شهداى احد - داستان باریافتگان سفرنامه حج نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان باریافتگان سفرنامه حج - نسخه متنی

سید احمد هدایتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهداى احد

امروز چهارشنبه بيست و دوم محرم، مطابق «پانزدهم ميزان»، پس از مراجعت از «حرم نبوى»، به عزم زيارت «شهداى احد» برخاسته، و با چند نفر ديگر دو عربانه كرايه كرديم، و سوار شده رفتيم. لكن مستحفظيندروازه اُحُد نگذاشتند برويم، به عذر اين كه جمعيت كم است و روز بلند نشده و خطر حمله حرامى در پيش است، و بعد از دو سه ساعت معطلى چند عربانه ديگر رسيد و به اتفاق رفتيم، و پس از طى نيم فرسخ راه كه در جانب شمالى «مدينه» پيموديم، به بقعه مباركه «حضرت حمزه سيدالشهداء»(عليه السلام) و به قدر يك ساعتى در آن مكان شريف مشغول زيارت آن جناب و ساير شهداى «غزوه احد» بوديم، و بعد در مسجدى كه معروف است دندان مبارك حضرت رسالت در آنجا شكسته شده، نماز خوانده و قدرى تلاوت قرآن نموديم
و نيز «عبدالله بن جحش» برادر «زينب زوجه پيغمبر» را زيارت كرديم، و از ساير «شهداى احد» ابداً آثار قبر يا بقعه نديديم، و قدرى در دامنه كوه به تماشاى تنگههاى «احد» رفتيم، كه از مواضع تاريخى است زيرا كه در غزوه معروف «احد»، «حضرت رسالت» جمعى را، به محافظت اين تنگهها مأمور نموده بود، و پس از آنكه آثار مغلوبيت و عقبنشينى در قشون خصم ظاهر شد، آنها به طمع غنيمت، قرارگاه خود را ترك گفته مشغول غارت و جمع غنيمت شدند، و دستههاى لشكر مخالف، از همان تنگه سرازير شده و بر قشون اسلام تاختند، و چنان شكست و لطمه فاحشى را بر مسلمين وارد آوردند.

بارى پس از دو سه ساعت سوار شده به شهر مراجعت كرديم. طرف عصر جمالها آمدند نفرى يك مجيدى خرج علوفه شترها را گرفتند، امروز عصر كه در حرم «ائمه بقيع» مشرف و مشغول زيارت و عزادارى بوديم، مقارن غروب، خدامها خواستند مردم را مثل روزهاى گذشته بيرون كنند و درب حرم را ببندند، و در نتيجه تعجيل و خشونت آنها، كار به مشاجره و منازعه كشيد، و جمعى به منزل «قائممقام» رفته، شكايت از كجرفتارىها و سوء سلوك خدام كردند، باقى شب به زيارت «مسجد نبوى» و صرف طعام و خواب گذشت.

كتابخانه مدينه

امروز پنجشنبه بيست و سوم محرم، مطابق «شانزدهم ميزان»، پس از زيارت حرم مطهر، به تماشاى كتابخانه عمومى كه در خارج «مسجد نبوى» و متصل به آن است رفتيم، كتابخانه بسيار مفصل و بزرگى است و مشتمل بر يك صحن و چند اطاق بزرگ تودرتو است، و داراى چند صد هزار، كتابهاى كوچك و بزرگ خطى و چاپى در فنون مختلفه از فقه و حديث و تفسير و تاريخ و ادبيات و غيره است، كتب فارسى و تركى و هندى نيز دارد، و يك نفر مدير و سه چهار نفر كتابدار مراقب آن، و مواظب پذيرايى واردين و انجام حاجت آنها هستند.

در وسط اطاق بزرگ، يك ميز كوتاه و عريض و طويلى گذاشته شده است، هر كس وارد مىشود تعارف مىكنند كنار آن ميز مىنشينند، و فهرستهاى كتب را كه به روى ميز است برداشته مطالعه مىكنند، و هر كتاب را كه خواست مىطلبد و كتابدار مطابق نمره فوراً حاضر مىكند.

