كرند - داستان باریافتگان سفرنامه حج نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان باریافتگان سفرنامه حج - نسخه متنی

سید احمد هدایتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كرند

امروز سهشنبه بيست و نهم جمادىالاولى مطابق «نوزدهم دلو»، نزديك ظهر سوار دليجان شده حركت كرديم و دو ساعت به غروب مانده رسيديم به محلى كه موسوم به «خمپاره» است، و به واسطه حاضر نبودن اسب و ناامنى كه از راه نقل مىكردند شب را همانجا در دليجان گذرانيديم، و صبح چهارشنبه مال بستند و حركت كرديم و اين روز را بدون هيچ معطلى منزل به منزل، اسب دليجان را عوض مىكردند و ممىرفتيم، نزديك «پاطاق»، برف به روى كوهها ظاهر گرديد و هرچه پيش مىرفتيم هوا سردتر و برف زيادتر مىشد، براى دو ساعت از شب گذشته رسيديم به قصبه «كرند»، و در منزل يك نفر آشناى دو نفر رفيق «كرمانشاهى» خودمان ورود نموديم، و پس از گرم شدن در كنار آتش، و صرف شام ساعت پنج از شب گذشته اسبها را عوض كردند، و در حالتى كه سرما در نهايت شدت بود، و برف تمام دشت و كوهها را پوشانيده بود حركت كرديم، و تمام بقيه شب را تا صبح طى طريق مىنموديم.

كرمانشاهان

امروز پنجشنبه غره جمادىالثانيه مطابق «بيست و يكم دلو»، وارد «كرمانشاهان» شده و در خانه نزديك چاپارخانه ورود نموديم، طرف عصر تلگراف به «طهران» مخابره و كاغذ توسط پست ارسال گرديد، ليله جمعه در منزل «آقا خليل تاجر همدانى» به مناسبت سابقه با آقاى «حاج سيد احمد»، و ليله شنبه در منزل «آقا سيد محمّد بزاز» طرف تجارى «حاج سيد ابوطالب ماهوتچى»، و ليله يكشنبه نيز در منزل «آقا خليل» موعود بوديم، اين دو سه روز را در «كرمانشاهان» بهسر برديم، هوا چندان سرد نبود لكن برف و يخ تمام كوچهها و معابر را مملو و مسدود نموده بود.

روز جمعه هم برف سنگينى باريد كه دو دفعه پارو كردند، و موافق اطلاعاتى كه به دست آمد هرچند متأسفانه مهاجمه «بالشويكها» به شهر «رشت» و فرار اهالى آنجا صدق بوده، لكن بحمدالله اين خطر بزرگ به «قزوين» و «طهران» نرسيده و از اين جهت رفع يك قسمت از تشويش و پريشانحواسى ماشد، وبراى رفتناز«كرمانشاهان»هماندليجان چاپارخانه را كه با آن وارد شده بوديم، و دليجان بزرگ خوبى بود كرايه كرديم، و به جاى دو نفر رفيق «كرمانشاهانى» چهار نفر از «حجاج همدان» را كه در راهها با ما دوستى پيدا كرده بودند، براى تكميل عده مسافرين دليجان اختيار نموديم، به اين ملاحظه و به احتياط آنكه مبادا به واسطه برف زياد وسد طريق در راهها و شهرها معطل و اسير اداره چاپارخانه شويم، دليجان را تا «همدان» كرايه كرديم تا پس از رسيدن آنجا تكليفمان روشن شود.

