غزوه بدر - آیین رمضان مناسبت ها، احکام، ادعیه و آداب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیین رمضان مناسبت ها، احکام، ادعیه و آداب - نسخه متنی

بعثه مقام معظم رهبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بزرگان و برگزيدگان مردم گرد او مى نشستند و او با آنان سخن مى گفت. ابن صباغ (در كتاب الفصول المهمه ص159) مى نويسد: «مردم گرد او جمع مى شدند و او با سخنان خود عقدههى علمى را مى گشود و ايرادهى مخالفين را پاسخ مى داد».

چون حج ميگزارد، در هنگام طواف مردم برى اينكه به او سلام كنند آنچنان ازدحام ميكردند كه گاه نزديك بود خود او پايمال شود!

* او را بارها مسموم كردند. در آخرين بار بود كه احساس خطر كرد، به برادرش حسين(عليه السلام)گفت: «من بزودى از تو جدا خواهم شد و به پرودرگارم خواهم پيوست بدان كه مرا مسموم كرده و كبدم را تباه

ساختهاند. من خود، عامل و سبب اينكار را مى شناسم و در پيشگاه خدى از مسبب آن دادخواهى خواهم كرد، سپس فرمود: «مرا در كنارى رسول خدا بخاك سپار زيرا من به او و خانه او اولى تر(1); ولى اگر نگذاشتند تو را به حق آن پيوندى كه به خدا نزديكت ساخته و به خويشاوندى نزديكى كه با پيامبر خدا دارى سوگند مى دهم كه نگذارى بخاطر من قطره خونى ريخته شود; بگذار تا رسول خدا را ملاقات كنيم و نزد او از دشمنان دادخواهى نمائيم و جفى مردم را باوى باز گوئيم».

سپس سفارشهى لازم را درباره خاندان و فرزندانش و آنجه از خود بجا گذارده بود باو كرد و او را به آنچه پدرشان على در لحظه مرگ وصيت كرده بود، وصيت نمود و جانشينى او را به شيعيان اعلام كرد. و در روز 17 ماه صفر سال 49 وفات يافت.

ابوالفرج اصفهانى نوشته است: «معاويه ميخواست برى پسرش يزيد بيعت بگيرد و در انجام اين منظور، هيچ چيز برى او گرانبارتر و مزاحمتر از حسن بن على و سعد بن ابى وقاص نبود. بدينجهت هر دو را با وسائل مخفى مسموم كرد».

و بسى روشن است كه فجايع بزرگى از اين نوع، همچون تازيانهئى

[1 ـ اولويت به پيامبر از اينرو كه فرزند و پاره تن بلكه جزئى از او بود و كسى از فرزند به پدر و از جزء به كل نزديكتر و اولى تر نيست. و اما اولويت به خانه پيامبر بدينجهت كه او وارث شرعى مادرش صديقه طاهره و او يگانه وارث پدرش رسولخدا بود. فاطمه از پدر ارث مى برد همچنانكه سليمان از داود. و دليلى نيست كه عمومات ارث در اين مورد تخصيص خورده باشد.
]

بر پيكر خواب رفته و تخدير شده مردم بود كه شعور و درك آنان را برمى انگيخت و احساس درد را در آنان زنده مى ساخت. اقطار اسلامى دهان به دهان خبر اين پيشامد بزرگ را پخش كردند; در هر گوشه، موج شيون مردم از زمينه شورشى خبر ميداد و در هر سال، بلند شدن غوغائى ، دستگاه حكومت را به انقلابى تهديد مى كرد. و خدى سبحان مى گويد: «ستمگران بزودى خواهند دانست كه به چه سرانجامى دچار مى شوند».

* سبط ابن جوزى به سند خود از ابن سعد و او از واقدى روايت كرده: حسن بن على در هنگام احتضار گفت مرا در كنار پدرم ـ يعنى رسول اكرم ـ دفن كنيد. امويان و مروان حكم و سعيد بن العاص ـ كه والى مدينه بود ـ بپا خواستند و نگذاشتند! ابن سعد مى گويد: يكى از مخالفان عايشه بود كه گفت: «هيچكس نبايد با رسول خدا دفن شود».

انبوهى از مردم گرد حسين بن على مجتمع شده گفتند: ما را با آل مروان واگذار، بخدا قسم آنان در دست ما بسى حقير و ناچيزند. فرمود: «برادرم وصيت كرده كه نبايد بخاطر او قطرهئى خون ريخته شود و اگر اين سفارش نمى بود مى ديديد كه شمشيرهى خدا با آنان چه مى كند.

آنها عهد ميان ما و خود را شكستند و شرائط ما را زير پا نهادند» با اين سخن به شرائط صلح اشاره مى كرد.

