هواپيماى انگليسى بر فراز كربلا - داستان باریافتگان سفرنامه حج نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان باریافتگان سفرنامه حج - نسخه متنی

سید احمد هدایتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هواپيماى انگليسى بر فراز كربلا

امروز چهارشنبه ششم شوال مطابق «دوم سرطان»، هشت دستگاه طياره «انگليسها» به «كربلا» آمد، و به قدر نيم ساعت در فضاى شهر، مخصوصاً در اطراف گلدستهها و گنبد مطهر طيران مىكرد و جولان مىداد، به خانه كه رفتيم معلوم شد ديشب چهارده نفر از آزادى و استقلالطلبان را دستگير كرده و بردهاند، از آنجمله پسر «آقاى شيرازى» را بردهاند، چون امروز عصر بناى حركت ما به «كاظمين» است، و هنوز آقا «سيد عزيزالله» از نجف نرسيده، قرار شد آقا «سيد ابوطالب ماهوتچى» چند روز ديگر در «كربلا» بماند، و با آقا «سيد عزيزالله» با هم به «كاظمين» بيايند. طرف عصر در حال شدت گرما از خانه بيرون آمده، رفتيم شهر نو به اداره كمپانى، پسران آقا «سيد محمّدعلى خادم» هم براى مشايعت وخداحافظى آمده بودند.

درست چهار ساعت به غروب مانده سوار شده حركت كرديم، خيلى از جهت گرما و عطش سخت گذشت، اول مغرب رسيديم به «مسيب»، چون عربانه از روى جسر «مسيب»، به واسطه عدم استحكام جسر عبور نمىكند، كمپانى در آن طرف جسر عربانههاى ديگر دارد، مسافرين با اسبابهايشان بايد به آن طرف جسر رفته، تجديد مركب بنمايند، اين است كه با تاريكى شب و گفتگو كردن با حمالهاى اراذل، خيلى اسباب زحمت است، بهر حال رفتيم آن طرف جسر دو سه ساعت ما را معطل كردند، معلوم شد راه ناامن است، مىخواهند تمام عربانهها را يكدفعه، و به همراهى عسكر حركت بدهند، خستگى و گرمازدگى و اوقاتتلخى از دست سورچيان و حمالها كم نبود، خوف جان هم مزيد بر علت شد.

ساعت سه از شب گذشته چهارده عربانه را رديف كردند، و جلو هر كدام يك عسكر تفنگدار نشانده حركت كردند، تا يك ساعت اسبها شرارت مىكردند، و عربانهچىها هم ملنگ(46) بودند. هر كدام مىخواستند از ديگرى جلو بيفتند، بيچاره مسافرين اسير شرارت و رذالت دو صنف حيوانهاى وحشى بودند، ضمناً صداى چندين تير تفنگ هم از گوشه و كنار شنيده شد.

با اين كيفيات ساعت شش از شب گذشته رسيديم به «محموديه»، ديگر رمق نداشتيم. قريب يك ساعت لنگ كردند، صرف شام و چاى نموده مجدداً اسب عوض كردند، سوار شديم و خيلى شكر كرديم كه صدمه جانى به ما نرسيده است، از قرارى كه در «محموديه» نقل مىكردند، چند شب است متوالياً در راه بين «مسيب» و «محموديه»، قتل و سرقت اتفاق افتاده لكن از «محموديه» به «بغداد» راه امن است، ديگر عسكر هم جلو عربانهها ننشانيده بودند.

بغداد

امروز پنجشنبه هفتم شوال مطابق «سوم سرطان»، نماز صبح را در راه پياده شده خوانديم، و براى يك ساعت از آفتاب گذشته رسيديم به «بغداد»، كه مركز كمپانى در آنجاست، و بعد از نيم ساعت توقف با واگن رفتيم به «كاظمين»، چون خانه «شيخ عبدالكريم» خيلى كوچك و گرم بود، اين دفعه در خانه بزرگترى منزل گرفتيم كه متعلق است به «شيخ كاظم» معروف به «جمالى».

