زيارت حضرت حوّا
امروز جمعه سوم محرم مطابق «بيست و ششم سنبله»، صبح قبل از طلوع آفتاب رسيديم به منزل، يعنى به چادرهائى كه در خارج شهر «جده» براى حجاج زده بودند، شب را در اينجا لنگ كرديم،(119) بعد از ظهر براى رفع خستگى خوابيديم، و به واسطه رطوبت زمين و هوا، حال من بعد از بيدار شدن خيلى بد بود، و به اصطلاح تختهبند شده بودم، بعد از ساعتى تب شديدى كردم، رفقا به زيارت «حضرت حوا» رفتند و من نتوانستم.امروز و امشب از جهت كمآبى و بدى آبهاى خوراكى در زحمت بوديم، و معادل هشت روپيه كه تقريباً دو تومان ماست، پول آب خريدارى سهم ما شد.امروز شنبه چهارم محرم مطابق «بيست و هفتم سنبله»، صبح بحمدالله تب من قطع شده بود، رفقا به شهر رفته بعضى مايحتاج خريدارى كرده آوردند و براى دو ساعت به غروب مانده قافله حركت كرد و تا صبح طى طريق مىنموديم.ذهبان
امروز يكشنبه پنجم محرم مطابق «بيست و هشتم سنبله»، نيم ساعت به طلوع آفتاب مانده به منزل رسيده، نماز صبح را آنجا خوانديم. اسم اين منزل «ذهبان» است كه املاى صحيح آن را نمىدانم و بر طبق تلفظ اهالى نوشتم، در اينجا دو قطعه زمين مشجر به درختهاى خرما، و چند چادر از اعراب موجود بود. و از مايحتاج قافله فقط هيزم و علوفه داشتند كه مىفروختند، و آب چاهها شيرين و شور بالإختلاف فروخته مىشد.از «جده» تا «ذهبان» چهارده ساعت سوار شتر بوديم، و مسافت آن قريب شش يا هفت فرسخ مىشود، امروز هم مثل روزهاى گذشته مجلس روضه در چادر ما منعقد بود.قافله از ظهر شروع به حركت كرد، ما هم به نوبه خود براى چهار ساعت به غروب سوار شديم، مدت روز تا نيمه شب كه مهتاب داشتيم راحت بوديم، ولى از نصف شب تا صبح چندين دفعه از جلو و عقب ما، صداى ضجّه و ناله و فرياد زياد بلند شد، مىگفتند حرامى (دزد) دستبرد زده است، تمام مردم در وحشت و اضطراب بودند.حمله حرامىها
امروز دوشنبه ششم محرم مطابق «بيست و نهم سنبله»، نزديك به طلوع آفتاب رسيديم به منزل «كُظَيْمه» بالتصغير، كه تا «ذهبان» هفت فرسخ فاصله دارد و ما در ظرف پانزده ساعت طى كرديم «كظيمه» در واقع يك قصبهاى است كه ده پانزده باب دكاكين، و چندين خانه خشت و گلى دارد. هيزم و علوفه و نان و هندوانه و خربزه و ليمو و انواع آذوقه در آنجا بود.امروز معلوم شد كه شب گذشته حرامىها، چند رأس الاغ را با بار برده، و چندين بار شتر را شكافته، اسباب آنرا دزديده و چندين نفر را زخم زده، از جمله مجروحين «حاج سيد محمّد كاشانى» ساكن نجف بوده است كه با سر شكسته و بدن خونآلود به چادر ما آمد و مىگفت چند نفر حرامى به سرم ريختند و چون مقاومت مىكردم، مرا زدند و الاغم را با خورجين بردند، و از قرارى كه شيخ حمّود جمّال اطلاع داد شب آينده حرامى زيادتر خواهد بود، خداوند ترحم فرمايد و ما را از شر اين وحشيان قسىّالقلب حفظ نمايد.نزديك ظهر چند نفر اعراب با تفنگ و خنجر به چادرها آمده و از هر نفرى يك قروش به عنوان حقالارض اين چند ساعت توقف گرفتند، و براى نيم ساعت از ظهر گذشته سوار شده با قافله به حركت افتاديم، اراضى اين حدود به واسطه مجاورت با دريا، كه از دور نمايان بود به كلى مرطوب و گلآلود بود.