مغول مسجد
بارى مسافرين بعد از چند روز ناراحتى و صدمات، امشب را در كمال آسايش و خوشوقتى استراحت كرده خوابيدند، من خوابم نمىبرد و ساعت شش از شب برخواسته به خيال تماشاى شهرى كه فردا صبح بنا هست از آن حركت كنيم بيرون آمدم.«مشهدى هادى» ميوهفروش «طهرانى» هم، به همين خيال كنار خيابان ايستاده منتظر رفيقى بود. با هم يك درشكه گرفته از مسافرخانه كهدر محله موسوم به «وارى بندر» است حركت كرده، و تا دو سه ساعت در خيابانهاى عريض و قشنگ شهر گردش مىكرديم، و تمام خيابانها و تمام مغازهها و عمارات طرفين آن، عموماً شش و هفت طبقه است با چراغهاى الكتريك، هنوز هم مثل روز روشن بود.اتومبيلها و درشكهها و واگونهاى برق هم «لتُعدُّ ولتُحصى»(77) حركت مىكردند، هر چند قدم فاصله، صداى ساز و آواز و رقص و موزيك از تماشاخانهها و تئاترها و غيره بلند بود.قسمت تحتانى عمارات طرفين خيابانها تمام عبارت از مغازهها و دكاكين و دارالتجارهها بود، كه تا آنوقت شب مشغول كار و داد و ستد بودند، در محله شيعهها هم كه «مغول محلّه» مىگويند گردش كاملى كرديم مسجد عالى و باشكوه آن را هم كه به «مسجد مغول» معروف است ديديم و قدرى مرباى بالنگ بسيار معطر اعلى، جهت آقاى «آقا سيد احمد» كه مريض شده است خريده به مسافرخانه برگشتيم و خوابيديم.بازرسى افراد
امروز جمعه بيستم ذىالقعده مطابق «پانزدهم برج اسد»، صبح پس از صرف چاى و اداى فريضه، مسافرين توسط درشكه و اتومبيل براى اسكله حركت كردند، آنجا در يك محوطه بزرگى كه با آهن، مسقف و تمام اطراف آن پنجره و شبكههاى آهنى است جمعآورى شدند، اين محوطهها را قفس مىگويند و واقعاً اسم بامسمائى است، بعد آنها را منظماً صفبندى كردند، دكتر دولتى آمده نبض و قيافه آنها را ديد كه مبادا مريض در آنها باشد، ولى بحمدالله به مسامحه برگزار كردند و متعرض كسى نشده، بعد مميزين كمپانى آمدند بليطها را كه در دست صاحبانش بود ديده، نصفه آن را كه متعلق به رفتن بود پاره كرده گرفتند، و نصفه ديگر را كه متعلق به مراجعت بود پس دادند.بعد از يك طرف قفس خانه، دربى به طرف اسكله باز كرده مسافرين را به سوار شدن كشتى دلالت كردند، حمالهاى زياد هم جهت حمل و نقل اسباب حاضر بودند، تا ظهر تمام كارها مرتب شده و مسافرين هر دسته در جائى منزل گرفتند، كسبه دورهگرد نانهاى خوب و نارنگى و پرتقال و انبه تازه، و موز و غيره پاى كشتى آورده مىفروختند، مسافرين همگى از آنها خريدند.ديشب و امروز چندين مرتبه بارانهاى تند آمد و قطع شد، و با اين كه نيمه «برج اسد» و به اصطلاح «قلبالاسد» است، و شهر «بمبئى»تقريباً تحت «خط استوا» واقع است، هوا خوب و خنك بود و لطافت فوقالعادهاى داشت و از قرارى كه نقل كردند سه ماه «سرطان» و «اسد»و «سنبله»، فصل زمستان اينجا است، و ايام برسات هم كه به معنىشدت بارندگى است، مطابق با اين سه ماه است، كثرت مركباتو ميوهجات زمستانى، مصدّق اين حرف و موجب قبولى آن است،در حالتى كه اين ايام هواى ايران ما، در غايت گرمى و نهايتخشكىاست.حركت كشتى نورانى