من چندين كتاب را يكى يكى خواستم و پس از نظر مختصرى رد كردم، كتابدار ابداً اظهار كراهت نمىكرد، بلكه در جواب عذرخواهى من گفت: اگر تمام كتابها را بخواهيد، ما در ساعاتى كه اينجا هستيم مكلفيم آورده به شما ارائه بدهيم، بعد مدتى از پشت شيشههاى قفسهها، كه دور تا دور كتابخانه بود تماشاى كتابها يعنى اسامى آنها را كه به روى جلد نوشته شده بود مىكردم، و غالب كتب اهل تشيع را نيز ديدم، و حتى ديوانهاى «سعدى» و «نظامى» و «حافظ» هم در آنجا بود، و تمام اين كتابها با جلدهاى قشنگ و در كمال نظافت و پاكى نگاهداشته شده است، و حتى يك جلد كتاب پاره يا چرك و كثيف نديدم، درها و ديوارهاى كتابخانه هم به قدرى پاك و تميز بود كه انسان ميل مىكرد همانجا بماند، مدتى هم با مدير و كتابدارها مشغول صحبت بوديم و خيلى اظهار محبت و حسن خلق نمودند مقارن ظهر به منزل برگشتيم.

اين خانه كه ما منزل كردهايم متعلق است به «عطيةالله نخاولهاى»، كه بسيار آدم نجيب و عفيف و خوشخلقى است، در اين مدت خود و عيالش «مريم» و دخترش «زينب» و پسرش «على»، منتهاى محبت و حسن خدمت نسبت به ما بجا آوردند، مخصوصاً چون دو سه روز است «حاج ابوالحسن طباخ»، از ما قهر كرده و رفته، «مريم» غذاهاى خيلى مطبوع و لذيذ براى ما تهيه مىكند.

ساختمان شهر مدينه

ساختمان شهر «مدينه» خيلى شبيه به شهرهاى «كربلا» و «نجف» و «كاظمين» است، يعنى داراى كوچههاى تنگ و پرپيچوخم، و عمارات دو سه طبقه است كه به كوچه نگاه مىكند، و مشابهتى با ساختمان شهر «مكه»و «جده» ندارد، لكن حجاج شيعه عموماً در محله «اعراب نخاوله» كه خارج شهر است منزل مىكنند، و منازل در اين محله بر دو قسم است:

يك قسم ميدانهاى وسيعى است شبيه كاروانسرا كه دور تا دور آن منزل ساخته است، يعنى يك محوطه سطحالارض، شبيه سرپوشيدههاى ما كه مخصوص موقع گرما است، و يك بالاخانه به روى آن كه محل استراحت و گذاشتن اسباب و اثاثيه است، و هر يك از اين محوطهها در عقب ساختمان، داراى يك چاه آب و يك حوض كوچك و مطبخ و مستراح است.

دهانگشاد است، با چند ظرف كوچك آبخورى گذاشته شده است و بالاى اين سرپوشيده عمارت فوقانى نيست، بلكه پشت بام است كه براىخوابيدن شب به درد مىخورد، و ساير قسمتهاى محتاجاليها،(131) در عقب سر پوشيده است. روىهمرفته با آن كه اين منزل تماماً خشت و گلى است، لكن براى زندگانى خيلى راحت است، اما خانههاى داخل شهر با آن كه با گچ و آجر و مصالح قيمتى ساخته شده است چندان خوشبنا نيست.