اول شب عكامها و جمالها سفارش مىكردند كه امشب نخوابيد و غفلت نكنيد، زيرا كه خطر حرامى در پيش است و تا مهتاب بود اثرى از حرامى ظاهر نشد، لكن بعد از غروب ماه، در تمام قافله كه طول آن يك فرسخ، و مركّب از چهار پنج صف در رديف يكديگر بود، مشعلهاى زياد روشن كردند و از هر گوشه تفنگ شليك مىنمودند، و به محض اين كه يك تير تفنگ صدا مىكرد، تمام عكامها و شاگرد عكامها، يك دفعه فرياد مىكشيدند «بره بره» بعد به فاصله يكى دو دقيقه، دسته ديگرى فرياد مىزدند «اذبحوه اذبحوه» جمله اول كنايه از اين است كه بيابان را بهپائيد حرامى در بيابان است، جمله ثانى كنايه است از اين كه حال كه حرامى را زديد او را بكشيد و سرش را ببريد، هر چند عموماً در وحشت بوديم لكن نمايش باتماشائى داشتيم، اتفاقاً امشب حرامى دستبردى نزد و فقط «حاج حسّون» حملهدار چون روز با جمالها نزاع كرده بود، شب او را غافلگير و به اسم حرامى كتك مفرط و زخم زيادى به او زدند.رابغ
امروز سهشنبه هفتم محرم مطابق «سىام سنبله»، قبل از طلوع آفتاب رسيديم به «رابغ»، چادرهاى ما را در خارج قصبه زده بودند، و براى گردش به داخل قصبه هم رفتيم، دكاكين زيادى در طرفين يك كوچه بهشكل بازار بود، و از خوراكى فقط گوشت و مرغ زنده و خرما براى فروش داشتند، و اطراف قصبه باغات زيادى مشجر به درخت خرما بود، روغن بليسان اصل، در «رابغ» فراوان است، رفقا خريدارى كردند. از قرار معلوم استخراج آن در اين نواحى به عمل مىآيد و به «مكه» و ساير نقاط به عنوان مالالتجاره فرستاده مىشود.هواى «رابغ» به واسطه اتصال و مجاورت آن با دريا، مرطوب و عفونى است و آبهاى آن از چاه كشيده مىشود و خيلى شور و بدمزه است، در كنار صحرائى كه چادرهاى حجاج را زده بودند چاههاى كثيرى كندهاند، و كنار هر چاه گودالى حفر نمودهاند به شكل حوض، كه از آب چاه پر مىكنند، و حجاج يك قروش داده، در آن گودال آب شستشو مىكردند، اما نمىگذاشتند كسى در آن صابون بزند، اين گودالهاى آب، براى ما چندان محتاجاليه نبود، و براى حجاج شامى كه به «مكه» مىروند ساخته شدهاند، زيرا كه ميقات شامىها «جحفه» است كه در اين زمان مخروبه و غيرمسكون است و «رابغ» كه محاذات با «جحفه» دارد، امروز محلى است كه حجاج شامى از آن مىگذرند و بايد آنجا محرم شوند، و اين گودالهاى آب براى غسل احرام آنها تهيه شده است. امشب را معمولا در «رابغ» لنگ كرديم.عزادارى در كاروان
امروز چهارشنبه هشتم محرم مطابق «اول ميزان»،(120) علاوه بر مجلس روضه ما، چندين مجلس ديگر در قافله منعقد شده بود، و به مناسبت ليله تاسوعا عزادارى خوبى به عمل آمد، اما افسوس كه در «مدينه منوره» نبوديم.اهالى «رابغ» در تعصب و عداوت با روافض مشهوراند، و به حالت عزادارى ما مىخنديدند و استهزاء مىكردند، و حملهدارها و عكامها، آنها را تهديد و دفع مىكردند، از قرار مذكور قديماً هيچ كس در اين حدود جرأت نداشت اظهار تشيع كند، و نماز را هم مجبور بود از راه تقيه دست بسته بخواند والاّ خون او مباح و هدر بود، لكن اين ايام بحمدالله، ما در كمال آزادى بوديم.امروز قافله كه در «جده» از ما عقب افتاده بود رسيد، و از قرار مسموع حرامى به آنها هم اذيت و آزار كرده است، امشب بنا بود ما حركت كنيم لكن نمىدانم به چه سبب باز لنگ كردند، شايد علتش سه چهار قروشى بود كه چند نفر عرب شبانه در چادرها آمده و به عنوان حقالحفاظ از هر حاجى مىگرفتند.روز تاسوعا