كنگاور

امروز يكشنبه چهارم جمادىالثانيه مطابق «بيست و چهارم دلو» نزديك ظهر سوار دليجان شده با آقايان مشايعين خداحافظى گفته حركت كرديم، چهار نفر آشنايان «همدانى» كه با ما آمدند عبارت بودند از: جنابان «حاج محمّد» و «حاج يوسف» و «حاج حسن» و «حاج حسين» بعلاوه «ابوالفضل فراش حضرت عبدالعظيمى» را كه در «كرمانشاهان» بود و عزيمت وطن داشت، براى انجام خدمات همراه آورديم، يك بليط گارى برايش گرفتيم كه پهلوى سورچى نشسته بيايد، در مالبند دو فرسخى «كرمانشاهان» ديديم فنر دليجان زياد از اندازه تا شده است كه خوف شكستن دارد، سورچىها هم مىگفتند اين دليجان سالم به «همدان» نخواهد رسيد، خواستيم به «كرمانشاهان» مراجعت كنيم سورچىها گفتند
براى ما مسئوليت دارد و نمىتوانيم برگرديم، بالأخره به حكم استخاره به طرف «بيستون» رانديم، و چون مال يدكى حاضر نبود شب را آنجا در قهوه خانه بهسر برده صبح براه افتاديم، هرچه پيش مىرفتيم سرما شديدتر و برف انبوهتر مىشد، چند جا اسب عوض كردند و نزديك غروب رسيديم به شهر «كنگاور»، و براى دو ساعت از شب گذشته اسب به دليجان بستند و حركت كرديم لكن پس از طى يك فرسخ مسافت، به واسطه ناتوانى اسبها با سرما و يخبندان كه به درجه قصوى بود، يا ناشى بودن سورچى، اسبها وامانده قدم از قدم بر نمىداشتند شلاقها و جد و جهد سورچىها هم ابداً مؤثّر نمىشد، بالأخره به اين جهت و به سببخوف از خطر حمله گرگها كه چند دسته آنها ديده شدند، مجبور به مراجعت شده شب را در «كنگاور» استراحت نموديم.

اسدآباد

امروز سهشنبه ششم جمادىالثانيه مطابق «بيست و ششم دلو»، صبح زود سوار شده از «كنگاور» حركت كرديم، و همهجا مال حاضر بود و عوض مىكردند و ما مرتباً طى طريق كرده نزديك غروب رسيديم به «اسدآباد»، معلوم شد به واسطه زيادتى برف و شدت بوران، يك هفته است گردنه مسدود و عبور و مرور از آن موقوف شده است.

چند دستگاه گارى پست و تجارتى قبل از ما رسيده و معطل بودند، گفته مىشد كه عملهجات مشغول روفتن برف جاده هستند و ممكن است چند روز ديگر راه باز شود، به اين انتظار پنج شش روز در «اسدآباد» مسقطالرأس «سيد جمالالدين»، لنگ و معطل بوديم، دليجانها و گارىهاى ديگرى هم رسيده به ما ملحق شدند، و در قصبه به زيارت دو امامزاده و تماشاى «مسجد شاه اسماعيل صفوى» رفتيم، و اين چند روز از انگورهاى «اونك» معروف، و مويزهاى لذيذ «اسدآباد» خورديم، جاى دوستان خالى بود، گوشتهاى گوسفند بسيار لذيذ واعلى هم، به حد وفور بود از آن صرف مىنموديم.