خلاصه يك عدّه دويست نفرى، از حجاج «كابلى» و «بخارائى» و غيرهم، بعد از ما سوار كشتى كه موسوم به «نورانى» است و ما به نام آن در «كراچى» تفأل زديم و موجب اميدوارى ما شد گرديدند، اين كشتى خيلى بزرگ است و به قدر دو هزار نفر مسافر گنجايش دارد، اما مثل دو كشتى سابق پستى نيست، بلكه تجارى است و سرعت سير آنها را ندارد و مىگويند پانزده روزه به «جده» مىرسد، و تا ايام حج كه ما بايد در «مكه» باشيم تقريباً هيجده روز بيشتر مجال نيست، كه دو سه روز آن هم بايد صرف رفتن از «جده» به «مكه» بشود. خداوند خودش ترحم فرموده و ما را به مقصد و مقصود مقدّس برساند.بالجمله سه ساعت به غروب مانده جهاز حركت كرد و مدتى به ملايمت مىرفت، حوالى غروب وارد اقيانوس شد باران شديدى گرفت، و امواج دريا به جنبش افتادند، هوا هم خيلى سرد شد، بيچاره مسافرين از وحشت منظره دريا و سرماى سخت، در گوشه و كنار خنها جاى گرفته بعد از نماز و طعام خوابيدند.امروز شنبه بيست و يكم ذىالقعده مطابق «شانزدهم اسد»، موقع نماز صبح باران به شدت مىباريد، و براى دو ساعت از روز گذشته شروع به تقسيم آب خوردن شد، در كشتىهاى سابقه، آب شيرين آشاميدنى فراوان بود، و در هر موقع مسافرين مىتوانستند به قدر كفايت آب از شيرهاى منصوبه به ديوار بردارند، لكن در اين كشتى ساعت معين از صبح، آب شيرين را قسمت مىكنند و بهر نفرى به قدر يك من تبريز بيشتر نمىدهند.بعد از ظهر هم يك مرتبه ديگر رگبار شديدى گرفت و ما به وسائلى در عرشه جا گرفتيم، و قرار شد هر نفرى ده روپيه به يك صاحب منصب كشتى، كه آن محل مختص به او، يعنى ايوان جلو اطاق مخصوص او بود بدهيم. شب را با آن كه برسات شديد بود و كسانى كه روى سطحه منزل داشتند زير باران خيس شدند، جاى ما خيلى راحت بود و در كمال آسودگى خوابيديم.حجاج كابلى
امروز يكشنبه بيست و دوم ذىالقعده مطابق «هفدهم اسد»، صبح پرندههاى زيادى به قدر گنجشك نمودار شدند كه هم پرواز و طيران مىكردند، هم مدتى روى آب مىنشستند و هم به زير آب مىرفتند، ممكن است در اين نزديكىها يك جزيره بوده باشد.يسار(81) شد و احوال مسافرين عموماً منقلب گرديده بود و تا صبح اشتغال به تضرع و زارى و دعا داشتند. سرما هم شدت كرده بود و شخص با يك لحاف و روپوش گرم نمىشد.امروز و امشب يك دفعه بيشتر باران نيامد و از قرارى كه عملهجات كشتى مىگويند هرچه از سواحل «هندوستان» دور، و به حدود «جزيرةالعرب» نزديك شويم باران كمتر مىشود، امشب در حدود ساعت پنج و شش از شب صداى فرياد و فغان زيادى شنيده شد از عرشه به سطحه پائين آمده تفحص كرديم، معلوم شد حجاج كابلى مشغول دعا و تضرعاند يك دسته پنجاه شصت نفرى در يك خنى،(82) حلقهوار ايستاده، دست به گردن يكديگر انداخته ذكرى مىخواندند و جستوخيز مىكردند و فرياد و عربده مىكشيدند و اين حالت آنقدر طول كشيد كه دهان آنها كف كرد و يكى يكى افتادند.امواج دريا
امروز دوشنبه بيست و سوم ذىالقعده مطابق «هيجدهم اسد»، صبح تا ظهر دريا چهارموجه، و حركات كشتى به كلى غيرمنظم بود، غالباً اشخاص در حال حركت به زمين مىخوردند، سماورهاى آتش كرده با قورى سرنگون مىشد، اثاثيه و اسباب مسافرين به روى يكديگر مىريخت، لكن طرف ظهر به بعد دريا آرام گرفت. كابلىها كه در خن منزل داشتند، طرف عصر به روى سطحه آمده صفا كرده بودند، هر كدام يك چپق حشيش و چرس درست كرده مىكشيدند، و پس از چند دقيقه تأمل، در عالم خلسه خودشان و مشاهده امواج دريا، يكمرتبه جستك زده مشغول وجد و سماع مىشدند و حركات مستانه مىكردند، ما هم از تماشاى عوالم آنها عالم خوشى داشتيم. اين جماعت تماماً فقيرند بليط كشتى هم نگرفتهاند و مجاناً مسافرت كردهاند، و حتى هيزم و آذوقه هم هرروز از طرف كاپيتان به آنها مجاناً مىدهند.