قبر حضرت ابىذر
امروز جمعى از اعراب، نان و خرما و هندوانه و توتون و حناى فراوان و روغن بليسان خيلى ارزان در دست گرفته و در قافله مىگشتند و مىفروختند، و از قرار نقل جمالها، در اين حدود سى چهل مزرعه و آبادى است، كه جملگى آنها را «وادىالصفراء» مىگويند، و نيز در اين حدود آبادىهاى ديگر هست كه آنها را «وادىالحمراء» مىنامند و يكى از آنها موسوم به«حمراء» است، و نيز در يكفرسخى اينمحل، قبر «حضرت ابىذر(عليه السلام)» است، كه من از جمالها خواهش كردم قافله را از آنجا عبور بدهندتا زيارت آن بزرگوار را بنمائيم، گفتند ممكن نيست و «آقا سيد جعفر» حملهدار وعده كرد با قاطر سوارى خودش مرا به زيارت ببرد، امروز و امشب تمام حملهدارها با حجاجى كه در حمل آنها بودند، مشغول محاسبه تفريق حسابهاى خودشان بودند و تمام نشد، و شب را لنگ كردند. حملهدارها گفتند ما همهساله اينجا با حاجىهاى كماعتبار تفريق حساب مىكنيم، و مطالبات و حقوق خود را بهر سختى كه باشد مىگيريم، زيرا كه دو روز مانده است به «يَنْبُع»، و همين كه مسافر به كنار دريا رسيد مىتواند بهر وسيله خود را از چنك ما خلاص كرده به يك طرفى برود، معلوم شد لنگ امشب به تقاضاى حملهدارها بوده است.
مطالبات حملهداران
امروز شنبه سوم صفر، مطابق «بيست و پنجم ميزان»، صبح زود بهر سختى و داد و فريادى بود، حملهدارها مطالبات خود را از ضعفاى حجاج گرفتند، بعد مسموع شد كه «شيخمحل» اجازه عبور به قافله نداده، مطالبه «خاوه» و حقالعبور مىكند! بعد از صحبتهاى زياد، مقومين حملهدارها رفتند و پس از ساعتى برگشته، مابين خود پول جمع كرده و بردند، و تقديم شيوخ محل نمودند و اجازه عبور گرفتند، اين صورت ظاهر قضيه بود، ولى از باطن اينگونه امور و اين صورتسازىها كسى سر در نمىبرد.در هر حال اشتغال «حاج سيد جعفر» باعث محرومى ما از زيارت قبر «حضرت ابىذر» گرديد، و قافله براى سه ساعت به غروب مانده حركت كرد، و مقارن غروب رسيديم به يك قبرستان، كه چهارطاقى بزرگى در آن بود، از قرار قول جمالها قبر «ابوعبيدة بن الحارث» ابن «عم رسولالله(صلى الله عليه وآله)» است.بدر و حنين
اين اراضى كه ما از آن مىگذشتيم موسوم به «بدر» است كه غزوه معروف «بدر» در آن واقع شده، اراضى «حنين» را هم گفتند در همين نزديكىهاست، مقارن غروب رسيديم به يك راه سرازير و سنگلاخ و پرپيچوخم، كه تا دو سه ساعت به زحمت و وحشت زياد از آن مىگذشتيم، بالأخره ساعت شش از شب گذشته، رسيديم به منزلگاه و در چادرها استراحت نموديم.بئر سعيد
يكشنبه چهارم صفر، مطابق «بيست و ششم ميزان»، منزلگاه امروز ما موسوم به «بئر سعيد» است كه داراى آبادى مختصرى است، و هواى لطيف و خنكى دارد، اول ظهر از آنجا حركت كرده رانديم، و به همان نسبت كه پيش مىرفتيم كوهها كوتاهتر مىشد، و متدرجاً مبدل به تلهاى خاكى گرديد. و اول غروب جاده به كلى صاف و مسطح شد، و وارد صحراى شنزارى شديم، و از نصفههاى شب هوا متدرجاً مرطوبى و حبس، و مسلم گرديد كه به يَنْبُعْ و سواحل دريا نزديك شدهايم.يَنْبُع