امروز پنجشنبه نهم محرم يومالتاسوعا، مطابق «دوم ميزان»، سه ساعت از روز گذشته، قافله حركت كرد، و طرف عصر زمينها و جلگههاى مسطح تمام شده، داخل يك رشته كوهستانى شديم كه معبر آن خيلى تنگ و پرپيچوخم بود، و هرچند حركت ما در وسط روز بود، به واسطه وزش نسيم هوا خنك بود و بد نگذشت.امروز يك نفر حاجى خراسانى كه سوار «شوپايه» بود، غفلتاً سرش گيج رفت و هر چند جمالها او را روى شتر نگاه داشتند و نگذاشتند بيفتد بالأخره افتاد، و بعد از نيم ساعت مرد و جنازهاش را به روى شتر بسته حمل نمودند، تا در منزل به خاك بسپارند! نزديك غروب هر چه گفتيمقافله را نگاه دارند نماز بكنند قبول نشد، و هركس خود پياده شده به عجله نمازى خوانده و دوان و دوان خود را به كجاوه رسانيد، و براى سه ساعت از شب گذشته رسيديم به منزل، يعنى در چادرهائى كه براى حجاج در دامنه كوه زده بودند، و از خستگى افتاده و خوابيديم.روز عاشورا
امروز جمعه دهم محرم يومالعاشور، مطابق «سوم ميزان» در تمام قافله صداى ندبه و زارى و عزادارى بلند بود، و بيشتر دلسوزى از اين داشتيم كه چرا چنين روزى در بيابان مانده و موفق نشديم در خدمت «حضرت رسول الله»(صلى الله عليه وآله)، مشاركت در عزادارى فرزند دلبند و اولاد امجادش بنمائيم، يا لااقل عرض تسليت تقديم آن بزرگوار كنيم.بارى اين منزل موسوم است به «بئرالبركه»، و مناسبت آن اين است كه چاهى در اينجا هست بىآب، و شاگرد عكامها پائين آن رفته با دست، شنهاى كف چاه را پس و پيش مىكنند و آب مىجوشد، و هر اندازه از اين آب برداشته ظرفها و قربهها را پر مىكنند تمام نمىشود، چيزى كه هست آب از سطح كف چاه بالاتر هم نمىآيد، من خود به تماشا رفته مدتى نگاه مىكردم، ابداً مقدار آب از برداشتن كاسته نمىشد، علاوه بر حجاج كه تماماً از اين چاه استشراب(121) نمودند، جمعى زنهاى عرب هم از پشت كوه مىآمدند و آب مىبردند، گفته شد كه يك قبيله در آن طرف كوه اقامت دارد و آب از اينجا مىبرند.تقريباً نيم ساعت از ظهر قافله حركت كرد و تماماً از پست و بلنديها و پيچ و خمهاى كوهها عبور مىكرديم و براى نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا، به زحمت دو دفعه پياده و سوار شديم، و تقريباً ساعت شش از شب به منزل رسيده استراحت كرديم.امالبئار
شنبه يازدهم محرم مطابق «چهارم ميزان»، منزلگاه ما موسوم به «اُمّالبِئار» است، يعنى مادر چاهها. و وجه تسميه آن، چاه بزرگى است كه آب زياد دارد، و كفايت از مصارف تمام قوافل مىكند، و چون تا دريا چهار پنج فرسخ فاصله دارد، آبش نسبتاً شيرين و گوارا است.در اينجا چند دكان حصيرى بود كه علوفه و گوشت و هندوانه براى فروش داشتند، آثار ديگرى از آبادانى ظاهر نبود و بعد از ذكر مصيبت و صرف نهار و اداى فريضه، براى چهار ساعت به غروب مانده حركت كرديم، و باز در پيچ و خمهاى كوهستان مىگذشتيم، و با آن كه امشب خيلى خوف از حرامى داشتيم بحمدالله خطرى نرسيد، و ساعت هشت از شب گذشته رسيديم به منزل، و پس از اداى فريضه صبح، استراحت كرده قدرى خوابيديم.محله حفا