از غروب به بعد، مجدداً دريا متلاطم و منقلب شد، هوا هم بر برودت خود افزود، و با آنكه با لباسهاى كلفت زمستانى زير لحاف رفته بوديم، باز سرما اذيت مىكرد، و تا صبح حركات عنيف(83) كشتى، و عربدههاى مهيب دريا، و تراكم امواج كوهپيكر، خواب را بر مسافرين حرام كردند، لكن صدا از احدى بلند نمىشد و هيچ كس از جاى خود حركت نمىكرد، و جملگى در وحشت و دهشت بودند، و چندين مرتبه آب در كشتى ريخت و يكى دو مرتبه، در عرشه هم كه منزلگاه ما بود آب دريا ريخت، با اينكه از سطح دريا تا آنجا، به قدر ده ذرع ارتفاع بود.در نيمههاى شب به خاطرم آمد حكايتهائى كه در «كاظمين» و «بصره» از برسات دريا نقل مىكردند و مىگفتند: گاهى آب دريا به كشتى مىريزد، و بعضى اوقات مسافرين به روى يكديگر مىافتند. و فكر مىكردم كه ما تمام ساعتى را كه در كشتىها بوديم به همين كيفيات، بلكه به أشد مراتب آن گذرانيدهايم، خداوند خودش ما را از شرور دريا محفوظ، و به مقصد مقدس ايصال فرمايد. امروز دو سه نفر در كشتى تلف شده و جنازه آنها نصيب ماهيان و حيوانات بحرى شد.امروز سهشنبه بيست و چهارم ذىالقعده مطابق «نوزدهم اسد»، صبح تا ظهر انقلاب هوا و دريا به حال خود بود، سه چهار جنازه تلفشدگانِ شب را در دريا ريختند، دو مرتبه هم باران آمد لكن مقارن ظهر دريا آرام گرفت و هوا باز شد، و خورشيد جهانتاب، مسافرين را از ديدار خود محظوظ و بهرهمند نمود، و يك وجد و شعف فوقالعاده درهمگى حادث شد، زيرا كه از بندر عباس كه گذشتيم، تا امروز بيست روز بود كه آفتاب نداشتيم، و قرص خورشيد را نمىديديم جز در پس پرده ابرها.مسافرين به جنبش افتادند و اثاثيه و اسباب خودشان را كه خيس بود در آفتاب خشك مىكردند، آقاى «آقا سيد احمد» كه از «كراچى» به آن طرف مريض و مبتلا به داءالبحر بود، حالش افاقه يافت.«حاج ابوالحسن» طباخ هم كه در كشتى «كراچى»، منقل آتش به روى پايش ريخت و تاكنون حالش مايه رقت بود بهتر شد و به حركت افتاد، بعد از نماز عصر مشغول قرائت كلامالله مجيد بوديم، اتفاقاً به اين آيه مباركه رسيدم:«وَالَّذِي خَلَقَ الاَْزْوَاجَ كُلَّهَا وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ الْفُلْكِ وَالاَْنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ * لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَتَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ * وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ».خود را درست مشمول آيه كريمه ديده، بىاختيار گريان شده و تا مدتى حال خوشى داشتيم و متوالياً مىگفتيم {سبحان الذي سخّر لنا هذا {و از غروب به بعد هم هوا صاف بود و ستارههاى معروفه تشخيص داده مىشدند، سردى هوا هم مثل شب گذشته بود، لكن دريا به كلى آرام بود، تا صبح خواب راحتى كرديم.درههاى آبى و ماهىهاى عظيمالجثه