بقيع تا صبح باز است

امروز طرف عصر به زيارت «حضرت عبدالله بن عبدالمطلب» پدر بزرگوار «حضرت سيدالمرسلين» رفتيم، كه در جانب شمال غربى «حرم مطهر نبوى» در حدود اواخر شهر مدفون است، و بقعه و صحن قشنگى دارد. بعد در خارج دروازه بابالسلام، قدرى در خيابانها گردش كرده، در «مسجد على» و «مسجد غمامه» و «مسجد ابىبكر» نماز بجا آورده تماشائى نموديم، بعد به «حرم مطهر نبوى» مشرف شده به جانب «بقيع» رفتيم، ضمناً بار ديگر «حضرت اسمعيل بن جعفر الصادق» را زيارتنموديم، و نيز «حضرت عقيل بن ابىطالب» را بار ديگر زيارت كرديم
، شب را بعد از يكى دو ساعت زيارت و عزادارى، به طريق ليله ماضيه،مشعلچيان ما را به طرف خانه «قائممقام» دلالت كردند، در آنجا هم به شرح شب گذشته عزادارى كامل به عمل آمد، و الحق «قائممقام» و خانوادهاش ولو بنا به مصلحت و صورت ظاهر بود، درست با ما شركت در عزادارى و سوگوارى كردند و نهايت احترامات و پذيرائى از ما نمودند، و باز «حاج شيخ عباسعلى خراسانى» مجلس را به بيانات جامع سودمند براى فريقين، و ذكر فضائل «اهل البيت(عليهم السلام)» مزين، و به دعاى علما و امراء و پادشاهان اسلام، خاصه «پادشاه ايران» و «سلطان حجاز» ختم نمود امشب هم جمع كثيرى را نگاهداشته اطعام نمودند.

راهآهن مدينه

امروز يكشنبه بيست و ششم محرم، مطابق «نوزدهم ميزان»، پس از زيارت «حرمنبوى»، هرچه سعى كرديم مركوبى جهت رفتن به «مسجد قبا» يا «فدك» تهيه كنيم فراهم نيامد، و مىگفتند راهها امن نيست. بار ديگر به زيارت «حضرت عبدالله بن عبدالمطلب» رفتيم، بعد به تماشاى گارد راهآهن «مدينه» به «شام» رفتيم كه اين ايام به واسطه انقلابات «شام»، و شورشهاى «مليّون» آنجا بر ضد مداخلات دولت «فرانسه» و لنگ بودن،شمندوفر(135) به كلى خالى و غير دائر است، مؤسس اين شمندوفر نزديك گارد، يك مسجد خيلى قشنگ و باشكوهى ساخته است كه قابل تماشا است، تمام در و ديوار و ايوانها و سقف مسجد، از سنگهاى سياه تراشيده بنا شده است، و به قدرى فواصل قطعات سنگها را تنگ گرفتهاند، كه تا شخص نزديك نرود آن فواصل را نمىبيند، و از داخل و خارج گمان مىكند كه مسجد يك قطعه سنگ سياه يكپارچه حجارى شده است.

در مراجعت از آنجا به «بابالسلام»، تمام خيابانها و دكاكين آئين، و در چند موضع طاق نصرت جهت ورود «امير عبدالله» پسر «سلطان حسين» بسته بودند. تاكنون چه در «مكه» و چه در «مدينه» هرجا اسم «سلطان حسين» را ديديم، با القاب (جلالةالملك، يا مؤسس الحكومة العربية، يا رئيس الدولة الهاشمية) و جز آن تعبير شده بود، امروز در طاق نصرتها، به خط درشت او را به عنوان (خليفة رسولالله) اسم برده بودند، چون اين تشريفات به دستور حكومت تدارك شده است، معلوم مىشود كه «سلطان حسين» داعيه خلافت مطلقه نيز دارد.

در مراجعت يك دفعه ديگر به تماشاى كتابخانه «مسجد مطهر» كه شرح آن داده شده است رفته به خانه برگشتيم، و بعد از آن كه چند روز بود صحبت حركت از «مدينه»، و اخبار بىاساس راجع به اغتشاش طريق «يَنْبُع» و غيره در بين بود.

امروز طرف عصر خبر قطعى حركت رسيد، و حجاج كه قسمتى از آنها خسته و نگران شده بودند، بناى حركت و نقل مكان به خارج شهر، و بيرون دروازه «احد» گذاشتند، ما هم اسباب و اثاثيه را توسط «حاج على عكام» و «حاج ابوالحسن طباخ» كه دو سه روز بود آشتى كرده و پيشمان آمده بود، حمل و نقل به خارج شهر نموديم و خودمان در شهر توقف، و دستور پذيرائى به «عطيةالله» صاحب خانه داديم.