يكشنبه دوازدهم محرم مطابق پنجم ميزان، منزل امروز ما موسوم به محله «حفا» است، وجه تسميهاش چنانچه «حامد مقوم» ذكر كرد اين است كه، هر كس قدرى پاى برهنه آنجا راه برود از اثر طبيعت خاك آنجا پايش سائيده و زخم مىشود، در اين منزل هم چند دكان حصيرى بود كه در آن خرما و علوفه گذاشته مىفروختند، در اينجا بحمدالله از آبهاى تلخ وشور چاهها خلاص شده، و آب بركه(122) داشتيم كه در كمال شيرينى و عذوبت بود، اين بركه كه از آن آب مىآوردند، مىگويند خيلى بزرگ است و اگر يك سال هم باران نيايد آب باران سال گذشته كه در آن جمع شده خشك و تمام نمىشود.از «جده» تا محله «حفا»، غالباً در جنگلهاى خار مغيلان(123) كه عربى صحيح آن امغيلان است مىگذشتيم. ولى در اينجا درختهاى نوع ديگرى است، كه شاخههاى آن انبوه و سبز است و خيلى شباهت دارند به درختهاى گل طاووس ايران.چهار ساعت به غروب مانده قافله حركت كرد و تا غروب در يك دره عريض صعود مىنموديم، كه كف آن رمل غلطان، و طرفين آن تا چشم كار مىكرد مستور از امغيلان و انواع و اقسام درختهاى كهن جنگلىبود.اول شب رسيديم به پاى كوه بسيار مرتفعى كه از معبر خيلى تنگ و ناهموار و پرپيچوخم آن بايد بگذريم، مسافرين را تماماً پياده كردند و شترها را در يك قطار رديف نمودند، اين كوه موسوم به «جبل غاير» است و به همين مناسبت اين راه از «مكه» به «مدينه» را، «طريق غاير» مىگويند.معابر «كوه غاير» نه فقط تنگ و پست و بلند و پيچدرپيچ است، بلكه آن قدر سنگلاخ و پرتگاه دارد و آنقدر طولانى است، كه جان مسافر را بهلب مىرساند، تا صبح ما و تمام مسافرين پياده مىرفتيم و در هر قدمى شترهاى افتاده و نيمهجان يا تلفشده در كنار راه مىديديم، و هر شترى كه زمين مىخورد و جمالها نمىتوانستند حركتش بدهند، فوراً بار او را برداشته و آن حيوان را به حال خود گذاشته و مىگذشتند!! حسن اتفاق اين بود كه امشب، ماه شب چهارده هم، با اشعه عالم تابش ما را روشن داشت، وگرنه ممكن نبود از اين راه در شب تاريك بتوان عبور نمود.اول طليعه فجر رسيديم به قله كوه كه آن را «رأسالغاير» مىگويند، بعد وارد شديم به يك زمين هموار و صافى كه موسوم به «سطحالغاير» است، نماز صبح را آنجا خوانده و به اجازه جمالها سوار شديم، و به وسيلهيك خواب مختصرى دركجاوه، جبرانخستگىهاىشب را نموديم.بئرخطيه
دوشنبه سيزدهم محرم مطابق «ششم ميزان»، منزلگاه امروز ما در كنار چاهى بود موسوم به «بئر خطيه» بالتصغير، وجه تسميه آن را نفهميدم، لكن آب صاف و گوارائى داشت، اين محل جزو «سطحالغاير» است و مشجر به «اُمّ غيلان»، و چندين قسم درختهاى جنگلى است كه يك قسم از آنها، گلهاى سفيد كوچك و بسيار معطرى داشت، اسم آنرا پرسيدم گفتند «طرفاء» است، چندين قسم طيور كوچك، از قبيل سار سياه و قمرى و گنجشك و غيره در اينجا بود، كه از شاخهاى به شاخه ديگر مىپريدند و فضا را از نغمات خود پر كرده بودند، هوا هم بىاندازه لطيف و معطر بود واقعاً خستگىهاى چندماهه ما امروز مرمت و جبران شد و خيلى روز خوشى داشتيم.در اينجا چند باب دكان بود كه در كوه حفر كرده، و در آن خرما و علوفه گذاشته مىفروختند، امشب را به واسطه خستگى شترها، لنگكردند، و شب با لحاف و بالاپوش تا صبح خوابيديم.