از جمعه هشتم شوال مطابق چهارم «برج سرطان»، تا روز بيستم ماه جارى در «كاظمين» متوقف، و اشتغال به زيارت و تدارك مسافرت دريا بوده، قضاياى روزانه نداشتيم، و يادداشتهاى اين چند روز را آنچه به هم مرتبط است در ضمن چند جمله مىنويسم:

اولا: وضعيت عراق عرب در اين اوقات خيلى منقلب، و از دو سال قبل تاكنون كه تحت اشغال نظامى حكومت «انگليس» درآمده، هنوز يك صورت رسمى به خود نگرفته، قبائل اعراب و سكنه شهرها همگى اظهار نفرت نسبت به دولت مزبوره مىنمايند و مطالبه استقلال مىكنند، و مىخواهند يك سلطنت عربى مستقلى تأسيس كنند، و با آن كه از يك سال قبل تاكنون، در چندين نقطه از قبيل «كوفه»، «عماره»، «نجف»، «مسيب» و غيره طغيان كردند و جنگيدند و مغلوب شدند، باز هم خسته نشدهاند. هرروز خبر مىرسد كه فلان خط راه آهن را مقطوع كردهاند، يا فلان دسته قشون هندى را اسير نمودند. و بالعكس دولت هم هر ساعت جمعى را دستگير و تبعيد مىكند،
طيارههاى انگليسى هم براى اخافه(47) اهالى، دائماً در هواى عراق جولان مىدهند، و از شهرى به شهر ديگر مىروند، و هر جا دستهجات طاغى مىبينند، بمبريزى مىكنند و همين چند روزه در «بغداد»، سه دفعه مصادمه بين اهالى و قواى نظامى شد، و عدهاى از طرفين مقتول شدند.

معلوم نيست اين شورشها به كجا منتهى خواهد شد، در هر حال امروز امنيت و آسايش منتفى است، و تزلزل افكار و پريشانى حواس و انقلاب و خونريزى در سرتاسر «عراق» حكمفرما است.

قواى دولت «انگليس» هم عبارت است، از دستهجات مسلّح هندى، كه مخصوص جنگاند. و يك عده افراد «ايرانى» و «عرب» و «كرد» و «لر» و غيره، كه وظيفه پليس را در شهرها انجام مىدهند، و تماماً در تحت فرمان صاحب منصبان انگليسى مىباشند.

سقوط كابينه وثوقالدوله

ثانياً: ايام حركت ما از «طهران»، مملكت ما حالت سكوت و آرامش داشت، موافق آنچه اين ايام در «كاظمين» از مسافرين جديدالورود شنيديم و بعضى مكتوبات نيز رسيده است، كابينه «وثوقالدوله» ساقطشده، و در «گيلان» حكومت جمهورى مستقلى با مرام «بلشويكى» تأسيس شده، و هجوم قواى «بلشويكى روسيه» به سرحدّات ايران مظنون است، ومعلوم نيست چه وقايعى ديگر در مملكت ويران ما پيش بيايد.

ثالثاً: اوضاع و احوال مسافرت «مكه»، در اين سال به شرح ذيل بود:

پنج سال تمام است كه به واسطه پيش آمد جنگ بينالمللى، زيارت بيتالله موقوف شده بود، زيرا هم در خاك «حجاز» جنگهاى داخلى بين قواى ترك و دستهجات عرب برپا بود، و هم راهها و شوارع برّى و بحرى مسدود بود.

فقط امسال در جرائد اعلاناتى از طرف دولت «انگليس» شد، كه در بنادر «بصره» و «كراچى» به قدر كافى كشتى موجود است، و با كمال امنيت حجاج را به «مكه معظمه» حمل مىنمايند، با اطمينان اين اعلان، جمعى از ايران به عزم زيارت بيتالله در «عراق» متمركز شدهاند. راه «كاظمين» به «شام» به كلى مسدود است، زيرا كه در «موصل» و «كركوك» اهالى با «انگليس» مىجنگند، در «شام» هم انقلابات بر ضد مداخلات «فرانسه» برپاست، راه دريا هم پرخطر است، زيرا كه اين دو سه ماه ايّام مسافرت «مكّه» درست مصادف شده است با كولاك و برسات(48) «اقيانوس هند»، كه كيفيات موحشى از آن نقل مىكنند. بهعلاوه در هندوستان هم از قرار شايع انقلاب شده است.

