدر خواستهاش باو ببخشى ، در برابر آبروئى كه نزد تو ريخته بهى اندكى باو دادهئى ».

مدائنى روايت كرده كه: «حسن و حسين و عبدالله بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خيمهئى رسيدند كه پيرزنى در آن زندگى مى كرد، از او آب طلبيدند. گفت: اين گوسفند را بدوشيد و شير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد. چنين كردند. سپس از او غذا خواستند، گفت: همين گوسفند را داريم، بكشيد و بخوريد. يكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بريان كرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پير زن گفتند: ما از قريشيم، به حج مى رويم، چون باز گشتيم نزد ما بيا با تو به نيكى رفتار خواهيم كرد و رفتند.

شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت، گفت وى بر تو! گوسفند مرا برى مردمى ناشناس مى كشى ، آنگاه مى گوئى : از قريش بودند!؟.

روزگارى گذشت و كار بر پير زن سخت شد، از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد. حسن بن على او را ديد و شناخت. پيش رفت و گفت: مرا مى شناسى ؟ گفت نه! گفت: من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم. و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر باو دادند. آنگاه او را نزد برادرش حسين بن على فرستاد، آنحضرت نيز به همان اندازه بدو بخشيد و او را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد و او نيز عطائى همانند آنان به او داد».

و بجز اينها، سخن در كرم و بخشش فراوان است كه ما اكنون درصدد بيان آنها نيستيم.

حلم و گذشت او چنان بود كه ـ به گفته مروان ـ با كوهها برابرى مى كرد.

زهد و بى اعتنائى او به زيور دنيا آنچنان بود كه «محمد بن على بن الحسين بن بابويه» (متوفى به سال 381 هجرى ) كتابى را بنام: زهد الحسن(عليه السلام) بدين صفت او اختصاص داد و در اينباره همين بس كه از همه دنيا يكباره بخاطر دين صرفنظر كرد.

* او سرور جوانان بهشت و يكى از دو نفرى است كه دودمان پيامبر منحصراً از نسل آنان بوجود آمد; و يكى از چهار نفرى است كه رسول خدا با آنان به مباهله نصارى نجران حاضر شد; و يكى از پنج نفر اصحاب كساء; و يكى از دوازده نفرى است كه خدا فرمانبرى آنان را بر بندگانش واجب و فرض ساخته. و او يكى از كسانى است كه در قرآن كريم پاك و منزه از پليدى معرفى شده; و يكى از كسانى است كه خدا دوستى آنان را پاداش رسالت پيامبر دانسته; و يكى از آنانكه رسول اكرم ايشانرا هموزن قرآن و يكى از دو دستآويز گران وزنه قرار داده. و او ريحانه رسول خدا و محبوب اوست و آنكسى است كه پيامبر دعا ميكرد خدا دوستدار او را دوست بدارد.

افتخارات او بقدرى است كه ياد كردن آنها بطول مى انجامد و تازه پس از بيانى دراز بآخر نمى رسد.

پس از وفات پدرش، مسلمانان با او به خلافت، بيعت كردند. در همان مدت كوتاه حكومتش، به بهترين شكلى كارها را اداره كرد. در پانزدهم جمادى الاولى سال 41 (بنابر صحيحترين روايتها) با معاويه قرار صلح منعقد ساخت و با اينكار هم دين را حفظ كرد و هم مؤمنان را از قتل نجات داد و در اينكار بر طبق آموزش خاصى كه بوسيله پدرش از پيامبر دريافت كرده بود، عمل نمود. دوران خلافت رسمى و

ظاهرى او هفت ماه و بيست و چهار روز بود.

پس از امضى قرار داد صلح، به مدينه بازگشت و در ان شهر اقامت گزيد و خانه او برى ساكنان و واردان آن شهر، دومين حرم شد و او خود در اين هر دو حرم، جلوه گاه هدايت و فرازگاه دانش و پناه گاه مسلمانان گشت.

 دور و بر او مردمى از شهرهى دور دست گرد آمدند برى فهم و شناخت دين و سپس رفتن و قوم خود را از قهر و عذاب بيم دادن. و اينها همان شاگردان و حاملان دانش او و راويان از او بودند. و حسن بن على بخاطر علم و دانش فراوانى كه خدا بدو ارزانى داشته بود و هم بخاطر قدر و منزلت بلندى كه در دل مردم داشت، تواناترين بشر بود برى پيشوائى امت و رهبر فكرى آنان و درست كردن عقايدشان و متحد ساختن و بهم بستن ايشان.

نماز صبحگاه را كه ميخواند، تا بر آمدن آفتاب در مسجد رسول خدا مى نشست و به ذكر خدا مى پرداخت.

/ 41