از جمله چيزهاى قابل ذكر كه براى نمونه از سرسختى و ضخامت جلد اعراب كافى است، آنكه امروز «سعيد» و «ابراهيم» را كه هر دو شاگرد عكام ما هستند ديدم، پهلوى هم نشسته آواز مىخواندند، «ابراهيم» يك سوزن درشتى در دست گرفته، و شكافهاى كف پاى سعيد را كه يك انگشت در آن جا مىگرفت مىدوخت، بدون آن كه سعيد ابداً اظهار تألمى كند، و بعد سعيد يك سيخ آهنى روى آتش سرخ كرده، شكافهاى پاى «ابراهيم» را داغ مىكرد، و «ابراهيم» مشغول كشيدن جيگاره و زمزمهاش بودو ابداً متأثر نمىشد!! «ابراهيم» به قول خودش از اهالى «سنگال فرانسه»(124) بود، كه در«مدينه» مجاورتاختياركرده،و چون چند سال خدمت بزرگان عثمانى را كرده معقول و باتربيت است، اما «سعيد» جوانى است از اهل «مكه» و خيلى كثيف و كريهالمنظر، لكن به واسطه لودگى و بيعارى و حركات مضحكهآميز و ادا و اصولهاى خوشمزهاش، خاطر تمام حجاج را به خود جلب كرده، و همه با او شوخى و مزاح مىكردند.
بئر على
سهشنبه چهاردهم محرم مطابق «هفتم ميزان»، امروز اول آفتاب از «بئر خطيه» حركت كرديم، و همهجا از اراضى پست و بلند واقعه بين دو كوه مىگذشتيم، و طرفين جاده هم مستور از درختهاى جنگلى و مغيلان بود، امروز يك قافله كوچك پياده ديديم از سياههاى آفريقا، كه هر كدام يك ظرف آب و خوراك و يك نيزه و يك تير و كمان با خود داشتند و پياده مىرفتند، و انسان را بياد وضعيت نظامى دو سه هزار سال قبل مىانداختند، از قرارى كه خودشان گفتند اينها جملگى شيعى مذهب، و از مردمان فقير «سودان» و «حبشه» هستند.بارى طرف غروب رسيديم به منزل و چون شب بود چادر نزده بودند، اين منزلگاه موسوم به «بئر على» است وجه تسميه آن چاهى است در اينجا كه آب فراوان و خوشگوارى دارد، امشب هم از لطافت و خنكى هوا، با لحاف و بالاپوش تا صبح خوابيديم.مسجد شجره
امروز چهارشنبه پانزدهم محرم مطابق «هشتم ميزان»، بعد از طليعه فجر قافله به راه افتاد، و از دور و نزديك بعضى از اعراب ديده مىشدند، كه جمالها مىگفتند اينها حرامى هستند، و هرچند در وحشت بوديم لكن بحمدالله خطرى پيش نيامد و هر چه پيشتر مىرفتيم درختهاى اطراف، كوچكتر و كوتاهتر، و اراضى سنگلاخ بيشتر مىشد، و اواسط راه ديگر درخت و گياهى ديده نمىشد، و زمين پوشيده بود از قلوهسنگهاى سياه مشبكى از جنس سنگپا، و اين منظره تا «مدينه» امتداد داشت، تقريباً دو ساعت از ظهر گذشته، منارهها و آثار «مسجد نبوى» از دور نمايان شد، و مسرت و نشاط و شعف فوقالعادهاى در تمام مسافرين ايجاد گرديد، و به يكديگر تبريك و شادباش مىگفتند.ورود به مدينه
متدرجاً آثار مساجد و بناهائى در اطراف ظاهر گرديد، از آنجمله «مسجد ذوالحليفه» كه ميقاتگاه حجاجى است كه از «مدينه» به «مكه» مشرف مىشوند و به «مسجد شجره» مشهورتر است، و براى دو ساعت به غروب مانده وارد كوچههاى «مدينه منوره» شده، و پس از ساعتى در محله «نخاوله» ورود نموديم، و در خانهاى كه قبلا حاجى على عكام آمده و اجاره كرده بود نزول كرديم، و همان ساعت با كمال خستگى كه متوجه به آن نبوديم، به زيارت سرپسعادت «حضرت سيدالمرسلين(صلى الله عليه وآله)» مشرف و موفق شديم، و روى عجز و نياز به زمين گذارده، شكر چنين توفيقى را پس از آن همه صدمات و مصائب بهجا آورديم. خداوند جميع دوستان و خويشان و آرزومندان را نصيب فرمايد، پس از طواف و زيارت و اداى فريضه براى ساعت سه از شب به منزل آمده، صرف شام نموده بالاى بام خوابيديم.بقيع
