شير حكمت از پستان خامه گشادن و طفل فسانه را در مهد خيال پرورش دادن در آغاز حكايت عشقبازى و ابتداء روايت نكته سازى
ز زر بر گردنش طوقى فتاده برى از سيم خام آن نخل تر داشت جهانى بسته بود از شوق هر سو فروغ ساعدش از آستينها به خوبى داد آن خورشيد پايه كمر پيچيد عمرى بر ميانش دلا در فكر آن موى ميان پيچمگر حرف از ميان آن فزون تر مگر حرف از ميان آن فزون تر
به گنج سيم مارى تكيه داده عجب نخلى كه سيم خام برداشت چو بازو بند دل در بازوى او چو نور شمع از فانوس پيدا ز سيم دست سيمين دست مايه نگشته آگه از سر نهانش طلب كن فكر باريكى در آن پيچحكايت در ميان بگذار و بگذر حكايت در ميان بگذار و بگذر