برف و باد و بوران

امروز يكشنبه يازدهم جمادىالثانيه مطابق «دوم حوت»،(173) چون از باز شدن راه مأيوس، و از معطلى در «اسدآباد» خسته شده بوديم، ما و جمعى از مسافرين از دليجان و غيره صرفنظر، و چند رأس قاطر كرايه كرديم كه شايد زودتر خود را به «همدان» برسانيم، و چون رفتن روز به واسطه زيادتى عملهجات برفروبى در راه ممنوع بود، قرار حركت به شب افتاد، ضمناً اهالى از كيفيت گرفتن برف و باد و بوران در قله كوه و افتادن قطعات برف به روى قوافل، و تلفاتى را كه به همين جهات هرساله عابرين و مسافرين متحمل مىشوند چيزها مىگفتند و حكايتها نقل مىكردند، در هر حال ليله دوشنبه «متوكلا علىالله»، خود را براى رفتن مهيا كرديم و ساعت چهار از شب گذشته، در حالتى كه هوا به كلى صاف و مهتاب و در نهايت برودت بود
، سوار قاطرها شده و بناى صعود از گردنه گذاشتيم، و تا قله كوه كه دو فرسخ مىشود هر چند به واسطه پيچ و خم و سرازير و سربالاى جاده، و مستور و منجمد بودن آن از يخ و برف، پاى مالها لغزش مىخورد و رفقا نوبه به نوبه به زمين مىافتادند، لكن قابل بردبارى و تحمل بود، و غالباً سقوط يك نفر مايه خنده و تفريح ديگران مىشد، اما متدرجاً هوا ابر شد در قله گردنه برف و باران شديدى مخلوطاً گرفت، و باد تند و سردى هم ضميمه آن شد،
و با سابقه حرفهائى كه در خصوص چنين بورانها از اهالى «اسدآباد» شنيده بوديم، به كلى از زندگى مأيوس و مرگ را پيش چشم خود معاينه مىكرديم، و انتظار سقوط قطعات برف ما را از سرمازدگى دست و پاها و دردهاى اعضاء بدن غافل و لاقيد كرده بود، بوران هم دقيقه به دقيقه بر شدت خود مىافزود، و نفسها قطع و صداها خاموش شده، و زبانها اگر قدرت به تكلم مىنمودند، فقط تلفظ به كلمه شهادتين بود و به حقيقت مشمول آيه كريمه: }وَإِذْ زَاغَتِ الاَْبْصَارُ وَبَلَغَت الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونا * هُنَالِكَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالا شَدِيداً{(174) شده بوديم.

همدان

بالأخره لطف الهى شامل حال گرديده، اول طليعه فجر به قهوهخانه رسيديم و در ضمن دو سه ساعت توقف، و خشك كردن لباسها، و گرم نمودن دست و پا با آتش، و صرف چند پياله چاى با نان، رفع خستگى فىالجمله به عمل آمد، و مجدداً سوار شده به طرف «همدان» رانديم، و بقيه راه را تا شهر كه سه فرسخ مىشد نسبتاً آسودهتر پيموديم، زيرا كه به واسطه تابش آفتاب حوت هوا ملايم، و يخ و برف جاده خوب، و مبدل به «شولات»(175) شده سقوط نداشتيم، و هرچه پيش مىرفتيم جاده هموارتر مىشد، به اين كيفيت براى چهار ساعت به غروب رسيديم به «همدان»، و در مسافرخانه معروف به تلفنخانه ورود نموديم، و به محض رسيدن به منزل و صرف غذا حس كرديم كه تماماً تب داريم، و از شدت فرسودگى و خستگى قادر به حركت نبوده افتاديم.

طرف غروب «آقا شيخ حسن حضرت عبدالعظيمى» رئيس «صلحيه همدان»،(176) ورود ما را شنيده و به تلفنخانه آمد و با كمال عجز و معذوريت ما از حركت، و نهايت اصرار و جديت او خواهى نخواهى ما را حركت داد، به منزل خود برده و فوراً غذائى آورده خورديم، و زير كرسى گرم و داغ خوابيديم، الحق در اين مسافرت نه چنين مشقاتى كه ديشب و امروزبراى ما پيش آمد، و نه چنين جاى مطلوب و خواب لذيذى كه امشب دست داد نديده بوديم، حساب كردم درست چهل ساعت بيدارى كشيده بوديم كه تقريباً نصف آن با نهايت زحمت و مشقت و مرارت برگزار شد.

كودتا در تهران

امروز دوشنبه دوازدهم جمادىالثانيه مطابق «سوم حوت»، به حمام رفته تنظيف و رفع خستگى كاملا به عمل آمد، و نهار را در منزل «حاج محمّدحسين همدانى» موعود بوديم، ضمناً معلوم شد كه «گردنه آوج» از طريق «قزوين» و «گردنه يشر» از طريق «عراق»، چندى است از شدت برف و بارندگى مسدود، و عبور و مرور موقوف شده است، و چندين تلفات هم در راهها اتفاق افتاده، بعد از ورود ما به «همدان»، مخابرات تلگرافى هم به «طهران» مقطوع، بعضى حمل بر پاره شدن سيم تلگراف مىنمودند، لكن عموماً حدس مىزدند كه در «طهران» انقلاب و اتفاق تازه رخ داده، علىاىحال مدت ده دوازده روز ما در «همدان» معطل و بلاتكليف مانديم، و تمام ليالى و ايام را به ضيافت در منازل اهالى كه هركدام از ماها سابقه دوستى داشتند، و منازل آشنايان از «حجاج همدانى» كه امسال با ما همسفر بودند برگزار نموديم، برف هم همهروزه مىباريد و در كوچهها عبور و مرور خيلى زحمت داشت.