امروز پنجشنبه شانزدهم محرم مطابق «نهم ميزان»، صبح به خارج شهر در «بقيع» رفته، به زيارت ائمه اربعه(عليهم السلام) يعنى «حضرت امام حسن مجتبى» و «حضرت زينالعابدين على بن الحسين» و «حضرت باقر محمد بن على» و «حضرت جعفر الصادق»(عليهم السلام) كه در يك بقعه و يك ضريح مدفوناند، و همچنين «حضرت عباس بن عبدالمطلب» و «حضرت فاطمه بنت اسد» كه در ضريح ديگرى در همان بقعه مدفوناند مشرف، و فيضمند شديم، باز هم خداوند براى جميع خويشان و دوستان و آرزومندان نصيب فرمايد.روضه معمولى خود را امروز در آنجا خوانده، و عرض تسليت شهادت جد مظلوم را، خدمت پسر و برادر بزرگوارش تقديم نموديم، بعد به«حرم مطهر نبوى» مشرف شده، و پساز زيارت بهمنزلمراجعت كرديم.طرف عصر مجدداً اقامه عزا در «بقيع» نموده، شب در «مسجد نبوى» مشرف شديم، تمام مدت مسافرت ما از «مكه» تا «مدينه» پانزده روز طول كشيد، با آنكه ده منزل بيش نيست و علت تأخير، لنگهاى بىمورد بود كه در راه كردند.زيارت حضرت فاطمه(عليها السلام)
امروز جمعه هفدهم محرم مطابق «دهم ميزان» گذشته از زيارت «حضرت رسالت» و «ائمه بقيع»(عليهم السلام)، «حضرت صديقه طاهره» جده مظلومهسلام الله عليهرا به زيارت كامل اختصاص داديم يعنى آن حضرت را در موارد خمسه كه موافق روايات بايد مدفن آن بزرگوار در يكى از آنها باشد زيارت نموديم، اول در خانه آن حضرت كه داخل مسجد شده است، و امروز گوشه شمالى ضريح مقدس نبوى است.دوم بين ضريح و محراب نبوى كه بالاى يك ستونى در آنجا حديث «ما بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنة» به خط درشت نوشته شده است.سوم در ضريح «ائمه بقيع»(عليهم السلام)چهارم در ضريح «عباس» و «فاطمه بنت اسد»
پنجم در «بيتالاحزان» كه در قبرستان بقيع واقع است، و در موضع اخير خيلى بر مظلوميت آن بزرگوار گريستم و مدت دو سه ساعت در آنجا به عزادارى فرزند دلبندش مشغول بوديم، طرف عصر و شب هم در «مسجد مطهر نبوى» به زيارت و دعا اشتغال داشتيم.امروز شنبه هيجدهم محرم مطابق «يازدهم ميزان»، علاوه بر زيارت حرمين شريفين، گردش مفصلى در «قبرستان بقيع» كرديم و حضرت «عقيل بن ابىطالب» را كه بقعه عليحده دارد، و نيز «حضرت ابراهيم» فرزند «پيغمبر(صلى الله عليه وآله)» را كه بقعه مخصوص دارد زيارت كرديم، و نيز «بنات رسولالله» «زينب و رقيه و امكلثوم» را كه در يك بقعه مدفوناند زيارت كرديم، و همچنين «حليمه سعديه» را در بقعه مخصوصى زيارت نموديم، و براى بعضى «زوجات پيغمبر» كه هشت نفر آنها در يك بقعه مدفوناند
، و هشت قبر عليحده دارند فاتحه خوانديم، از زوجات فقط «حضرت خديجه» است كه در «مكه» در «حجون» مدفون است، مابقى در «بقيع»اند و نيز به ديدن بقعه عاليه «عثمان بن عفان» كه در آخر بقيع واقع است رفتيم، و با آن كه دستگاه عالى و باشكوهى دارد رفت و آمدى حتى از اهل سنت در آنجا نمىشود و متروك است، و نيز در داخل حصار شهر به زيارت «حضرت اسماعيل بن جعفر الصادق» رفتيم، كه بقعه بسيار باشكوهى دارد و علاوه بر جماعت اسماعيليه، كه آنجناب را امام منصوص مىدانند، و به زيارتش مىروند، اهل تشيع نيز بسيار آن حضرت را زيارت مىكنند، قسمت عصر و شب را به زيارت «حضرت رسالت» و صرف شام و خواب گذرانيديم.