امروز دوشنبه پنجم صفر مطابق «بيست و هفتم ميزان»، صبح قبل از آفتاب پياده شده نماز خوانديم و مجدد سوار شده رانديم، و يكى دو ساعت به ظهر مانده وارد شهر يَنْبُعْ شديم، اين منزل اخير ما طويلترين منازلى بود كه طى كرديم، و مدت بيست و دو سه ساعت تمام، سوار شتر بوديم و چون در «ينبع»، خانهها و منازل كثيف و عفونى است، چادرهاى ما را در ميدان وسيعى كنار دريا زده بودند، طرف عصر به تماشاى شهر رفتيم و آن طورها كه از كثافت و عفونت و كثرت مگس آن نقل كرده بودند نمىديديم، و جميع مايحتاج مسافرت از اجناس محلى و امتعه خارجه در آن موجود بود، شب هواى لطيف و خنكى داشت و با كمال استراحت خوابيديم.كشتى سويسى
امروز سهشنبه ششم صفر مطابق «بيست و هشتم ميزان»، از صبح تا عصر هوا به غايت گرم و عفن و حبس بود، اگر گاهى نسيمى مىوزيد از دريا به ساحل بود، و مايه ازدياد رطوبت هوا مىشد، و تمام اثاثيه و لباسهاى ما خيس شده بود، و افسوس داشتيم كه چرا در شهر منزل نگرفتيم، و از طرف عصر نسيم از ساحل به دريا وزيدن گرفت، و متدرجاً هوا خنك و خشك و آزاد گرديد، نزديك غروب مدتى در لب دريا تماشا مىكرديم، ماهىهاى بزرگ و كوچك بسيارى در آب بود كه در نهايت قشنگى و ظرافت بودند، و سطح بدن آنها به الوان مختلفه مخطط و منقط بود، و بهعلاوه آن قدر حيوانات كوچك با رنگهاى گوناگون و اشكال عجيبه و صور غريبه لابلاى سنگهاى ساحل بود، كه انسان از تماشاى آنها سير نمىشد، چندين باب قهوهخانه هم در ساحل دريا ساخته بودند كه منظرگاه خوشى داشت.اوّل شب گفته شد كه يك كشتى براى روز شنبه از «سويس» مىآيد، كه به «جده» برود، حملهدارها رفتند و بليط خريدارى كردند، دو ساعت از شب گذشته تلگرافى از «جده» رسيد كه «جهاز همايون» حركت كرد و فردا به «يَنْبُعْ» مىرسد كه حجاج را به جده حمل نمايد، حملهدارها با كمال عجله بليطهاى كشتى «سويسى» را برده پس دادند، و بليط «كشتى همايون» گرفتند، «كشتى همايون» همان جهازى است كه در شهر «كراچى» ما را جا گذاشت، و به شرحى كه ذكر شد حركت به «جده» كرد و چون بارگير جهاز مزبور هزار نفر بيش نيست، و عده قافله ما از دو هزار نفر متجاوز بود، مدتى گفتگو و مشاجره بين حجاج و حملهدارها درگرفته بود، و بالأخره چون در اين مورد اختيار از دست حجاج خارج است و مسافت «ينبع» تا «جده» يك روز بيش نيست، حجاج تماماً حاضر به رفتن با همان جهاز شدند.جهاز همايون
امروز چهارشنبه هفتم صفر مطابق «بيست و نهم ميزان»، صبح كه از خواب ناراحت برخاستيم، تمام لباس و اثاثيه خود را خيس ديديم، مثل آن كه آن را در آب فرو برده و درآوردهاند، نزديك ظهر «جهاز همايون» رسيد و در ساحل لنگر انداخت، و فوراً تمام حجاج به جنبش آمده و يك دفعه مشغول جمعآورى اسباب و حمل آن به اطاقهاى كشتى شدند، و به واسطه گرمى هوا و تزاحم دو سه هزار نفر جمعيت كه مىخواهند بر يكديگر سبقت بگيرند، خيلى صدمه به مردم وارد آمد،و همين كه قريب نصف حجاج با اثاثيه در قايقها جاىگير شدند، يك نفر «هندى» از جهاز به ساحل آمد و گفت زحمت نكشيد، امروز كشتى بايد محمولات خود را كه متعلق به حكومت است پياده كند، و نوبت سوارى شما فردا است، بيچاره مردم مجدداً برگشته در خانهها يا صحرا منزل گرفتند، ما هم برگشته در بالاخانه منزل كرديم، و هرچند امروز صدمه كشيديم، لكن خنكى و خشكى و تميزى منزل رفع خستگى كرد، و به خواب راحتى رفتيم.