امروز چهارشنبه بيست و پنجم ذىالقعده مطابق «بيستم اسد»، صبح تا غروب هوا نيمصاف بود، لكن بادهاى شديدى از هر طرف مىوزيد وامواج عظيمه به روى يكديگر خورد مىشدند، كشتى ما هم گاهى از روى اين كوههاى آبى متصاعد شده، گاهى در قعر درههاى آبى نزول مىكرد، حال ما درست مثل كسى بود كه در يك سلسله دره و ماهور، اسبتازى مىكند، و همين كه باد تغيير جهت مىداد امواج دريا از يمين و يسارِ ما به روى هم مىريختند، و كشتى را از اين پهلو به آن پهلو مىكردند.ماهىهاى عظيمالجثه و حيوانات عجيبالشكل بحرى دسته دسته، منظماً(85) كشتى را با كمال سرعت تعقيب كرده و همراه ما مىآمدند، مثل آن كه براى بلعيدن يك مشت مسافرين نيمهجان دهان باز كردهاند، طرف عصر چندين قسم مرغهاى زيادى نمودار شده، و در خط سير كشتى پرواز مىكردند، مسلم است كه در اين نزديكىها بايد جزيرهاى موجود باشد. انقلاب دريا از غروب به بعد مرتفع شد و تمام شب را آسوده بوديم.خبر ناگوار
امروز يك نفر از اجزاى(86) كشتى كه فارسى مىدانست، در ضمن صحبتهاى راجعه به مسافرت دريا و سرعت كشتىها گفت: اين كشتى در ايام برسات، بيست روزه به «جده» مىرود و ما حساب كرديم درست روز عيد اضحى به «جده» خواهيم رسيد، اول قدرى يكّه خورده، از عملهجات ديگر كشتى كه كمى فارسى مىفهميدند و زبان آنها هندى بود استفاده كرديم، آنها هم به همين تقريب جواب دادند، اين مطلب دهان به دهان گذشت و عموم مسافرين در يك وحشت و اضطراب فوقالعادهافتادند و حق هم داشتند، زيرا كه بعد از چند ماه مسافرت، و تحمل آن همه صدمات و زحمات، شنيدن چنين حرفى تحملناپذير بود.رفقا قرار دادند كه من خود كاپيتان را ملاقات كرده در اين خصوص و در باب اطلاع دادن در موقع رسيدن به كوه «يلملم»(87) جهت محرم شدن، و اگر مقتضى باشد براى دادن وعده يك قاليچه به عنوان يادگار مذاكراتى بكنم، زيرا كه بعض از اجزاى كشتى گفتند ممكن است كاپيتان به طمع دريافت يك رشوه بر سرعت كشتى بيافزايد، و شما را چند روز زودتر به «جده» برساند.جوابهائى كه از سؤالات و تقاضاهاى من داد اين بود كه، اين كشتى از ده الى بيست روز مسافت بين «بمبئى» و «جده» را طى مىكند، و چند مرتبه است كه هيجده، نوزده روزه آمده است، لكن برسات تخفيف يافته و خوشبختانه اين دفعه باد مخالف هم كه از جلو مىوزيد نداشتيم، بنابراين خيلى كمتر از بيست روز خواهيم به «جده» رسيد و مىتوانيم به شما اطمينان بدهم كه شب يكشنبه در «عدن» و سه روز بعد از آن در «جده» خواهيم بود يعنى مسافرت از «بمبئى» تا «جده» سيزده، چهارده روز بيشترطول نخواهد كشيد، و در باب «يلملم» گفت چندين سال است من در اين خط دريانوردى كرده و سالى چند مرتبه حجاج را به «جده» برده مىدانمدر محاذات(89) كوه «يلملم» بايد تغيير لباس بدهند به شما هم به وسيله شيپورى اعلام خواهم كرد، و در خصوص تعارفاتى كه من كردم گفت ابداً توقعى و طمعى ندارم، لكن «حاج سيد حسن حملهدار» يك حرفى به من زده است بگوئيد فراموش نكند.اين مذاكرات را براى رفقا نقل كردم خيلى اميدوار و خوشحال شدند، «حاج سيد حسن» را صدا زديم آمد، معلوم شد روز اول سوارى كشتى، وعده دو قطعه قاليچه به كاپيتان داده بود كه زودتر مسافرين را به «جده» برساند، لذا وجهى از ميانه جمعآورى كرده، دو قطعه قاليچه از دو نفر مسافر خراسانى خريده براى كاپيتان بردند، ضمناً از مذاكرات كاپيتان معلوم شد كه فرنگىها كوه «يلملم» را «لملم» مىگويند و در روى نقشه بحرى كه به من نشان داد نيز لملم به حروف لاتين نوشته شده بود.