عروس خيال از حجله ى انديشه برون آوردن و او را در نظر ناظران جلوه دادن در تعريف بزمگاه سرور و صفت دامادى منظور
قضا را بود فصل نوبهاران نسيم صبحدم در مشكبارى هزاران مرغ هر سو نغمه پرداز به سوسن از هوا شبنم فتاده عروس گل نقاب از رخ گشوده صبا بر غنچه كسوت پاره كرده بنفشه هر نفس در مشك ريزى تو گفتى زال شاخ مشك بيد است عيان چون پاى مرغابى ز هر سوى ز باران بهارى سبزه خرم بنفشه زان در آب انداخت قلاب به تارك نارون را زان سپر بود به سوى ارغوان چون ديده بگشاد بلى بي خنده آن كس چون نشيند ز شاخ سبز گر گل شد گرانبار دهد تا آب تيغ كوهساران دميده سبزه هر سو از دل سنگ درخت گل ز فيض باد نوروز نهال بيد شد در پوستين گمبه عزم جشن زد شاه جوانبخت به عزم جشن زد شاه جوانبخت
ز ابر نوبهارى ژاله باران معطر جان ز باد نوبهارى جهان پر صيت مرغان خوش آواز شده هر برگ تيغى آب داده رخ از زنگار گون برقع نموده برون افتاده راز گل ز پرده صبا هر جا شده در مشك بيزى كه او در كودكى مويش سفيد است نهال سرخ بيدى بر لب جوى دماغ غنچه و گل تر ز شبنم كه ماهي بد ز ژس بيد در آب كه از سنگ تگرگش بيم سر بود شكوفه بر زمين از خنده افتاد كه بر هندوى گلگون جامه بيند عيان قوس قزح را سد نمودار نمد آورد ميغ نوبهاران نهان گرديده تيغ كوه در زنگ به رنگ سبزه خرگاهيست گلدوز درخت ياسمين پوشيد قاقمبه روى سبزه چون گل زر نشان تخت به روى سبزه چون گل زر نشان تخت