بالأخره بعد از هزار گونه شايعات ناگوار كه راجع به «طهران» منتشر شده بود، و هزاران اخبار وحشتناك كه در همين موضوع استماع مىشد، تلگرافات «طهران» رسيد و معلوم گرديد كه «آقا سيد ضياءالدين طباطبائى» ايجاد كودتائى در پايتخت كرده، و تمام اعيان و اشراف شهر را حبس و توقيف نموده، خود از طرف «شاه» به رياست وزراء انتخاب و منصوب شده، اين قدر اجمال قضيه بود كه رفع بعضى توهمات را كرد، لكن از جزئيات كار و موجبات اين كودتا هيچ كس هنوز اطلاعى نداشت.

ضمناً چند دستگاه گارى و كالسكه هم از راه «قزوين» و هم از راه «عراق» رسيد، معلوم شد راهها باز و قابل عبور گرديده، بنابراين براى حركت كردن مهيا و مشغول مذاكره و گفتگوى كالسكه يا جز آن شديم، و چون در باب رفتن از راه «قزوين» به «طهران»، يا رفتن از طريق «عراق» و «قم»، بين ما اختلاف نظر بود سه نفر رفقا و همسفران من، يعنى «آقاى حاج سيد احمد» و «حاج آقا بزرگ لباسچى» و «حاج سيد ابوطالب ماهوتچى» روز جمعه بيست و سوم، توسط درشكه تجارتى از «همدان» به خط «قزوين» حركت كردند، و من براى رفيق راه، آقاى «حاج محمّدجعفر ماهوتچيان طهرانى» را كه در راه مكه سابقه دوستى و محبت با هم پيدا كرده بوديم اختيار كرده، با اداره چاپارخانه دولتى داخل مذاكره گرفتن بليط براى خط «عراق» به «قم» شديم.

آقاى «حاج شيخ ابوالقاسم دلال طهرانى» هم با ما همسفر شدند، و به واسطه نبودن مسافر ديگر، ما سه نفر كرايه يك دستگاه كالسكه را در بست پرداخته، بليط آن را گرفتيم كه دو روز ديگر حركت كنيم، اين دو روز را من منزل آقاى «حاج يمين نظام» مهمان آقاى «قاسم خان» فرزند ارجمندش بوده تَأَنُّسى كرديم.

قريه پل شكسته

امروز يكشنبه بيست و پنجم جمادىالثانيه مطابق «شانزدهم حوت»، صبح در چاپارخانه دولتى سوار كالسكه شده حركت كرديم، با آقاى «آقا ميرزا قاسم خان يمينى» كه به مشايعت آمده بودند سفارش كردم، تلگراف حركت ما را مخابره كنند.

طرف عصر رسيديم به قهوهخانه «سنگستان» كه تا «همدان» سه فرسخ بيش نيست، و ما به واسطه خرابى جاده از برف و يخ و گل، در ظرف شش ساعت پيموديم، در آنجا مالها را عوض كردند و حركت كرديم، نزديك مغرب رسيديم به قهوهخانه معروف به «پل شكسته»، و به واسطه حاضر نبودن مال، شب را در قهوهخانه بسر برديم بلكه دو شبانهروز ديگر هم به واسطه خرابى زياد راه، و بارندگى و نبودن مال كافى، در گوشه قهوهخانه امرار وقت نموديم.

«پل شكسته» اسم قريهاى است متعلق به «ميرزا سيد محمّد طباطبائى همدانى»، و به مناسبت پل خرابى كه در آنجا است، قريه معروف به «پل شكسته» شده است، از قريه مزبور، تا قهوهخانه و مالبند چاپارخانه مسافتى نيست، و ما حوائج خود را از اهالى قريه مىخريديم.