ذكر و رقص!امروز پنجشنبه بيست و ششم ذىالقعده مطابق با «بيست و يكم اسد»، صبح براى وضو ساختن به سطحه رفتيم، معلوم شد ديشب باران مفصلى باريده، و تمام راكبينِ سطحه و اثاثيه آنها را خيسانيده، نزديك ظهر رسيديم به يك قله كوهى كه در يمين نمودار بود و ارتفاع آن از سطح دريا به نظر پانصد متر مىآمد، طرف عصر كابلىها در سطحه مشغول كشيدن بنگ و حشيش و وجد و سماع بودند، و اول شب در خن مدتى اشتغال به ذكر و رقص داشتند، تا اين كه دهانشان كف كرد و يك يك افتادند. امروز و امشب هوا صاف و دريا آرام بود لكن من از ظهر تب شديدى عارضم شد و نيمه شب عرق كردم.ملحالاثمار
امروز جمعه بيست و هفتم ذىالقعده مطابق «بيست و دوم اسد»، من ده مثقال «ملحالاثمار»(90) خوردم مفيد واقع شد، نزديك ظهر يك رشته كوه در طرف يمين نمودار شد كه تا مدت پنج شش ساعت ما مىرفتيم دنباله آن قطع نمىشد، معلوم است كه هم قله كوه ديروزى، و هم سلسله امروزه از كوههاى «يمن» است كه ما از جنوب آن مىگذريم و قاعدةً تا فردا يا فردا شب بايد به شهر «عدن» برسيم، امروز و امشب هم هوا به كلى صاف، و دريا آرام و سرماهاى سخت مبدل به گرما شده بود.عدن
امروز شنبه بيست و هشتم ذىالقعده مطابق با «بيست و سوم اسد»، صبح قدرى گَنهگَنه(91) خوردم فوراً حالم منقلب شد و مبتلا به مرض «داءالبحر» شدم كه عيناً اثرات دريا را دارد، تا ظهر از پا در افتاده بيهوش شدم، براى دو سه ساعت به غروب، چشم باز كردم ديدم رفقا دور من جمعاند و آب هندوانه به من مىخورانند، فوراً تمام سطح بدنم قرمز شدو كهير بيرون زد و تب خيلى شديدى عارض شد، تا حال فرجى پيدا كردم. از مسرت و خوشحالى رفقا معلوم شد كه در ساحل شهر «عدن» رسيدهايم و كشتى لنگر انداخته، طرادهچىهاى «عدنى» هندوانه و پر شتر مرغ آوردهبه مسافرين مىفروختند، از بالاى كشتى پول به توسط ريسمان پائين مىرفت و جنسى كه خريده شده بود بالا مىآمد.براى غروب يك نفر دكتر از ساحل به بالاى كشتى آمد كه مسافرين را معاينه كند، از خوف قرنطينه در ساحل «قمران»، من و مسافرين ديگر چنان چابكانه به حركت افتاديم و چنان وانمود مىكرديم كه در كمال صحت و سلامت هستيم بحمدالله از قرنطينه جستيم، و دكتر اجازه حركت داد لكن بارگيرى ذغال كشتى طول كشيد و تا ساعت چهار از شب متوقف بوديم.عدن قلعه نظامى
منظره كوهستانى شهر «عدن» از بالاى كشتى، و چراغهاى برق خيابانها در ساحل دريا بىتماشا نبود، شهر «عدن» از زمانى كه به تصرف انگليسها درآمد در حكم قلعه نظامى است، واَحَدى حق پياده شدن و تماشاى آن را ندارد، و دولت «انگليس» به قدرى در آن تهيه توپ و قورخانه(92) ديده، كه مىتواند كشتىهاى تمام ممالك «اروپا» را از ورود به «اقيانوس هند» ممانعت و جلوگيرى كند، تقريباً چهار ساعت از شب گذشته، كشتى حركت كرد و به ملاحظه آرامى دريا مسافرين با كمال راحتى خوابيدند.امروز يكشنبه بيست و نهم ذىالقعده مطابق «بيست و چهارم اسد»، دريا به كلى آرام بود لكن هوا به قدرى حبس و گرم شد كه مسافرين حسرت ايام برسات را مىخوردند، مرغهاى بىشمارى كوچك و بزرگ درهواطيرانمىكردندودر طرفين كشتى به فاصله زيادى همهجا كوهستانى نمايان بود، معلوم است كه كوههاى دست راست ما از خاك «يمن» و كوههاى يسار جزو قطعه «سومالى» است، و در درياى «عدن» مابين قاره «آفريقا» عبور مىكنيم، از گرما و حبسى هوا شب هم در زحمت بوديم.محاذات يلملم