امروز پنجشنبه هشتم صفر مطابق «سىام ميزان»، از سحر حجاج اثاثيه خود را در قايقها جا دادند، و يك ساعت از آفتاب گذشته اجازه سوار شدن از طرف «كاپيتان» داده شد، و تا ظهر مردم مشغول سوار شدن بودند و خيلى صدمه ديدند. يك نفر هم در آب افتاد و غرق شد، و در تمام قسمتهاى كشتى از خن و سطحه و عرشه آنقدر جمعيت جگرفته و پهلو به پهلوى همديگر نشسته بودند، كه محل عبور و مرور بلكه مجال تنفس نبود، و جاى ما در عرشه مقدم كشتى و نسبتاً خوب بود، مقارن ظهر جهاز حركت كرد و ما به واسطه ارتفاع مكان و عدم ازدحام جمعيت، هواى لطيف و نسيم خنكى داشتيم، و به واسطه صدمات و خستگى از اول شب استراحت نموده خوابيديم.
جــده
امروز جمعه نهم صفر مطابق «اول عقرب»،(143) از صبح سواحل «جده» نمودار شد، و قريب سه ساعت از آفتاب گذشته كشتى در كنار ساحل رسيد و لنگر انداخت. تمام مسافت از «ينبع» تا «جده» را كه شتر در خشكى ششروزه مىپيمايد، كشتى در دريا مدت بيست ساعت طى كرد، و به مجرد توقف كشتى تمام مسافرين اثاثيه خود را، با طناب در قايقها ريخته، و خود از نردبان پياده شده به ساحل شتافتند.ما هم به نوبه خود توسط قايقها از آبهاى كمعمق و رنگارنگ، و خطوط پرپيچوخم كه مخصوص ساحل «جده» است عبور كرده، در خشكى پياده شديم و چون دو شهر «يَنْبُعْ» و «جده» هر دو متعلق به يك حكومت است، ديگر ما را تفتيش گمركى نكردند، و فقط از هر نفرى پنج قروش بابت كرايه قايق گرفتند، و از خصايص «جده» اين است كه تمام قايقها متعلق به دولت و يا در كنترات دولت است، و كرايه را مأمورين گمرك از مردم مىگيرند و قايقبانها حق اخذ كرايه ندارند، و مثل قايقبانهاى سواحل ديگر آزاد نيستند.بارى از گمركخانه به زودى خارج و در شهر رفتيم، و يك دستگاه بالاخانه بزرگى در طبقه چهارم عمارتى كرايه كرديم به قيمت سه ليره، تا هر موقعى كه در «جده» توقف خواهيم نمود، و سايرين منازل خود رروزانه اجاره كردند، اتفاقاً بيست روز در «جده» معطل و به انتظار ورود كشتى امرار ايام نموديم.بيست روز در جدّه
و چون قضاياى روزانه نداشتيم من شرح گذران اين بيستروزه ايام توقف را، با بعضى مطالب در ضمن چند جمله يادداشت نمودم:اولا: روز دوم ورود ما به «جده» «كشتى همايون» مسافر سوار كرده به طرف «بمبئى» حركت نمود، و ما به خيال آن كه بليط دوسره كشتى نورانى داريم آسوده نشسته بوديم، در حالتى كه بعد معلوم شد هر دو كشتى متعلق به يك كمپانى است، و بعضى همان بليط كشتى نورانى را با بليط «كشتى همايون» تبديل كرده سوار شدند و رفتند، و دو روز بعد كشتى موسوم به «كويت» رسيد، و بليط فروخته مستقيماً رفت، و ما چون بليط دوسره داشتيم و مجبوراً بايستى به «بمبئى» برويم باز هم مانديم، و جمعاً به قدر يك هزار نفر حجاج باقى ماند، و از آن به بعد چندين كشتى آمد و رفت كرد، لكن جملگى خط سيرشان «اروپا» و «هند» يا بالعكس بود و توقف مىكردند.