گرفتارى كالسكه

امروز چهارشنبه بيست و هشتم جمادىالثانيه مطابق «نوزدهم حوت»، مال به كالسكه بسته سوار شديم، و با يك دستگاه ديگر كه مسافرين آن، زوارهاى «همدان» به «قم» بودند حركت كرديم، و به واسطه خرابى جاده و انبوهى برف و گل، سربالائى و پيچ و خم «گردنه يشر» چندين دفعه، دستگاه در برف يا گل فرو رفت كه مجبوراً پياده شده بيرونش مىآورديم، بالأخره از سوارى استعفا داده مىخواستيم پياده برويم، لكن كالسكه خالى هم نمىرفت، و شلاقها و نهيبهاى پىدرپى سورچى هم، به اسبها مؤثر نمىشد،
و اين حيوانها به قدرى افتادند و برخاستند و زخمدار شدند، كه از حركت عاجز شدند، و براى ختم عمل، كالسكه و اسبها به قسمى در برف فرو رفتند، كه حركت دادن آنها ديگر ممكن نشد، اسبهاى نيمهجان را سورچىها باز كرده، كالسكه را گذاشتند، و اثاثيه و محمولات ما را هم در دستگاه رفقاى راه گذاشتند، و تماماً پياده روان شديم، آن يك دستگاه را هم توسط شش اسب، كشان كشان و با زحمت آوردند اول مغرب رسيديم به «قريه يشر» و مجموع مسافتى كه امروز به اين كيفيت پيموديم، و مدت ده ساعت طول كشيد، سه فرسخ بيش نبود، و به قدرى خسته و كوفته شده بوديم كه در خانه منزل كرده افتاديم و خوابيديم.

قريه امامزاده

پنجشنبه بيست و نهم جمادىالثانيه مطابق «بيستم حوت»، اتفاقاً چند روز قبل چند نفر مسافر كه از همين خط عازم «همدان» بودهاند، به اينجا رسيده و به واسطه همان اتفاقى كه در «اسدآباد» براى ما پيش آمد، يعنى به واسطه عدم امكان عبور چرخ در گردنه، كالسكه خود را گذاشتند و با مال سوارى به «همدان» رفته بودند، و كالسكه آنها در «يشر» خالى ماندهبود.

امروز همان كالسكه را اسب بسته و ما را سوار آن كردند و به حركت افتاديم، هرچه پيش مىرفتيم برف كمتر مىشد، تا اين كه بهكلى زراعتهاى از زير برف درآمده نمودار شد، و گلههاى گوسفند در صحراها چرا مىكردند و بعضى جاها زمين را شخم مىزدند كه زراعت بهاره يا صيفى بكارند، دستههاى سار هم، از اين طرف به آن طرف در پرواز بودند، و يا در اراضى تحت شخم مىخراميدند و گردش مىكردند، هوا هم ملايم و معتدل شد، و نسيم فرحبخشى از هر جانب مىوزيد، كه ساقههاى نازك گندم
و جو را از اين طرف و آن طرف خم مىكرد، خلاصه آن كه آثار بهار از طراوت هوا و خرمى صحرا و غيره ظاهر شده بود، نهار را در قريه «توتل» كه متعلق به «ناصرالدوله» است صرف نموده، پس از تبديل مال كالسكه دوباره براه افتاديم، دو ساعت به غروب مانده رسيديم به قريه معروف به «امامزاده» و به واسطه فقدان اسب يدكى، شب را در آنجا مانده راحت كرديم، وجه تسميه اين قريه وجود بقعه «امامزاده شاپور» در آن است، كه گفتند از فرزندان «حضرت موسى الكاظم(عليه السلام)»مىباشد.

پل ديزآباد

امروز جمعه غره رجب مطابق «بيست و يكم حوت»، صبح از قريه «امامزاده» حركت، و همهجا در جلگه هموار طى طريق كرده، ظهر رسيديم به قهوهخانه در كنار رودخانه.