سادات مدينه

امروز و چند روز پيش، جمعى از «سادات حسنى» ساكنين قراء اطراف «مدينه»، دسته دسته به ديدن محترمين حجاج آمده، و هركس به فراخور حال خود، به آنها اعانت و دستگيرى مىكرد، و مايه تعجب اين بود كه اين جماعت، عربى را خيلى فصيحتر و شيرينتر از اهالى و ساكنين «مكه و مدينه» تكلم مىكردند، «حاج سيد خليل» حملهدار مىگفت، علتش اين است كه اينها عربىالاصل مىباشند، و اغلب سكنه «مكه و مدينه» از مجاوريناند كه اصل آنها «هندى» و «كابلى» و «ترك» و غيره است.

غروب در «مسجد نبوى» نماز خوانده، به زيارت «ائمه بقيع» مشرف شديم، امشب هم مثل دو شب گذشته، چراغهاى تورى و مشعلها به امر «قائممقام» در «بقيع» روشن، و پليسها مراقب انتظام و امنيت بودند، افسوس كه اين تشريفات، همين چند شب براى احترامات ما بعمل آمده، و بعد از اين باز اول غروب تمام «بقيع» تاريك و غير قابل عبور و مرور خواهد گرديد. بارى پس از عزادارى به دستور دو شب قبل به خانه «قائممقام» رفتيم، و پس از ختم روضه و سينهزنى به منزل برگشته صرف طعام و استراحت نموديم.

زيارت وداع

امروز دوشنبه بيست و هفتم محرم، مطابق «بيستم ميزان»، صبح زيارت وداع در «حرم نبوى» و «حرم ائمه بقيع» بهجا آورده، رفتيم به خارج «دروازه احد» كه خيام حجاج را در آنجا زده بودند، و معلوم شد كه امروز و امشب هم لنگ است، و هزاران صحبت راجع به عدم امنيت راه«يَنْبُع»، و احتمال مراجعت از طريق «غاير» و «رابُغ» به «جده» شنيده مىشد، از اين جهت و از جهت گرماى فوقالعاده ما به شهر مراجعت كرديم، و ضمناً بار ديگر به مسجد و «حرم نبوى» مشرف شديم.

وضعيت مسجد امروزه به شرح ذيل است

يك محوطه كه طول آن از شمال به جنوب است به دو قسمت شده:

اولا: قسمت شمالى كه سرگشوده و در حكم صحن مسجد است، در سه طرف غربى و شرقى و شمالى، شبستانهائى دارد كه مسقف است، كه عرضآن دو سه طاق است، و طاقها به روى ستونهاى سنگى قرار گرفته.

ثانياً: قسمت جنوبى كه تماماً مسقف و در حكم چهل ستونهاى مصطلح ما است، كه ستونها از سنگ مرمر يا سنگ معمولى است، و «ضريح مطهر» در اين قسمت در جانب مشرق واقع شده، و اين قسمت تماماً مفروش از سنگهاى مرمر قدى است، كه به روى آن همهجا حصيرهاى بسيار لطيف و نازك و قيمتى پهن است، و در فواصل ستونها چراغهاى برق و چراغهاى روغن زيتون در شب روشن است، سطح تمام مسجد و صحن شبستانها، متساوى و در منتهاى نظافت و پاكيزگى است، و ابداً عبور و مرور جز براى نماز و زيارت نمىشود.

ويژگىهاى مسجد نبوى

مسجد شريف پنج در دارد، «باب مجيدى» در شمال، «بابالرحمن» و «بابالسلام» در طرف مغرب، «بابالنساء» و «باب فاطمه» كه آن را «باب جبرئيل» هم مىگويند در طرف مشرق، و در بيرون تمام پنج درب، كفشداران براى نگاهدارى كفشها در همه وقت نشسته و حاضراند.

«مرقدمطهرنبوى»دوضريح دارد، و ضريح داخلى محفوف و ملفوف به پردههاى ماهوت اعلى است، و به فاصله چند ذرع ضريح ديگرى است كه از آهن و به طور مشبك ساخته شده، جزء قسمت جنوبى آن در طرف قبر «خليفه اول و ثانى» است و از برنج ساخته شده، خانه «حضرت صديقه(عليها السلام)»درمحلىبودهكهامروزقسمتشمالى و داخلىضريحثانى است.