هرچند هواى «جده» نسبت به دو ماه قبل كه ما به آن وارد شديم، خيلى خنكتر و كمعفونتتر و شهر كمجمعيتتر و ارزاق فراوانتر بود، معهذا به واسطه رطوبت هوا و دلتنگى، و انتظار رسيدن جهاز براى معاودت به وطن هر ساعتى بر ما يك روز مىگذشت، و تمام حجاج ملول و غمگين و افسرده بودند و غالباً مبتلا به تب مخصوصى شدند كه دو سه روز طول مىكشيد و قطع مىشد، براى رفع دلتنگى و جهت تأنس و تجمع، و به مناسبت ماه صفر اغلب حجاج روضهخوانىهاى خصوصى دو سه روزه در منازل خود برپا، و رفقاى راه را دعوت مىكردند ما هم به نوبه خود ايام اربعين در منزل، مجلس عزاى باشكوهى منعقد نموديم وقسمتهاى ديگر را به گردش بازار يا تماشاى ساحل يا زيارت «حضرت حوا» صرف شد.ثانياً ميوهجات و ارزاق كه دو ماه قبل كمياب و گرانقيمت بود، اين ايام وفور داشت و نسبتاً ارزانتر شده بود، نانهاى لواش خوب و پنيرهاى «مكى» اعلى، و گوشتهاى صحيح و مرغهاى فراوان، و هندوانه و گرمك و انار و ليمو و پرتقال و بادمجان و بههاى درشت شيرين و ساير چيزها يافت مىشد، و نيز آب مكينه يعنى آبى كه توسط ماشين، مواد تلخ و شور آن را تجزيه و خارج كردهاند موجود بود، و هر چيليك(144) آن را، كه سه چهار من تبريز مىشد به قيمت پنج قروش مىفروختند، در حالتى كه سابق اين ارزاق و ميوهجات وجود نداشت، و يا كمياب بود و آب آشاميدنى از همان آب بركهها و يا چاهها بود كه بسيار بدمزه و متعفن و آلوده به كثافات بود.قبر حوّا
ثالثاً قبر «حضرت حوا» كه اغلب روزها به زيارت آن مىرفتيم، در سمت شرقى در خارج شهر واقع است، و دور آن قبرستانى است كه از همه طرف محاط و محدود به ديوار مىباشد، طول خود «قبر حوا» موافق علاماتى كه گذاشته شده، و مطابق قدمشمار، يكصد و چهل ذرع است، و سه مسجد با بقعه در نقاط سر و ناف و پا ساخته شده، و دور تا دور قبر به طول مزبور و به عرض دوازده ذرع ديوار كوتاهى گذاشتهاند، كه مانع از عبور و مرور به روى قبر باشد، و بر طبق اين علاماتى كه مشاهده مىشود پا به طرف شمال و سر به جانب جنوب است، و به اصطلاح جنازه را رو به مشرق و قبله دفن كردهاند، زيرا كه «مكه معظمه» درست در سمت مشرق «جده» واقع است، حالا ديگر از صحت اصل دفن «حضرت حوا» در اين نقطه، و مطابقت طول مزبور با قامت آن حضرت، و وجود خانه «كعبه» و «مسجدالحرام» در آن زمان، و وجوب مواجهه روى بيت با آن، من به كلى بىاطلاع و بىخبرم.رابعاً در ايام توقف «جده» كتاب تاريخ مكه موسوم به «الإعلام بأعلام بيتالله الحرام» كه در «مكه معظمه» خريدم، و از تمام تغيير و تبديلات و احداثات كه در ابنيه «مسجدالحرام» و آثار مجاوره آن در هر زمان روى داده بحث مىكند، تحت مطالعه من در آمد و به يك سلسله اطلاعات مفيده برخوردم، كه با عدم ضرورت ترجمه تمام آن لازم دانستم يك قسمت بسيار مختصرى از آن را ترجمه، و در اين اوراق كه صورت يك سفرنامه به خود گرفته است يادداشت نمايم.ترجمه كتاب
