شير حكمت از پستان خامه گشادن و طفل فسانه را در مهد خيال پرورش دادن در آغاز حكايت عشقبازى و ابتداء روايت نكته سازى
چنان دادند سيم و زر به مردم نظر از خرمى سوى پسر تاخت چنين فرمود شاه نيك فرجام به دستورى كه باشد رفت دستور كه فرمان شه روى زمين چيست چو پر مي ديد سوى شاه ايام به سوى هر يكى يك دايه بردند ز هجر آن لبان روح پرور به رسم مادرى بنهاد دوران به ملك حسن چون از ده گذشتند به خوبى شد چنان شهزاده منظور قدش سروى ز بستان نكويى پى مرغ دل هر هوشيارى دل كس با وجود هوشيارى فكنده فتنه ى او در جهان شور صف مژگان او كز هم گذشته پى خون خوردن عشاق جانباز در دندان او در خنده تا ديد گهر كو دست پرورد صدف بودزنخدانش بر آن رخسار دلكش زنخدانش بر آن رخسار دلكش
كه در زير غنيمت شد جهان گم رخ فرزند را مد نظر ساخت كه منظورش كنند اهل نظر نام نظر را گوهر خود داشت منظور بفرمايد شهنشه نام اين چيست نظر فرمود ناظر باشدش نام به دست دايه ايشان را سپردند چو ماتم دار شد پستان مادر دهانشان را بجاى شير دندان ز ماه چارده سد ره گذشتند كه در عالم چو خور گرديده مشهور گل رويش ز باغ تازه رويى ز كاكل بر سر آن سرو مارى نبردى جان از او با رستگارى مدامش نرگس بيمار مخمور كمينگاه هزاران فتنه گشته دو لعل او دو خونى گشته همراز دل گوهر ز غم سوراخ گرديد بدان دندان كيش لاف شرف بودمعلق كرده آبى را در آتش معلق كرده آبى را در آتش