براى مشاوره و تحقيقات به قونسولخانه ايران در «بغداد» هم مراجعه كرديم، رسماً منع نكردند، لكن توصيه در ترك مسافرت مىنمودند، نظر به وضعيات انقلابى «عراق» و اخبار موحشه وارده از«ايران»، و اخبار وحشتانگيز برصات دريا، و هزاران امور ديگر عازمين زيارت بيتالله به ترديد افتادند، جمعى مراجعت به «ايران» كردند وجمعى بلاتكليف مىگذرانند و جمعى ديگر مصمم به رفتن هستند، ما هم از جمله دسته اخير هستيم كه به ملاحظه موافقت استخاره و جمع بودن اسباب، جازم(49) بوده و هستيم و در مدت اقامت «كاظمين» آنچه لوازم داشتيم تدارك كرديم.

خان اورتمه

در اين چند روز گاهگاه به «بغداد» رفتوآمد مىكرديم، از آنجمله يك روز عبوراً كاروانسراى عميقى مشاهده شد، اسم آن را پرسيدم گفتند: معروف به «خان اورتمه» است و قديماً مطبخ هارونالرشيد بوده، و فعلا كاروانسراى تاجرنشين، و متعلق به دولت است. براى تماشا داخل شدم مملو از بستههاى مالالتجاره بود، به فاصله شش هفت ذرع از زمين، لوح سنگى به ديوار منصوب بود كه خطوطى به روى آن حجارى و مشاهده مىشد، براى كنجكاوى، بالاى بستههاى مالالتجاره تا نزديكى سنگ رفته، به همراهى «آقا ميرزا جمالالدين طهرانى» خطوط آن را قرائت كرده نوشتيم، و آن اين است:

بسم الله الرحمن الرحيم

ذميمة، و موارده وخيمة، فصدّر أمره العالى بأن لايؤخذ من دلاّلي الأبريسم و غيره من الأقشمة شيء، بعلّة الضمان و مطامع الديوان، و أن لايؤخذ من جند حاكم بغداد و غلمانه وأرباب ديوانه شيء بعلّة التمغاء(51)، و من غيّر ذلك أو شيئاً منه فعليه لعنةالله و الملائكة والناس أجمعين، وكتب في ذيالحجة سنه «921» و الحمدلله وحده.

اين لوحه همانطور كه ايام سلطنت و استيلاى «شاه اسمعيل صفوى» را در «عراق»، روزگار مجد و عظمت ديرينه «ايران» را به خاطر مىآورد، همانطور با مشاهده اوضاع پريشان امروزه مملكت ما، هر ذىحسى را متأثر و ملول و افسرده مىكرد، خداوند ما ايرانيان را از اين بيشتر زبون و ذليل نكند، و انتقام ما را از جانشينان «شاه اسمعيل» بكشد (شرح خان اورتمهو لوحه سنگآن به مناسبت تاريخى بودن و اهميتش نوشته گرديد).

حملهدارها

چهارشنبه بيستم شوال مطابق «شانزدهم سرطان»، چنانچه ذكر شد ما از جمله كسانى بوديم كه با استماع هر گونه اخبار وحشتناك روى از مقصد خود برنگردانيديم، و دست از عزم راسخ خود نكشيديم، و در مدت چند روزه اقامت «كاظمين» وسائل مسافرت دريا را از هر جهت فراهم كرديم، و راجع به حمل بستن با آن، كه معمول آن است كه هر كس در حمل يكىاز حملهدارها وارد مىشود و خود را كنترات مىكند، و با وجود اصرار و جديت زياد بعضى از حملهدارها، مثل «حاج فاضل» و «حاج سيد جعفر» و غيرهما خود را آزاد گذاشتيم. منتها با «حاج سيد جعفر» قرار گذارديم در رفتن و برگشتن با ما همراهى كند، و راهنمائى و معاضدت بنمايد، ما هم حقالزحمه او به قدر شئونات خود درباره او منظور بنماييم، چند روز قبل مشارٌاليه بليط كشتى «بغداد» به «بصره» برايمان گرفت، و در اين روز كه چهارشنبه بيستم شوال است در خدمت «حضرت موسى بن جعفر» و «حضرت امام محمّد تقى(عليهما السلام)» زيارت وداع بجا آورده، جان و مال خود را نزد آن بزرگواران به امانت سپرديم.