راجع به «مسجدالحرام»، زمانى كه حضرت «ابراهيم خليل» ـ على نبيّنا و آله و عليهالسلام ـ بناى خانه «كعبه» را نمود، اطراف و حول و حوش آن ابداً معمور و مسكون نبود، متدرجاً اعقاب آن حضرت و بعضى قبائل و عشاير قديمه آن سرزمين، شروع به مجاورت و سكونت در آنجا نمودند، لكن از نقطهنظر حرمت «بيتالله»، خانهها و منازل خود را مجاور و متصل به حرم نمىساختند، و منازل آنها با «كعبه» خيلى فاصله داشت، تا آن كه «قصى بن كلاب» كه يكى از اجداد «حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)» و در زمان خود رئيس قوم و شيخ قبيله و حافظ حرم بود امر نمود، كه تمام عشيره و بستگان آن جناب منازل دوردست را ترك گفته، و در مجاورت حرمخانهها بنا نمايند، براى آن كه از امنيت و احترام «كعبه» بهتر استفاده كرده، و از حملات و هجوم دشمنان خود نيكوتر در امان باشند، امر آن جناب به فوريت انجام گرفت و «مكه» عنوان شهريتى پيدا كرد، و روز به روز آبادتر و معمورتر و پرجمعيتتر شد، و عده زائرين «بيتالله» سال به سال زيادتر گرديد، و حال به همين منوال بود تا ظهور دين مبين اسلام.و چون «خليفه ثانى» در سال هفدهم از هجرت به حج رفت، مشاهده نمود كه اطراف «كعبه» چند ذرع كه براى مطاف زائرين باقيمانده، تماماً خانههاى كوچك و كوچههاى تنگ و پرپيچوخم است، و مسلمين كه عده آنان روز بروز افزوده مىشود براى اعمال حج و عمره در نهايت سختى و زحمت و مشقت افتادهاند، لهذا چند باب خانه از مجاورين خريده، حريم حرم نمود، و جمعى كه به فروش رضايت ندادند خانههاى آنها را عُنْفاً(145) گرفته منهدم كرد، و قيمت آن را در «كعبه» امانت گذاشت، تا متدرجاً به صاحبانش ايصال گرديد، سپس «خليفه ثالث» در سنه بيست و ششم هجرى به همان ملاحظات، چندين باب خانه ديگر را به رضايت يا به عنف خريدارى كرده منهدم نمود، و اطراف «كعبه» يك صحن وسيع غيرمنظمى تشكيل شد كه از اطراف، آن را به ديوار كوتاهى محصور نمودند.و «عبدالملك بن مروان» در سنه نود و پنج هجرى، بار ديگر بر وسعت صحن مسجد افزود، و ديوارهاى آن را مرتفع نمود، و در اطرافآن سرادقات يعنى شبستانها برپا كرد، كه ستونهاى آنرا از بلاد بعيده وارد كرده بود، و در سنه يكصد و سى از هجرت، «خليفه عباسى ابوجعفرمنصور» خانههاى زيادى خريدارى و منهدم كرد و داخل مسجد نمود، و وسعت مسجد را دو برابر سابقش نمود، و در سنه يكصد و شصت هجرى «المهدى» پسر «منصور عباسى» كه متصدى امر خلافت شده بود به حج رفت، و بر وسعت مسجد از طرف اعلى و اسفل افزود، و خليفه مزبور همين كه در سنه يكصد و شصت و چهار، بار ديگر به حج رفت مشاهده نمود، كه حدود مسجد بسيار غيرمنظم است، و كعبه در وسط مسجد واقع نيست،معماران و مهندسين زبردست را طلبيده، يك نقشه مربع و منظمى تهيه كردند كه «كعبه منوره» در وسط حقيقى آن واقع بود، به اين هم قناعت نكرده امر كرد مطابق اين نقشه، بالاى بامها ميخكوبى و ريسمانكشى نمودند، و خود بالاى «كوه ابوقبيس» رفته تماشاى وضعيت خارجى نقشه مزبور را نموده، امر كرد تمامى بناهاى مسجد و خانههائى كه داخل نقشه واقع مىگرديد، و يك قسمتى از «مسعى» را هم شامل بود خراب و منهدم نمودند، و «مسعى» را هم عقبتر بردند، و دور تا دور مسجد سرادقات(146) و شبستانها و ابواب به شكلى كه هنوز باقى است بنا كردند.