امروز دوشنبه غره ذىالحجه مطابق «بيست و پنجم اسد»، صبحِ زود، كاپيتان به توسط شيپورى رسيدن به محاذات كوه «يلملم» را اعلام كرد و مردم محرم شدند، جمعى هم از ديروز به موجب نذر محرم شده بودند، هوا در تمام روز آن قدر حبس و گرم بود، كه نفسها به زحمت از سينه بيرون مىآمد، من هم يك دفعه ديگر مبتلا به داءالبحر شدم و به كلى قطع حياتم شد، طرف عصر وقتى به هوش آمدم كه ديدم رفقا مشغول پرستارى مناند، و آب هندوانه به گلويم مىريزند باز جوشهاى قرمز زيادى به سطح بدنم ظاهر شد و تب كردم و افاقه(93) يافتم، به قدر دو سه سير يخ هم، از عملهجات كشتى به قيمت دو روپيه خريده به من رسانيدند بحمدالله يك دفعه ديگر از چنگ مرگ جستم، اما ديروز و امروز سه چهار جنازه در دريا انداختند، گرماى هوا ساعت به ساعت در اشتداد بود.ساحل جده
امروز سه شنبه دوم ذىالحجه مطابق «بيست و ششم اسد»، براى دو ساعت به غروب مانده رسيديم به ساحل «جده» و يك مسرت و شعف فوقالعاده، در تمام مسافرين حاصل شده بود، حق هم داشتند. زيرا كه موجبات محروميت از نيل به مقصد از هر جهت فراهم بود، شب را در كشتى مانديم زيرا كه چند كشتى قبل از ما به ساحل رسيده و مسافرين آن مشغول پياده شدن بودند، بهعلاوه طبيب دولتى هم بايد بيايد مسافرين كشتى را معاينه كند.امروز چهارشنبه سوم ذىالحجه مطابق «بيست و هفتم اسد»، بعد از آنكه كشتىهاى وارده قبل از ما مسافرين و بارهاى خود را پائين كردند، طبيب حكومتى عرب آمد و ما را معاينه كرد و اجازه پياده شدن داد، مسافرين توسط بلمها و طرادهها با اثاثيه خود به ساحل شهر در گمركخانه پياده شدند، و دسته دسته يا يك يك، تذكرههاى خود را ارائه داده و اثاثيه را توسط گاريها به شهر حمل نمودند.امروز در گمركخانه از جهت گرماى فوقالعاده و عفونت هوا و ازدحام و مصادمه چند هزار جمعيت در يك محوطه كوچك، خيلى سخت گذشت اما من با ضعف زياد، همين كه يك ساعتى در هواى گرم و كثيف گمركخانه ماندم و چند جنازه و چند نفر محتضر در گوشه و كنار ديدم، ديگر نفهميدم چه شد براى يك ساعت به غروب ملتفت شدم كه «آقا ميرزا جمالالدين كتابفروش طهرانى» در بالاخانه مرا پرستارى مىكند، و هندوانه به من مىخوراند فوراً تب شديدى كرده به هوش و حواس آمدم، معلوم شد «آقا ميرزا جمال» كه با «كشتى همايون» از «كراچى» حركت و سه روز قبل از ما وارد «جده» شده، امروز در گمركخانه به تماشا آمده، و رفقا مرا كه بىحال بودهام به او سپردهاند، خداوند او را ثواب جزيل و اجر جميل عنايت فرمايد.براى غروب مرا پيش رفقاى خودم كه در خانه «سيد عباس» پسر «سيد مختار» منزل گرفته بودند برد، در كوچهها و معابر چندين نفر ميت و محتضر به زمين افتاده بودند، شب را با كمال ناراحتى از گرما و رطوبت هوا بهسربرديم.حضرت حوّا