پس از نقل اثاثيه به «بغداد»، خودمان براى دو ساعت به غروب، كنار واگون حاضر شده و پس از توديع با آقايان مشايعين سوار واگون شديم، و بعد از ساعتى پياده شده از «بغداد كهنه» به «بغداد نو» رفتيم و در كشتى سوار شديم، قريب صد نفر مسافر در اين كشتى هستند كه هنوز درست جابجا نشده، و اثاثيه خود را مرتب نكردهاند. اسم اين كشتى «دجله» است و از قرار مذكور همان مركبى است كه سابقاً بين «بغداد» و «سامره» حركت مىكرده، عرض آن هفت و طولش شانزده ذرع مىشود، اطاقهاى تحتانى كه دور تا دور ايوان دارد و تقريباً مساوى سطح آب «شط» است. محل عملهجات و مخزن ذغال و نفت و غيره است. سطحه(52) آن كه در حكم پشتبام اطاقهاست، به كلى صاف و مسطح است، و سرتاسر با يك چادرى پوشيده شده است، مسافرين به روى اين سطحه جا گرفتهاند.

غروب شد گفتند مركب صبح حركت خواهد كرد، شب را در كشتى مانديم صداهاى ساز و آواز و رقص و تار و طنبور، تا نيمههاى شب از هر گوشه بغداد بلند بود، به درجهاى كه گوئى تمام «بغداد» يك مجلس رقص و طرب شده بود، و آزادى آنها آزادى را از ما سلب كرد، و مانع خواب و استراحت شد. طرّادهها(53) و بلمها و قايقها، تا نصف شب روى «دجله» در حركت بودند و آمدورفت مىكردند، راكبين آنها هم مشغول ساز و آواز بودند، چراغهاى برق طرفين «دجله» هم روشن بود، و انعكاس آنها به روى آب بىتماشا نبود.

از اهل «حضرت عبدالعظيم»، آقا «سيد جواد روضهخوان» و «حاج ملا صادق» نيز، در اين كشتى سوارند. آقاى «آقا سيد عزيزالله» كه در «نجف» بنا شد با ما مسافرت كنند، با «آقا سيد ابوطالب» كه در «كربلا» جا گذاشتيم، در مدت اقامت «كاظمين» ملحق شدند. «حاج ابوالحسن» در «كاظمين» استخدام شد و همراه است.

معاينه پزشكى

پنجشنبه بيست و يكم شوال مطابق «هفدهم سرطان»، ديشب خواب و استراحت درستى نداشتيم، از يك طرف صدا و نداهاى اهل شهر مانع بود، و از طرفى خيالات مسافرت دريا و خطرات آن و اخبارى كه راجع به ناامنىهاى «هندوستان» و «حجاز» مسموع شده بود، و تشويش از احوال مملكت و خانوادههاى خودمان و هزاران افكار ديگر، جملگى خواب را بر ما حرام كرد.

صبح امروز هم كه بنا بود مركب حركت كند نكرد، معلوم شد مسافرين بايد بروند در شعبه بلديه، آنها را معاينه طبى كنند،خواهى نخواهى پياده شده رفتيم، و طبيب دولتى همه را معاينه كرد و چون كسى مريض نبود، اجازه مسافرت به همه داده شد.

مجدداً برگشته سوار مركب شديم، مقارن ظهر بود كه مركب به حركت افتاد اما خيلى آهسته مىرفت، و مركب موسوم به «بصره» كه با ما حركت كرد، و «حاج ملا محمّد حضرت عبدالعظيمى» هم در آن بود، از ما پيش افتاد و رفت. در يك فرسخى «بغداد» مركب ما ايستاد، معلوم شد مخزن نفتش شكسته، مقدار زيادى نفت سياه به روى آب صاف دجله ريخت، بعد از دو ساعتى آن را تعمير كردند و دوباره نفت از انبارى كه در كنار ساحل براى فروش نفت حاضر است خريدند.