اين رودخانه خيلى عريض و عميق، همان رودى است كه پل معروف «ديزآبادى» به روى آن ساخته شده، و چون پل مزبور منهدم شده، مسافرين از اين محل كه آسانتر است، و تا «ديزآباد» دو فرسخ فاصله دارد مىگذرند. در هر حال مسافرين و اثاثيه آنها را چند نفر آبباز، كه شغل آنها همين كار است، به روى سر و شانه گذاشته عبور مىدهند، و كالسكهها و گارىهاى خالى را از گدارهاى معين، توسط چهار يا شش اسب به آنطرف مىبرند، ما هم براى چهار ساعت به غروب مهياى عبور شديم، يعنى كنار رودخانه لباسهاى بلند و كفش و كلاه را كنده، با اثاثيه آن طرف ساحل فرستاديم، و خود به روى شانه آببازها سوار شده با هزاران وحشت و خطر غرق شدن از آب به سلامت گذشتيم، لكن دو نفر از «همدانىها» وسط رودخانه غلتيده و غوطهور شدند، و فوراً آببازهاى ديگر در آب افتادند بيرونشان كشيدند، و يكى دو ساعت در كنار ساحلدر يك گوشه نشسته، مشغول خشك كردن گوشه و كنار لباسهاى خيسشده خودمان، و تجديد لباس رفقاى در آب افتاده بوديم سپس سوار كالسكه خيس و مرطوب شده حركت كرديم.

در قريه موسوم به «قليج تپه» و قريه «محمّدآباد» مال حاضر بود مىبستند و به سرعت مىرفتيم، حوالى غروب رسيديم به قريه «ساروق» و هرچند بايد موافق جاده شوسه از «سلطانآباد عراق» كه تا «ساروق» شش فرسخ است عبور نمائيم، لكن چون دو سه روز است كه آن طرف «سلطانآباد» جاده مغشوش(177) و غير قابل عبور شده، و گارى پست هم به همين جهت از بيراهه امشب وارد «ساروق» شد، سورچىها در حركت دادن ما به «سلطانآباد» تأمل داشتند و شب را در «ساروق» ماندنى شديم.

ساروق

امروز شنبه دوم رجب مطابق «بيست و دوم حوت»، صبح گارى پست كه از خط غير عادى به «ساروق» آمده بود به «سلطانآباد» رفت، و نايب «ساروق» هم به آن سوار شده رفت كه از مركز، تحصيل اجازه حركت دادن مسافرين را، از همان خط غير عادى كه سالم است بنمايد، نزديك ظهر اجازه رسيد و فوراً مال به كالسكه بسته، و از «ساروق» مستقيماً به طرف «قم» حركت كرديم، و موافق آنچه سورچىها مىگفتند قريب دوازده فرسخ خط سير ما به واسطه نرفتن به «سلطانآباد» كوتاهتر شد، و اين كه جاده شوسه را از «عراق» گذرانيدهاند به واسطه مركزيت و شهريت آنجا است.

طرف عصر در قريه «آهنگران»، مالها را عوض كردند و باز رفتيم، نزديك غروب رسيديم به قريه «تاجآباد»، و شب را در آنجا راحت كرديم از نيمههاى شب باران تندى گرفت و تا صبح مىباريد.