مستخدمين حرم سه طبقهاند: اول كفشداران، دوم زيارتنامهخوانها، سوم خادمين، اين طبقه اخيره به نوبت در «صفه» معينى قرائت قرآن مىكنند و حفظ انتظامات مىنمايند و چراغها را روشن مىكنند، و تمام يك پيراهن سفيد و بلند دربر، و عمامه سفيد بر سر دارند، و به قدرى ظريف و پاك و پاكيزهاند كه گويا همهروزه صابون مىزنند و لباس عوض مىكنند و مطلقاً اخاذى و طلب انعام نمىكنند.

ضريح مطهر

ضريح مطهر چند درب دارد

اول در طرف مشرق كه غروب به غروب باز مىشود و خدام با يك آداب واحتراماتمخصوصىچراغهاىشمعىرا برده در ضريح مىگذارند.

دوم در جانب شمال، كه بالاى آن در آهن نوشته شده است «أنشأ هذه المقصورة الشريفة السلطان الملك الأشرف أبو النصر قايتباى في عام ثمان و ثمانين و ثما نمائة من الهجرة النبوية»
سوم در جانب مغرب كه بالاى سر محسوب است و بالاى درب، عبارت سابقه نوشته شده است با جزئى تفاوت.

و در بالاى «محراب تهجد نبوى» نوشته شده است «وَمِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مقاماً مَحْمود»
رسولالله: اَلصَّلاةُ عِمادُ الْدِّين}(138) پشت محراب (بسم الله الرحمن الرحيم و صلّى الله على سيّدنا محمّد، أمر بعمارة هذا المحراب الشريف النبوي العبد الفقير المعرف بالتقصير، مولانا السلطان الملك الأشرف أبوالنصر قايتباى خلّدالله ملكه، بتأريخ شهر ذيالحجة الحرام ثمان و ثمانين و ثمانمائة من الهجرة النبوية}
بالاى منبر نبوى چند شعر نوشته شده كه اول آن اين است:

أرسل السلطان مراد بن سليم مستزيداً خير زاد للمعاد

و به اين شعر ختم مىشود

قال سعد ملهماً تأريخه (منبر عمّره سلطانْ مراد)
پشت محراب عثمان نوشته شده است: «أنشأ هذا المحراب المبارك، الملك المظفّر السلطان سليمان شاه ابن السلطان سليم خان ابن السلطان بايزيد خان أعزّ الله أنصاره بمحمد و آله، تأريخ شهر جماد الأول سنة ثمان وتسعمائة من الهجرة النبوية».

لفظ جماد الاول(139) غلط و استعمال آن در چنين موضع و چنين شهرى به غايت مايه تعجب است.

بالاى درب «بابالنساء» اين دو آيه مباركه مرقوم است: «لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ»(140)، «وَمَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ للهِِوَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ»
و علاوه بر كتيبهها و آيات قرآنى و اسامى اصحاب پيغمبر، كه دور تا دور به روى آهن و چوب، و بهطور گچبرى به ديوارها نوشته شده است، قطعات و تابلوهائى به خطوط خيلى عالى همه طرف منصوب است، كه در اغلب آنها اخبار وارده از طريق اهل سنت نوشته شده است از قبيل:

«إنّ حول العرش، ستّون ألف عالم يستغفرون لمحبّ أبىبكر و عمر، ويلعنون مبغض أبىبكر و عمر»، «شفاعتى لأهل الكبائر من أمتى»، «إنّ الإيمان ليأزر إلى المدينة كما أنّ الحيّة تأزر إلى جحرها»، «لكلّ نبيّ رفيق في الجنّة ورفيقي فيها عثمان ابن عفّان».

ورود اميرعبدالله به مدينه

الحاصل پس از صرف نهار در خانه «عطيةالله»، طرف عصر رفتيم به خارج شهر، براى تماشاى ورود «امير عبدالله» تمام خيابانها را آئين بسته بودند، و فاصله به فاصله طاق نصرت زده بودند، و همهجا بيرقهاى «حكومة العربية الهاشمية» در اهتزاز بود. شاگردان مدارس جديد، منظماً با لباسهاى مخصوص، و اهالى شهر دسته به دسته به استقبال رفته بودند.

