خام را جز آتش هجر و فراق چون توئى، تو هنوز از تو نرفت سوختن بايد تو را در نار تفت
كه پزد؟ كه وارهاند از نفاق سوختن بايد تو را در نار تفت سوختن بايد تو را در نار تفت
هنوز آفتاب غروب نكرده است، سوار بر ماشينها شده به طرف مكه مى رويم. سر راه، در ترمينال، پليس پاسپورت ها را كنترل و اسامى را وارد كامپيوتر مى كند تا مبادا كسى دوباره به مدينه بازگردد. اينجا هم غلغله است و حاجيان از ملّيت هاى مختلف، ساك به دست و بقچه بر سر، براى سوار شدن به ماشينها لحظه شمارى مى كنند. يك ساعتى توقف داريم كه غروب مى شود. سرانجام راهى ميقات مى شويم، صفوف جماعت كوچك و بزرگ را مى بينيم كه در دو سوى جاده، به نماز مغرب و عشا ايستاده اند. هنوز چند كيلومترى نرفته ايم كه از اتوبان خارج مى شويم; اينجا مسجد شجره است، مسجد شجره يا ذوالحليفه در منطقه آبارعلى است; جايى كه على ـ ع ـ چاههاى بسيارى حفر كرد و همه را وقف مستمندان نمود. زائران اينجا با خدا قرار ملاقات دارند! در اينجا لباسها، كه عيوب و ناخالصى ها را پوشانده و براى همه، شخصيتى ايجاد كرده است، فرومى ريزد. حتى كفش نيز نبايد دوخته شده باشد و نبايد پا را بپوشاند. انسانهاى سفيدپوش، دسته دسته به مسجد وارد و يا از آن خارج مى شوند. داخل مسجد دسته هاى سپيدپوش پيرامون يك نفر حلقه زده اند و مرتب اعلام آمادگى براى ملاقات با خدا مى كنند. مى گويند: «لبّيك اللهمّ لبّيك ..» و جواب مى شنوند: «لبّيك». آنان كه كر بوده اند يا كر شده اند و يا خود را به كرى زده اند، اين جواب را نمى شنوند، همانطور كه قبلا هم بعضى حرفها را نشنيده بودند! اينجا محفل ساده اى است، ديوارهايش از زينت و تجمل و اشرافيت بكلّى تهى است. فضا ملكوتى است و بدون آن كه مصيبتى خوانده شود اشك ها روان و حضور احساس مى گردد.