حسن بن على را از آنجا به قبرستان بقيع بردند و در كنار قبر جدهاش فاطمه بنت اسد بخاك سپردند. در كتاب «الاصابة» از واقدى و او از ثعلبه نقل مى كند كه گفت: روزى كه حسن بن على وفات يافت

و در بقيع مدفون شد، من حاضر بودم، انبوهى جمعيت آنچنان بود كه اگر در بقيع سوزنى مى افكندند بر سر انسانى مى افتاد و به زمين نمى رسيد.

[(1)1 ـ از ص47 تا اينجا از كتاب «صلح امام حسن(عليه السلام)» نوشته شيخ راضى آل ياسين ترجمه مقام معظّم رهبرى ، آيةالله سيد على خامنهى مدّظلّه العالى گرفته شده است.
]

غزوه بدر

هفده ماه رمضان سالروز غزوه بدر مى باشد كه در اين قسمت به بررسى اين غزوه پرداخته شده است.

از نبردهى بزرگ و نمايان اسلام، جنگ بدر است. كسانى كه در اين جبهه شركت كرده بودند، بعدها امتياز مخصوصى در ميان مسلمانان پيدا نمودند. در هر واقعهى كه يك يا چند نفر از مجاهدان بدر شركت مى نمودند و يا به مطلبى گواهى مى دادند; مى گفتند چند نفر از بدرى ها با ما موافق هستند. در شرح زندگانى اصحاب پيامبر، كسانى را كه در وقعه بدر شركت نمودهاند، «بدرى » مى نامند و علت اين اهميّت از تشريح اين حادثه به دست مى آيد.

در نيمه جمادى الاولى سال دوم، گزارشى به مدينه رسيد كه كاروان قريش به سرپرستى «ابوسفيان» از مكه به شام مى رود. پيامبر برى تعقيب كاروان تا «ذات العشيره» رفت و تا اوائل ماه ديگر، در آن نقطهى توقف كرد، ولى دست به كاروان نيافت. و زمان بازگشت كاروان، تقريبا

معين بود، زيرا اوائل پاييز كاروان قريش، از شام به مكه باز مى گشت.

در تمام نبردها كسب اطلاعات، نخستين گام پيروزى بود. تا فرمانده لشكر، از استعداد دشمن و نقطه تمركز آنها و روحيه جنگجويان آگاه نباشد، چه بسا ممكن است در نخستين برخورد شكست بخورد.

بنا به نقل مرحوم مجلسى ،(1) رسول خدا «عدى »، را برى كسب اطلاعات از مسير كاروان و تعداد محافظان كاروان و نوع كالايشان اعزام نمود. اطلاعات رسيده به قرار زير بود:

1ـ كراوان بزرگى است كه تمام اهل مكه در آن شركت دارند.

2ـ سرپرست كاروان «ابوسفيان»، و در حدود چهل نفر پاسبانى آن را بر عهده دارند.

3ـ هزار شتر، مال التجاره را حمل مى كند، و ارزش كالا حدود پنجاه هزار دينار است.

از آنجا كه ثروت مسلمانان مهاجر مقيم مدينه، از طرف قريش مصادره شده بود، بسيار به موقع بود كه مسلمانان كالاهى تجارتى آنها را ضبط كنند! و اگر قريش، بر عناد و لجاجت خود در مصادره اموال مسلمانان مهاجر استقامت ورزند، مسلمانان متقابلا كالاهى تجارتى را ميان خود به عنوان غنيمت جنگى تصرف كنند. از اينرو، رسول خدا رو به اصحاب خود كرد و فرمود:

هان، ى مردم اين كاروان قريش است. مى توانيد برى تصرف

[1 ـ «بحار»، ج 19/ 217.
]

اموال قريش از مدينه بيرون برويد، شايد گشايشى در كار شما رخ دهد.

سخن پيامبر مى رساند كه رسول گرامى ، به آنان نويد گشايش در زندگى مى دهد. وسيله اين گشايش، ضبط كالاهائى بود كه كاروان قريش آن را حمل مى كرد، و مجوز اين مسأله همان بود كه يادآور شديم و گفتيم كه قريش كليه دارائى مهاجران را در مكه ضبط كرده و به آنان اجازه رفت و آمد به محل زندگى نمى دادند و كليه اموال منقول و غير منقول آنان، در مكه متروك مانده بود. پيداست كه هر انسان عاقل و خردمندى به خود اجازه مى دهد با دشمن، همان معامله را انجام دهد كه او با وى انجام داده است.