مركب حركت كرد، نزديك غروب رسيديم به قصبه «گراده»، كه آن را «جراده» هم مىگويند. و چون مركب ما به ساعت منظم نرسيده بود، جسر گراده را بسته بودند و مركب نمىتوانست بگذرد، بنابراين شب را لنگ بوديم و به مناسبت ليله جمعه و شب اول مسافرت بحرى، ذكر مصيبت «حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)» و قرائت حديث شريف كسا به عمل آمد، و از خستگىهاى متواليه شب را به راحتى خوابيديم.

مدفن سلمان

جمعه بيست و دوم شوّال مطابق «هجدهم سرطان»، اول آفتاب «جسر گراده» را باز كردند، و مركب ما به حركت افتاد. كمكم باغات «بغداد» از نظر غايب شد و يك صحراى غيرمسكون و غيرمزروعى پيش آمد، پيچوخم «دجله» هم زيادتر شد، مقارن ظهر رسيديم به «سلمان پاك» كه اسم مدفن حضرت «سلمان» است و مقبره آن بزرگوار كه تا ساحل يك فرسخ بيش نيست درست نمايان است، براى پياده شدن و رفتن به زيارت، با كاپيتان مذاكره كرديم راضى نشد، همان در حال حركت زيارت خوانده سلامى داديم.

ايوان مداين

ايوان عمارت دربارى انوشيروان عادل، كه سر به فلك كشيده و هنوز برپاست، تا چند فرسخ مسافت نمايان بود.

جزاى حسن عمل بين كه روزگار هنوز خراب مىنكند بارگاه كسرى را
معلوم شد ما از خاك «مدائن» مىگذريم، كه قرنها پايتخت سلاطين نامدار ما بوده و آثار مجد و شرافت قديمى ما هنوز آنجا مشهود است، لكن افسوس كه امروز به اين خاك و آب، اجنبى هستيم و با ما رفتار خارجى مىكنند، خداوند شاد كند روح «خاقانى» را، براى اشعارى كه به مناسبت «طاق كسرى» ساخته، و از زمان طفوليت تا امروز، اغلبِ آن هنوز به خاطر من بود، چند ساعت به آن مترنم و آن را تكرار مىنمودم و آن اين است:

هان اى دل عبرتبين، از ديده نظر كن هان ايوان مدائن را، آئينه عبرت دان
يكره ز ره دجله، منزل به مدائن كن وز ديده دوم دجله، بر خاك مدائن ران
از آتش حسرت بين، بريان جگر دجله خود آب شنيدستى، كاتش كندش بريان

شمالا و جنوباً به كوچه نگاه مىكند و در مشرق و مغربش اطاق است، كف اين اطاقها با زمين مساوى است و سقفش با خاك و سفال پوشيده شدهاست، اطراف آن هم از طرفى پنجره و شبكههاى چوبى است، كه براى جريان هوا خيلى خوب است، در نهايت شمالى اين اطاقها، يك مصطبهوسيعى به ارتفاع يك وجب از زمين براى نماز خواندن ساخته شده، كه در يك سمت آن چندين شير منصوب است، و براى آب برداشتن و وضو ساختن خيلى راحت است، قدرى دورتر مستراحهاى زياد فرنگى ساختهاند، كه هرروزه كثافات آن در ظرفهاى مخصوصى برداشته مىشود، اين مسافرخانه گنجايش سه چهار هزار نفر بيشتر را ندارد، ما هم كه وارد شديم تمام اطاقها را مسافرين ديگر گرفته بودند.

ما در صحرا نزول نموديم اما وحشتى نداشتيم زيرا كه پليس مراقبت داشت، براى دو ساعت از شب گذشته از شدت خستگى و داشتن جاى راحتى افتاده و خوابيديم.

/ 15