مجادله با حملهداران
امروز يكشنبه نوزدهم محرم مطابق «دوازدهم ميزان»، «حاج سيد جعفر» و ساير حملهدارها به حجاج اطلاع دادند كه بر حسب قراردادى كه ما و مقومين با جمالها در «مكه» گذاردهايم، مدت توقف در «مدينه» پنج روز بوده است، و فردا بايد حركت كرد.ما و تمام حجاج اظهار عدم رضايت و تسليم كرديم، و كار منجر به مجادله با جمالها و مقومين شد، گفتند پس بايد روزى دو مجيدى (قريب به يك تومان) خرج هر شترى را بدهيد، ضمناً رفتند به «قائممقام»، يعنىحاكم شهر مدينه تظلم كردند، و مشاراليه فرستاد در ميان حجاج جار كشيدند، كه هركس فردا حاضر به حركت از «مدينه» نشود، حقى به وجهى كه براى كرايه داده است ندارد.(توضيح آنكه مسافت از «مكه» به «مدينه» دو برابر مسافت از «مدينه» به «ينبع» است و كرايه تمام اين دو مسافت را مقومين و جمالها در «مكه» قبلا گرفته بودند، و مقصود قائممقام اين بوده است، كه در هر حال فردا جمالها، شترهاى خود را مىبرند، و هركس با آنها نرود، يك ثلث از پولى كه داده به هدر خواهد رفت و حق مطالبه ندارند).و اين مسئله جار كشيدن هرچند موجب تفرق آراء حجاج گرديد، و بعضى حاضر براى حركت شدند، لكن بر جديت و لجاجت اغلب مردم افزود و حق هم داشتند، زيرا كه:اولا: مدت اقامت «مدينه» خيلى كم بود.ثانياً: حجاج مستقيماً قرارى با جمالها در باب توقف نبسته بودند.ثالثاً: قافله معظمى از حجاج طهرانى و آشنايان ما، در راه يك روز از ما عقب افتادند، و در مدت پنج روز توقف ما هنوز به «مدينه» نرسيده بودند، بعلاوه دو سه روز بود كه زمزمه مىشد آنها در راه مصادف با خطراتى از قتل و غارت شدهاند، بنابراين جمعى از وجوه حجاج، از علما و تجار، طرف عصر اجلاسى(125) كرده و در اين خصوص مذاكره و مشاوره نمودند، بالأخره قرار شد كاغذى مبنى بر شكايت از قائممقام به «اميرمدينه» نوشته، جمعاً مهر كنند و توسط من بفرستند كه شفاهاً هم مذاكراتى بكنم، و پس از مذاكراتى راجع به طرز نوشتن و تعيين مواد شكايت، قرار شد من شخصاً و به نمايندگى از طرف آقايان رفته شفاهاً شكايت و تعيين تكليف نمايم.شكايت به امير مدينه
بناء عليه، من به همراهى «حاج سيد ابوطالب ماهوتچى» برخاسته رفتيم، و مدتى در كوچههاى شهر سراغ از منزل امير مىگرفتيم، كسى نمىدانست. و بعضى خانه «قائممقام» را نشان مىدادند، بالأخره فهميدم كه لفظ امير مصطلح نيست، و تعبير به مقصود كردم از قبيل منصوب از طرف «سلطان حسين»، يا كسى كه بر «مدينه» و مضافات آن(126) حكومت دارديا كسى كه شكايت از «قائممقام» را به او بايد كرد، عاقبت معلوم شد كه مطلوب ما «شريفالشخاص احمد بن منصور» است، منزل او را پرسيده دلالت شديم، و پس از صعود از پلههاى سرسرائى، وارد چند بالاخانه تودرتو شديم، كه در يكى از آنها چند نفر عرب به روى صندلىهاى حصيرى نشسته، و چون تشخيص رئيس از مرئوس داده نمىشد، قدرى تأمّل كرديم، دو نفر وارد شدند و دست به سينه گذارده سلام كردند، و پيش روى يكى از آن چند نفر زانو به زمين گذارده، دست او را بوسيده به چشم ماليدند، معلوم شد كه «شريف» همان است.