قصبه آشتيان

امروز يكشنبه سوم رجب مطابق «بيست و سوم حوت»، صبح زود در حال بارندگى هوا سوار شده حركت كرديم، دو ساعت به ظهر مانده رسيديم به قصبه «آشتيان»، چون مال حاضر نبود قرار شد سه ساعت لنگ نموده، با همان مالها حركت كنيم، اين دو سه ساعت را صرف نهار و تماشاى قصبه نموديم، جاى خوشمنظرهاى است، دكاكين خيلى تميز و قشنگ و نوساز دارد، و اداره پستخانه و تلگرافخانه نيز در آنجا داير است، نانهاى سنگك و لواش بسيار عالى، و روغنهاى خيلى اعلى و تمام حوائج ديگر زندگانى در قصبه موجود بود، بعد از ظهر سوار شده رانديم،
و پس از طى سه فرسخ مسافت از ميان درهها و تپهها رسيديم، به مالبندى كه معروف به قهوهخانه «حضرت عباس» است، و جز قهوهخانه آثار ديگرى از آبادى ندارد. در اينجا يك كمند مال بيشتر نبود، و رفقاى «همدانى» ما عقب ماندند، ما براى سه ساعت به غروب مانده سوار شده از اراضى پست و بلند گذشته، غروب رسيديم به قريه موسوم به «گندهرود»، اين جاها هوا به كلى ملايم شده بود و زمينهاى زير حاصل، بهكلى خشك و تشنه بود، گويا باران شب گذشته در اين حدود نيامده است.

اول مغرب سوار شده و با روشنائى مهتاب از جادههاى پست و بلند و ناهموار عبور كرده، چهار ساعت از شب گذشته رسيديم به قلعه معروف به «على جان بيگى» و به واسطه خستگى و تاريكى هوا، شب را در داخل قلعه در منزل سورچى خودمان كه اهل همانجا است مانديم، منزل تميزى بود ميزبان هم از خدمت فروگذار نكرد.

طفرود

امروز دوشنبه چهارم رجب مطابق «بيست و چهارم حوت»، اول آفتاب سوار شده از «قلعه على جان بيگى» حركت، و همهجا در اراضى مسطح و هموار مىرانديم، و پس از دو ساعت رسيديم به «طفرود» كه قريه خيلى بزرگ و معمور و در حكم قصبه است، در قهوهخانه بسيار عالى و مصفاى آن يك ساعت توقف، و پس از تبديل مالها سوار شده رانديم، هوا از اعتدال گذشته به درجه گرما بود و «جلگه قم»، آثار و علامات خود را ظاهر مىساخت.

مقارن ظهر رسيديم به كاروانسراى سنگى كه مالبند آخرى در آنجا است، و پس از صرف نهار سوار شده حركت كرديم، قسمت اول راه خيلى پست و بلند و ناهموار بود، و در قسمت اخير همهجا از داخل نهرها يا به روى پلهاى مخروبه و خطرناك گذشته، سه ساعت به غروب مانده وارد «قم» شديم.

«حاجشيخابوالقاسم» ملحقبه خانواده خودش شد كه به زيارت آمده بودند، من و «ماهوتچيان» منزل مخصوص كرايه كرده، و مدت يك هفته در خدمت «حضرت معصومه»(عليها السلام) به زيارت و عتبهبوسى اشتغال داشتيم.

ورود به قم

در اين ايام يك شب و يك روز بارندگى بسيار سختى شد، كه موجب طغيان رودخانه و خطر ريختن آن به شهر گرديد، از بستگان و خويشان من جمعى از «زاويه مقدسه» به قصد زيارت، يا به منت استقبال من، يا جمعاً بينالامرين به «قم» مشرف شده بودند، از آنجمله بودند برادر عزيزم آقاى «آقا ميرزا عبدالخالق» حفظهالله تعالى، و پسر عمههاى محترم، آقا زادهها و آقا مهدى و همچنين آقاى «حاج سيد جلالالدين» و آقايان «معتمدالتوليه» و «آقا ميرزا آقا» و غيرهم، در اين سال علاوه بر وفور زوار معمول شب عيد، جمعيت زيادى هم براى زيارت «آقاى شيخ عبدالكريم مجتهد» كه از «عراق» به «قم» مهاجرت فرموده آمده بودند، نيز جمعى براى دورى از خطرات حكومت نظامى مركز، و كودتاى «آقا سيد ضياءالدين» به «قم» مشرف شده بودند، و در ضمن استخبار از سلامتى خانواده مكشوف شد، كه تمامى اعضاء و فاميل من صحيح و سالماند، جز دخترك ششساله من «شاه بيگم خانم» كه فوت شده و داغى بر دل مادر و پدر خود گذارده، خداوند خودش توفيق صبر و شكيبائى و تسليم مرحمت فرمايد.