مؤلف كتاب در اينجا مىگويد: با آنكه تمام موثقين از علماء و مورخين، اين قضيه را نوشتهاند، هيچيك متعرض اين نشدهاند كه سعى كردن در «مسعائى» كه زمان «پيغمبر» نبوده غير مكفى، و بالنتيجه موجب بطلان حج خواهد بود.بعد مؤلف مزبور كه خود از علما است به وجوهى، اشكال مزبور را رفع مىكند، كه يكى از آنها عدم تغيير تمام «مسعى»، و بقاء قسمت عمده آن مىباشد و با آن كه اموالى كه «المهدى» در آن سال صرف مسجد كرد و بنا ناتمام ماند، و سال بعد اموال ديگرى از «عراق» فرستاد كه به مصرف رسيد، باز هم بناى مسجد تمام نشد و خليفه فوت گرديد، و پسرش «الهادى»، همين كه به مسند خلافت مستقر شد، در حدود سنه يكصد و هفتاد هجرى، نواقص مسجد را تكميل و بناى آن را به انجام رسانيد،
و تجملات و ظاهرسازى آن را به طريق بسيار قشنگ و باشكوهى تمام نمود، و در سنه دويست و هفتاد و دو هجرى، شبستان جانب غربى مسجد، به واسطه سقوط يك باب خانه مرتفعى به روى آن منهدم شد، و به امر «خليفه الموفق بالله» كه ملقب به «الناصر لدينالله» نيز بود تعمير و مرمت گرديد، و در سنه دويست و هشتاد هجرى «المعتضد بالله عباسى»، «دارالندوه» را كه از قديمالايام «مجلس شوراى اشراف» و «شيوخ قريش» و در جانب شمالى مسجد بود، منهدم و جزو مسجد كرد.و در سنه هشتصد و دو هجرى، حريق عظيمى در «مكه» روى داد، كه به مسجد نيز سرايت و يك ثلث آن را منهدم كرد، و به امر «فرج بن برقوق بن قانصوه دوم» پادشاه چركسى صورت تعمير گرفت.راقم گويد: «چراكسه» جمعى از مماليك ترك «چركسى» بودند كه در دربار سلاطين «ايوبيين مصر» خدمت مىكردند، و متدرجاً زمام امور مملكتى را به دست گرفتند، تا بالأخره به سلطنت «مصر» و «حجاز» نائل شدند، و مدت سلطنت آنها نزديك به يكصد و چهل سال از سنه هفتصد و هشتاد و چهار، تا سنه نهصد و بيست و سه طول كشيد، و به دست «سلطان سليم عثمانى» منقرض گرديدند.و در سنه هشتصد و بيست و شش هجرى «ملكالأشرف برسبا»، كه معروفترين و هشتم پادشاه «چركسى» است، در ضمن چندين اقدامات خيريه از ساختن «مسجد مطهّر نبوى» در «مدينه»، و ساختن«مسجدخيف»، و تأسيس مدارس و غيره، تعميرات كلى در «مسجدالحرام» نموده، و سنگ فرش تمام مسجد را تبديل و عوض كرد، و شرح تعميرات و خدمات خود را، به روى سنگى در داخل «كعبه منوره» منصوب نمود، كه هنوز باقى است.و در سنه نهصد و نوزده هجرى «ملكالأشرف قانصوه الغورى» كه وى نيز از پادشاهان «چركسى» است، در ضمن اعمال خيريه از ساختن حصار شهر «جده» و غيره وضوخانه (ميضاة) بزرگى در كنار مسجد ساخت، و اقدام به ترخيم «حجر اسمعيل» نمود، يعنى تمام حجر شريف را، با سنگهاى مرمر قيمتى كه هنوز باقى است مفروش و مزين كرد، و در سنه نهصد و هفتاد و نه هجرى «سلطان سليم عثمانى»، پس از حريقى كه در «مسجدالحرام» و «مكه» روى داده بود، تعميرات كلى در مسجد نمود،