من هم وارد شده سلام كردم و پهلوى خودش كه جايم داد نشستم، و عنوان مطالب را با عذرخواهى از اين كه هرگاه عربى را فصيحاً تكلم نكنم معذورم بدارد آغاز كردم.مشاراليه ابتدا حق به جمالها و مقومين داد، زيرا كه گفت معمولا توقف حجاج در «مدينه» پنج روز است، و قرارداد با جمالها همه توسط مقومين و بدون اطلاع حاجىها بسته مىشود، و البته شما بايد يا صرفنظر از ثلث كرايه متعلقه به «مدينه» تا «ينبع» بكنيد، و جمالها بروند پى كار خود، و يا مخارج شترهاى آنها را روزانه بدهيد و هرچه مىخواهيد توقف كنيد، منتها اگر دو مجيدى زياد باشد ممكن است بگوئيم كمتر بگيرند، بعد به مناسبت پرسش از مملكت و شهر و شغل و خانواده من، داخل يك رشته سؤالات راجع به وضعيت حكومت حاضره ايران، و سياست دولتين «روس» و «انگليس» در آن مملكت و غيره گرديد، و جالسين را به غير از يك نفر مرخص كرد
، من هم بدون اظهار عقيده شخصى، جوابهائىمطابق افكاردستهجاتسياسىدادم،معلومشد مشاراليه، خيلى علاقهمندى به اين امور و كليه مسائل مربوط به ممالك اسلامى دارد، و شايد از صحبتهاى من هم مشعوف شد، در خاتمه انجام حاجت خود را تكرار و تمنا كرده و ضمناً اشعار نمودم، كه ممكن است تا به دربار متبوع خودمان در «طهران» يا به مقام «جلالةالملك» در «مكه» تلگراف و تظلم كنيم، جواب داد اميدوارم مقصود شما به عمل آيد، فعلا شما آسوده باشيد، و راجع به قافله عقبمانده نيز نگرانى نداشته باشيد، زيرا كه آنها فردا وارد «مدينه» خواهند شد. بعد از اميدوارى و اطمينان كامل، مرخص شده خبر خوشحالى براى رفقا برده به منازل خود متفرق شديم.امروز دوشنبه بيستم محرم مطابق «سيزدهم ميزان»، عصر جمالها آمدند، و با كمال ادب و معقوليت قرار گذاردند روزى يك مجيدى براى علوفه هر شترى، يعنى نيم مجيدى از هر نفرى بگيرند، تا چند روز ديگر لنگ باشند، معلوم شد «شريفالشخاص» از آنها رضايت حجاج رخواسته است، و نزديك غروب همانطور كه شريف خبر داده بود، قافله عقبمانده وارد «مدينه» گرديد، و هرچند صدمه جانى به كسى نرسيده بود، لكن از قرارى كه خودشان نقل كردند، در راه مصادف خطرات و دچار وحشىگرىهاى اعراب شده بودند، در هر حال از تجديد ديدار آنها مشعوف و خوشوقت شديم، و صبح و شب به زيارت «حرمين شريفين»برگزار شد.