اصولا بايد توجه داشت كه علت هجوم مسلمانان به كاروان قريش، همان مظلوميت و ستمكشى مسلمانان بود كه قرآن نيز متذكر آن است و به همين جهت به آنان اجازه هجوم مى دهد و مى فرمايد:

{أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ}

«به افرادى كه مورد هجوم واقع شدهاند اجازه دفاع داده شد. زيرا آنان مظلوم و ستمديدهاند و خداوند به كمك و يارى آنان قادر و توانا است».

[(1)1 ـ هذا غير قريش فيها اموالهم فاخرجوا اليها لعل الله يغنمكموها ـ «مغازى واقدى »، ج 1/20.
(2)2 ـ سوره حج /39.
]

ابوسفيان، موقع رفتن به شام متوجه شده بود كه پيامبر در تعقيب كاروان او است. از اين نظر هنگام مراجعت احتياط را از دست نداد، و از كاروانها سراغ مى گرفت كه آيا محمد خطوط تجارتى را اشغال كرده است؟ تا اينكه به او گزارشى رسيد:

پيامبر با اصحاب خود از مدينه بيرون آمده و در تعقيب كاروان قريش مى باشد. و در سرزمين «ذفران» كه در دو منزلى «بدر» است موضع گرفته است.

ابوسفيان، از پيشروى خوددارى كرد. چاره جز اين نديد كهى قريش را از سرنوشت كاروان آگاه سازد. شترسوار تندروى ى به نام «ضمضم بن عمرو غفارى » را اجير كرد و به او چنين دستورى داد: خود را به مكه برسان و دلاوران قريش و صاحبان كالاهى را خبر كن تا برى نجات كاروان از حمله مسلمانان، از مكهى بيرون آيند.

«ضمضم»، سريعا خود را به مكه رساند و به فرمان ابوسفيان گوشهى شتر خود را بريد و بينى آن را شكافت و جهازش را برگردانيد و پيراهن خود را از جلو و عقب چاك زد، و بر روى شتر ايستاد و فرياد زد: مردم! شترانى كه حامل ناقه مشكند در خطرند. محمد و ياران او در صدد مصادره كالاهى شما هستند، گمان نمى كنم به دست شما برسد، به فرياد برسيد! يارى كنيد!

[(1)1 ـ اللطيمة اللطيمة اموالكم مع ابى سفيان قد عرض لها محمد في اصحابه لا ارى ان تدركوها الغوث الغوث ـ «تاريخ كامل»، 2/81.
]

مشكلى كه قريش با آن روبرو شدند

زمان حركت اعلام شد. سران قريش متوجه شدند كه دشمن سرسختى ، مانند قبيله بنى بكر در پيش دارند. چه بسا ممكن است از پشت مورد حمله آنان قرار گيرند. دشمنى بنى بكر با قريش روى خون ريزى بود كه ابن هشام تفصيل آن را در سيره خود نوشته است.(1) در اين هنگام «سراقة بن مالك»، از اشراف بنى كنانه كه تيرهى از بنى بكر است به آنها اطمينان داد، كه هرگز چنين حادثهى رخ نخواهد داد، و قريش با اطمينان كامل از مكه بيرون بروند.

پيامبر برى مقابله با كاروان بازرگانى قريش، از مدينه حركت كرده بود و در منزلى به نام «ذفران» فرود آمد. و در انتظار عبور كاروان بود. ناگهان گزارش تازهى رسيد، و افكار فرماندهان ارتش اسلام را دگرگون ساخت، و فصل جديدى در زندگى آنها گشود. گزارش به پيامبر رسيد، كه مردم مكه برى حفاظت كاروان از مكه بيرون آمدهاند، و در همين حوالى تمركز يافتهاند و طوائف در تشكيل اين ارتش شركت كردهاند.

رهبر عزيز مسلمانان خود را بر سر دوراهى ديد، از يك طرف او و ياران وى برى مصادره كالاهى تجارتى از مدينه بيرون آمده بودند و برى مقابله با يك ارتش بزرگ مكه آمادگى نداشتند; چه از نظر نفرات و چه از نظر وسائل جنگى . از طرف ديگر اگر از راهى كه آمده بودند بازى مى گشتند، افتخاراتى را كه در پناه مانورها و تظاهرات نظامى به دست

[1 ـ «سيره ابن هشام»، ج 2/248 ـ 249. ]
آورده بودند از دست مى دادند.

چه بسا دشمن به پيشروى خود ادامه داده و مركز اسلام (مدينه) را مورد حمله قرار مى داد بنا بر اين، پيامبر صلاح در اين ديد كه هرگز عقبنشينى نكند و با قوائى كه در اختيار دارد تا آخرين لحظه نبرد كند.

/ 41