براى دو ساعت به غروب، غرش توپها ورود امير را اخبار نمود و پس از نيم ساعت «امير عبدالله» سواره آمد، در حالتى كه تفنگداران و دستهجات نظامى جلو و عقب او پياده مىآمدند، و دسته شيپورچيان و موزيكيان، مقدم بر همه بودند، نزديك دروازه، امير با چند نفر همراهان و مستقبلين سوارهاش، از اسبها پياده شده و پياده به زيارت «مسجد مطهرنبوى» شتافتند، و پس از طواف و زيارت، به منزلگاهى كه براى پذيرائى «امير» معين شده بود بازگشتند.

از قرار مذكور «سلطان حسين» چهار پسر دارد: اول «شريف زيد» كه اكبر از همه است، و از زمان تصدى پدرش به امر سلطنت، مشاراليه داراى منصب شرافت «مكه» و توليت «مسجدالحرام» مىباشد.

دوم «امير عبدالله»

سوم «امير فيصل»

چهارم «امير على».

دراينايام كه «شامات» و «عراق» از «دولت عثمانى» مُجزّى(142) و منتزع شده است، «امير فيصل» و «امير عبدالله» هر كدام براى سلطنت يكى از اين دو مملكت سعى و كوششمىكنند. «تاياركهراخواهد و ميلش به كه باشد».

ليله سهشنبه بعد از زيارت و روضهخوانى به منزلگاه خود در خارج شهر رفته، و در چادر خودمان استراحت نموديم. امشب در شهر به مناسبت «امير» آتشبازى مفصلى كردند.

وداع با حسرت

امروز سهشنبه بيست و هشتم محرم، مطابق «بيست و يكم ميزان»، از اول صبح تمام قافله حاضر براى حركت بودند، و هر ساعتى حملهدارها و جمالها آمده، خبر مىدادند كه حاضر باشيد نيم ساعت ديگر بايد سوار شد، به اين طريق تا ظهر معطل شديم، و در ضمن هزاران اخبار صحيح يا سقيم گفته مىشد.

قبايلى كه ما بايد از قلمرو آنها بگذريم، خاوه و حقالعبور را از مقومين نگرفتهاند، و در كم و زياد آن گفتگو دارند، و اعلام كردهاند كه قافله را غارت خواهند كرد، بعد مسموع شد كه «امير عبدالله» مشايخ و رؤساى قبايل مزبوره را خواسته و بهر شكل بوده آنها را راضى و قانع نموده، بالأخره چهار ساعت به غروب مانده قافله بناى حركت را گذارد، ما هم يك سلام وداع ديگرى از همانجا خدمت «حضرت رسالت(صلى الله عليه وآله)» و «ائمه بقيع» و «صديقه طاهره»(عليهم السلام) داده، و با كمال حسرت و نگرانى، خواهى نخواهى سوار كجاوه شديم، و تا غروب همهجا در اطراف خود آبادىها و قراء و باغات سبز و خرم مىديديم.

«مسجد شجره» يا «ذوالحليفه» هم به فاصله نيم فرسخ از جاده ديده شد، در دو نقطه خط آهن شام را ديده و از عرض آن عبور كرديم، و از اوائل شب وارد اراضى واقعه بين كوهها، و مشجر به درختهاى جنگلى و امغيلان شده، تا صبح طى طريق مىنموديم.

تمام مدت اقامت ما در «مدينه منوره» چهارده روز شد و «بحمدالله والمنّه» به خوشى و خوبى و كمال خرسندى گذشت، و چنانچه حركت از «مدينه» را مبدء مراجعت به وطن قرار دهيم، مسافت «طهران» تا امروز پنج ماه و دو روز شده، اميد است كه به فضل الهى و لطف «ائمه طاهرين(عليهم السلام)»، صحيحاً سالماً به زيارت «اعتاب مقدسه عراق» موفق، و سپس به ديدار خويشان و ياران در وطن عزيز نائل و خوشوقت گرديم.

بئر درويش

امروز چهارشنبه بيست و نهم محرم، مطابق «بيست و دوم ميزان»، اول طليعه فجر به منزل رسيده پياده شديم، اين منزلگاه موسوم به «بئر درويش» است، به مناسبت چاهى كه در اينجا است، و كفايت از شرب و مصارف تمام قافله مىنمايد، علائم و آثار آبادانى ديده نشد، هوا نسبت به هواى «مدينه» خنكتر بود.