حركت از قم

امسال سهشنبه دوازدهم رجب مطابق «دوم حمل»، تحويل شمس به «برج حمل»، يك ساعت از آفتاب گذشته روز دوشنبه يازدهم شد، و ما با اداره چاپارخانه قرار گذاشته بوديم، كه همان روز دوشنبه ما را با كالسكه حركت بدهد، لكن تعلل كردند و حركت به روز سهشنبه افتاد، و در يوم مزبور دو ساعت به ظهر مانده، با آقاى «ماهوتچيان» و دو نفر آشناى «طهرانى» كه براى رفيق كالسكه اختيار شدند از «قم» حركت كرديم، و در هر مالبندى كه مىرسيديم مال حاضر بود مىبستند و مىرفتند، و براى دو ساعت از شب گذشته از خستگى و كسالت در «مزرعه اناران» رسيده راحت نموديم.

ولادت حضرت على(عليه السلام)

امروز چهارشنبه سيزدهم رجب مطابق «سوم حمل»، كه روز ولادت با سعادت «حضرت امير مؤمنان» ـ عليه الصلاة والسلام ـ بود، صبح زود سوار شده ظهر در «حسنآباد» صرف نهار نموده باز رفتيم، قريب سه ساعت به غروب مانده رسيديم به قريه «كهريزك»، كه در آنجا نيز بعضى از خويشان و محترمين «زاويه مقدسه» به استقبال آمده منتظر ورود من بودند، از آنجمله برادران مكرم عزيزم، آقايان «آقا ميرزا ابوالقاسم» و «آقا ميرزا ابوالفضل» و پسر عمه مكرم «آقا نصرالله» و جناب «معينالتوليه» و «آقا ابوالحسن اندرمانى» و غيره، كه در باغ معروف «كهريزك»، بساط استقبال و پذيرائى مهيا كرده بودند، لكن به واسطه ضيق وقت به صرف چاى در قهوهخانه كنار جاده قناعت و اكتفا شد، و به عجله سوار شده حركت كرديم، در راه باد بسيار سرد و شديدى مىوزيد، كه موجب زحمت و صدمه آقايان مستقبلين كه سواره همراه مىآمدند گرديد.

يك ساعت به غروب مانده رسيديم به «قريه بهشتى» كه از آنجا راه «زاويه مقدسه» از جاده شوسه «طهران» جدا مىشود، و جمعى از خويشان و دوستان كه آنجا به استقبال آمده بودند، كالسكه را به طرف «قصر ملك» سوق نمودند، و در قصر مزبور كه آقايان خدام مجلس پذيرائى و استقبال تهيه كرده بودند، بهقدر يك ربع ساعت نشسته، و با جمعيت پياده به طرف «آستانه متبركه» ولى نعمت حقيقى خودم «حضرت عبدالعظيم ـ عليه التحية والتكريم » رهسپار، و پس از عتبهبوسى و شكرگزارى در درگاه آن «سيدالكريم»، چند دقيقه در مجلس پذيرائى هيئت فراشان آستانه نشسته، همسفران «طهرانى» خداحافظى گفته و رفتند
، و من به همراهى جماعت مستقبلين و در خدمت پدر بزرگوار خودم كه تا صحن مطهر به استقبال تشريف آورده و مرا به شرف دستبوسى خود در آنجا مفتخر نموده بود، به طرف منزل رفته از ديدار خانواده كه مدت ده ماه و نيم از آنها بهكلى دور و بىخبر بودم، بهرهمند و محظوظ و مشعوف شدم، و پس از تفتيشات و تحقيقات مكشوف شد كه «آقا ابراهيم» طفل هفتساله من نيز در مفارقت پدر، بدرود زندگانى گفته و داغى بر داغ من افزوده، خداوند خودش باز هم توفيق صبر و شكيبائى و تسليم عنايت فرموده، و يادگار دو طفل متوفى يعنى نور چشمان «آسيد محمّدعلى» و «آقا جواد» را براى من باقى گذارده، و آنها را به طريق صلاح و سداد هدايت فرمايد.

/ 15