امروز صبح پنجشنبه چهارم ذىالحجه مطابق «بيست و هشتم اسد»، رفقا رفتند به زيارت «حضرت حوا» كه بيرون شهر است، و من با وجود قطع تب قوه رفتن را نداشته، نشستم و مشغول نوشتن گزارش چند روز گذشته شدم. رفقا برگشتند و «حاج محمد» حملهدار را فرستادند كه شتر و شُقْدُف(94) براى رفتن از «جده» به «مكه» كه ده فرسخ است كرايه كند.بعد از آن كه در «كراچى» مابين ما و «حاج سيد جعفر حملهدار» جدائى افتاد و او با «كشتى همايون» قبل از ما حركت كرد، ما خدمات مربوط به حملهدارى را به «حاج محمد» نام حملهدار ارجاع كرديم. (شقدف يك قسم كجاوهاى است كه در اينجا معمول است، و خيلى سبكتر و جادارتر از كجاوه است)«حاج محمّد» با يك نفر عرب جمّال برگشت، و قرار شد همين امشب با شقدف برويم، يك ساعت ديگر به كلى ورق برگشت، يعنى جمعى از «مغاربه» و حجاج «جاوه» به حكومت «جده» متظلم شده بودند كه «جمال آقا» حجاج عجم را چون پول بيشتر مىدهند، مرتباً و به زودىحركت به «مكه» مىدهند، با اين كه ما ده پانزده روز است در اينجا ماندهايم، حكومت هم چند نفر از جمالها و حملهدارها را توقيف، و حكم كرده كه تا مسافرين سابقه حركت نكنند كسى به حجاج تازهوارد شتر ندهد، ما هم به علت ضيق وقت به «حاج محمد» دستور داديم الاغ كرايه كند، مكارىها آمدند و كرايه هر الاغ به قيمت چهار ليره مقطوع شد، عصر كه آمدند پول بگيرند دبه درآوردند، يعنى گفتند مقصود ما «ليره انگليسى» بوده است (جنيه) نه «ليره عثمانى»، ما بعد از گفتگوها قبول كرديم و براى طى ده فرسخ، هر نفرى چهار «ليره انگليسى» كه معادل بيست و چهار تومان مىشد به حساب روپيه پرداختيم.با آن كه كرايه هر مسافر يك ليره عثمانى بود و دو نفر سوار شقدف مىشدند، اما حق داشتيم زيرا كه اولا اين الاغها يكشبه مىروند به «مكه» و شترها يك روز در منزل «جدّه» كه بسيار بدهوا و محلّ باد سام است مىمانند، ثانياً با ضيق وقت و جلوگيرى حكومت ناچار و لابد بوديم كه با هر گونه وسيله ممكنه هست خود را به «مكه» برسانيم.خلاصه طرف عصر هر كدام خورجين با اسباب مختصرى از لباس و احرام يدكى، و يك لحاف مرتب كرده، قدرى اثاثيه هم گذاشتيم كه «حاج ابوالحسن» بعد از ما با شتر به «مكه» بياورد، و مقدارى اسباب هم كه ما يحتاج كشتى سوارى بود در «جده» به امانت گذارديم اول مغرب نماز را خوانده مالها را آوردند، با جمعى از آشنايان طهرانى سوار شديم.مكارى يك تقلب ديگر هم به كار زد و به جاى دو الاغ، يك قاطر و يك شتر هم ضميمه كرد، باز از ناچارى قبول كرديم و الاغها آنقدر به سرعت مىرفتند كه ساعت پنج از شب رسيديم به منزلگاه «جدّه» كه تا «جده» و «مكه» پنج فرسخ فاصله دارد، و درست وسط است. از زحمت سوارى، آقايان «آقا سيد احمد» و «آقا سيد عزيزالله» تب سختى كرده بودند «آقا ميرزا آقا بزرگ» و «مشهدى محمّدحسين» هم پايشان مجروح شده بود، ديگر حال من با آن ناخوشىها و ضعف مزاج معلوم است چه بود.بالجمله همگى از رفتن عاجز شده بوديم و مكارىها عجله در رفتن داشتند، و بعد از مشاجراتى آنها تعرض كردند و ما چند ساعتى در قهوهخانه خوابيديم، نزديك سحر قهوهچى بيدارمان كرد و گفت: اگر وسط روز بين راه بمانيد ممكن است دچار باد سام بشويد، چنانچه دو روز قبل شصت هفتاد نفر همين جا مبتلا و تلف شدند، بارى به عجله سوار شده حركت كرديم.