بعد از صرف نهار و اداى فريضتين، براى سه ساعت به غروب مانده قافله به حركت افتاد، هوا ابر و خيلى خنك بود، آفتاب ابداً اذيت نمىكرد، از اين كه تمام آشنايان طهرانى و غيرهم را امروز در قافله ديديم خوشوقت بوديم.

تا غروب درختهاى جنگلى و كوههاى مرتفع همهجا نمايان بود، ساعت شش از شب گذشته، صداى چند تير تفنگ شنيده شد، قافله از حركت افتاد، و بعد از يك ساعت مجدداً به راه افتاديم، گفته شد كه جمعى از اعراب بدوى سر راه قافله را گرفته و پول مىخواستند، مقومين به جلو رفته آنها را راضى كردند، تمام شب را تا صبح در حركت بوديم.

بئر عباس

امروز يوم پنجشنبه غره صفر المظفر، مطابق «بيست و سوم ميزان»، قبل از آفتاب رسيديم به منزلگاه موسوم به «بئر عباس»، كه جز يك چاه از آبادانى اثرى ديگر ندارد، و چون بعضى اعراب خرما و گوشت آورده مىفروختند، معلوم مىشود در اين نزديكىها مسكن و ماوائى دارند.

قافله براى پنج ساعت به غروب حركت كرد، و چون آفتاب رو برو بود و از كوهستانهاى ييلاقى هم خارج شده بوديم، گرما اذيت مىكرد. دو باب قهوهخانه حصيرى سر راه ديده، و همه جا زنهاى عرب هندوانه و بادزنهاى خيلى قشنگ در دست گرفته، همراه قافله مىآمدند و التماس خريدارى مىكردند.

نزديك غروب رسيديم به يك قريه خيلى بزرگ و آبادى موسوم به «جُدَيْده» بالتصغير، و در حال سوارى، باغات سبز و خرم، و دكاكين معتبر و قهوهخانههاى آن را تماشا كرديم. هواى بسيار لطيف و آبهاى جارى فراوانى داشت، در دامنه كوه يك مقبره بزرگ عالى ديده شد، از جمالها استعلام كردم گفتند، مدفن «عبدالرحيم البرعى اليمنى» است كه از شعراى معروف بوده، و به مناسبت ناهموارى و پست و بلندى جاده، از اول شب به بعد در زحمت و خوف سقوط بوده، ساعت پنج از شب رسيديم به منزل و استراحت نموديم.

صفراء

امروز جمعه دوم صفر، مطابق «بيست و چهارم ميزان»، منزلگاه ما در كنار قريهاى بود موسوم به «صفراء»، كه داراى يك نهر بزرگ آب جارى است، و غالباً حجاج در آن آبتنى و شستوشو كردند، اين آب را گفتند از يك چشمه در دامنه كوه بيرون مىآيد، و تمام باغات و مزارع «صفراء» را مشروب مىكند.

محلى كه چادرهاى حجاج را زده بودند، يك دره است مابين دو كوه، و عبارت از يك قطعه دهستانى است كه پا در آن فرو مىرود، و در اينجا بعض شكافهاى عميق در زمين، و چندين نخلها و اشجار از كمر شكسته، يا در رمل فرو رفته ديديم، و از جمالها استفسار كردم گفتند: سيل اينطور كرده و «عوان» نام جمال حكايت كرد كه دو سال قبل يك قافله هزار نفرى، از حجاج «جاوه» و «هند» و «مغاربه» در اينجا نزول كردند، كه من نيز در آن قافله بودم. اول غروب صداى رعد و برق مهيبى بلند شد و باران سختى آمد، به فاصله يك ساعت سيل عظيمى از كوه سرازير شد و در قافله افتاد، و هركس توانست در تاريكى شب خود را به دامنه كوه رسانيد، من با چند نفر جمال ديگر، و بعضى حجاج نجات يافتيم صبح كه پائين آمديم ديديم كه تمام حجاج و شترها و شقدفها و اثاثيه و بارها را يا آب برده، و يا به زير رملها مدفون كرده و فقط پنجاه شصت نفر باقى مانده بودند.

/ 15