رفتن شاهزاده منظور به شكار و باز را بر كبك انداختن و شام فراق ناظر را به صبح وصال مبدل ساختن
چه غم بودى در اين هجران جانكاه فغان زين تيره شام نااميدى قيامت صبح اين شام سياه است خوشا ايام وصل مهركيشان همه رفتند و زير خاك خفتند به جامى سر به سر رفتند از هوش چنانشان خواب مستى كرد بيتاب اجل يا رب چه مرد افكن شرابي ست فغان كز خوارى چرخ جفاكار مگر ملك فنا جاييست دلكش نيامد كس كز ايشان حال پرسيم كه در زير زمين احوالشان چيست مرا حال برادر چيست آنجا برادر نى كه نور ديده من مرادى خسرو ملك معانى سمند عزم تا زين خاكدان راند هزاران بكر فكرت دوش بر دوش ز روشان گرد ماتم آشكاره بيا وحشى بس است اين نوحه ى غمكه باشد هر كلامى را مقامى كه باشد هر كلامى را مقامى
اگر بودى اميد وصل را راه كه در وى نيست اميد سفيدى شب ما را قيامت صبحگاه است كجا رفتند ايشان ، ياد از ايشان بسان گنج يك يك رو نهفتند همه زين بزمشان بردند بر دوش كه تا صبح جزا ماندند در خواب كه در هر جانبى او را خرابي ست همه رفتند ياران وفادار كه هركس رفت كرد آنجا فروكش ز دمسازان خود احوال پرسيم جدا از دوستداران حالشان چيست رفيق و مونس او كيست آنجا مراد جان محنت ديده ى من سرافراز سرير نكته دانى هزاران بكر معنى بي پدر ماند نشسته در عزاى او سيه پوش در اين ماتم دل هر يك دو پاره مگو در بزم شادى حرف ماتممقام خاص دارد هر كلامى مقام خاص دارد هر كلامى