و سنگ فرش فعلى مطاف از او است، و وضوخانه خيلى عالى با شيرهاى آب بنا كرد، و جانب شرقى و جنوبى مسجد را تعمير و تزيين نمود، به علاوه آب به موضع «تنعيم» رسانيد، و چهار باب مدرسه در «مكه» احداث نمود، و پس از فوت «سلطان سليم» فرزندش «سلطان مراد»، در سنه نهصد و هشتاد و چهار هجرى، بناهاى پدر را كه ناقص مانده تكميل، و دو طرف غربى و شمالى مسجد را نيز ساختمان و تعمير كرد، و اسم اين دو پادشاه در تمام نقاط مسجد و ابواب و منارهها ثبت گرديده است، و در ضمن چندين ماده تاريخ كه براى ختم تعميرات مسجدالحرام يافتند، اين عبارت «عمر سلطان مرادالحرم»، كه يك مصراع از اشعارى است، اصح و انسب واقع گرديد.
كعبه منوره
دوم راجع به «كعبه منوره» ـ زادهاالله شرفاً ، پس از حذف و اسقاط اقوال و اخبارى كه راجع به انهدام بناى «حضرت خليل» چندين بار، و تجديد ساختمان «كعبه» چندين دفعه، به دست «عمالقه» يا «جرهم» يا «قصى بن كلاب» يا «قريش» ذكر شده، قدر جامع و مسلم آن است كه هرگونه تغييرى كه در بناى «كعبه» داده شده باشد، محققاً به روى اساس و بناى اوليه «حضرت خليل» بوده است، زيرا كه خلاف آن را احدى ذكر نكرده، و آنچه بعد از ظهور اسلام به آن مطلعم، آن است كه «عبدالله بن زبير»، پس از استيلاى بر «مكه» در سنه شصت و چهار از هجرت، «كعبه معظمه» را به كلى منهدم كرده، مجدداً به روى همان اساس سابق بنا نمود، و نه ذرع بر طول آن از جانب شمال افزود يعنى «حجر اسمعيل» را كه مدفن آن حضرت همانجا است، جزء كعبه نمود و كف خانه را مساوى زمين قرار داد، و دو درب در جانب شرقى و غربى دائر نمود، كه از يكى داخل و از ديگرى خارج مىشدند، و «عبدالله بن زبير» كه مادرش «اسماء ذاتالنطاقين» دختر «ابىبكر»، و بنابراين خواهرزاده «عايشه» بود، اين عمليات را به استناد يك حديث نبوى، كه به چند طريق از «عايشه» روايت شده نموده است و حديث مزبور اين است:«لو لا إنَّ قومك حديثو عهد بالشرك لهدمت الكعبة فألزقتها بالأرض، ولجعلت لها باباً شرقياً وباباً غربياً، وزدت فيها ستّة أذرع من الحجر، فإنّ قريشاً استقصرتها، حين بنت الكعبة فإنْ بدا لقومك من بعدي أن يبنوه فهلمّي لأُريك ما تركوا منه، فأراها نحواً من سبعة أذرع»
نويسنده گويد: اختلاف شش ذرع و هفت ذرع و نه ذرع گويا ناشى از مشابهت لفظى سته و سبعه و تسعه باشد، كه نيز موجب اختلاف اعداد در روايات ديگر، و تواريخ هم گرديده است.و در سنه هفتاد و چهار هجرى «حجاج بن يوسف ثقفى» به امر خليفه اموى «عبدالملك بن مروان» زيادتى «عبدالله بن زبير» را خراب كرد و «حجر اسماعيل» را به حال اول از «كعبه» خارج نمود، و نيز درب غربى «كعبه» را مسدود و كف خانه را به قدر يك ذرع و نيم از زمين مرتفع كرد چنانچه هنوز به آن حال باقى است.