ورود به مكه
امروز جمعه پنجم ذىالحجّة مطابق «بيست و نهم اسد»، نماز صبح را در يك قهوهخانه ديگرى خوانده باز حركت كرديم، چون گرماى هوا ساعت به ساعت اشتداد مىكرد، مالها ديگر به سرعت نمىرفتند، ما هم آنقدر خسته و عاجز شديم كه براى دو ساعت به ظهر بىاختيار در يك قهوهخانه فرود آمديم و آب خريدارى كرده به سر و بدن خود مىپاشيديم، اتفاقاً خورجينى كه آذوقه و نان ما در آن بود، روى شتر و زير پاى «آقا ميرزا بزرگ» بود كه از ما جلو افتاده و رفته بود. در قهوهخانه هم جز آب و چاى هيچ چيز يافت نمىشد، گرسنگى هم مزيد بر علت گرديد، بعد از يك ساعت راحتى خواستيم سوار شويم، دو نفر از كسبه «مكه» كه از «جده» آمده بودند ما را منع كردند و گفتند اگر از اينجا بيرون برويد، فوراً همگى از مسموميّت باد و هوا تلف خواهيد شد، تا «مكه» دو ساعت بيش نمانده، صبر كنيد عصر با ما حركت كنيد. چون مردمان معقول و نجيبى به نظر مىآمدند ما هم پذيرفتيم، و براى دو ساعت به غروب سوار شده، و درنهايت خستگى و فرسودگى و ناتوانى براه افتاديم، و اول غروب به «مكه معظمه» وارد شديم.رفيقوهمسفرما «آقا سيدابوطالبماهوتچى» كهدر«كراچى» از ما جدا شد، و با «كشتى همايون» حركت كرد قبل از ما به «مكه» رسيده و منزلى گرفته منتظر ما بود، در همان منزل وارد شده فوراً نماز خوانده خوابيديم.عبدالرحمان مطوف
امروز صبح شنبه ششم ذىالحجه مطابق «سىام اسد»، «عبدالرحمان مطوف» كه در «مكه» معروف به تشيع، و امورات حجاج شيعه به او سپرده است، يك نفر از خدام حرم را، براى تعليم و راهنمائى به منزل ما فرستاد و رفقا عازم حركت شدند، من هم با آن همه سوابق كسالت و مرض، و با آن كه از «جدّه» تا «مكّه» هم تب سوزان داشتم، چون امروز حال خود را خوب ديدم و به شكرانه وصول به «مكه معظمه» مسرت و فرح فوقالعاده داشتم، و چون تخلف از رفقا را در بهجاآوردن اعمال مايه زحمت دانستم،از جاى برخاسته يك سره رفتيم به كنار «بركه ابوطالب»، و در بركه يعنى استخرى كه آن را با چاه توسط گاوها پر مىكنند تنظيف و غسل نموده، جامههاى احرام را تطهير و تجديد كرديم، و به زيارت حرم مطهر و اجراى اعمال عمره تمتع روانه شديم، و پس از هفت بار طواف خانه «كعبه»، و دو ركعت نماز طواف در «مقام ابراهيم»، و هفتبار سعى بين «صفا» و «مروه» در كنار دكانى نشسته، به ناخن گرفتن و شارب زدن تقصير كرديم، و نسبت به بيست و چهار چيز كه بر خود حرام كرده بوديم جز سر تراشيدن، مُحلّ شديم. سپس طواف نساء(95) را با دو ركعت نماز آن بجا آورده بعد از ظهر به منزل مراجعت كرديم، و شيخ مطوف را كه همهجا براى دلالت همراه بود مرخص نموده و باقى روز را با شب راحت كرديم.