قربانى
ابراهيم ـ ع ـ كه از امتحان عظيم الهى (آتش نمرود و سالها سختى و رنج در راه آرمان يكتاپرستى) سربلند بيرون آمده است، اكنون به امتحان بزرگترى فرا خوانده شده است. ابراهيم! در راه خدا و بسط يكتاپرستى و زدودن جهل و شرك، از خويشتن گذشتى و خدايت آتش را گلستان كرد. اما اين بار با تو كارى نيست، زيرا از خويشتن مى گذرى، اما آيا از فرزند خويش نيز مى گذرى؟ چه مى شنوم؟ آيا بخاطر خدايت حاضرى از فرزند خويش بگذرى؟ اى كسى كه مردانه چكمه ها را پوشيدى و به نبرد دشمن شتافتى، آيا مى توانى دست فرزند خويش را بگيرى و در سنگر خطوط اول نبرد بنشانى؟ ابراهيم كه در عمر دراز خويش با چنين امتحانى برخورد نكرده، درنگ مى كند، شياطين وسوسه مى كنند و نفس اماره سرزنش. توجيه و تأويل هاى مادى و غير مادى هجوم مى آورند. عجبا! قتل فرزند، آنهم به دست پدر! و بالاخره پيامبر خدا در اين كشاكش عظيم بر شيطان غلبه مى كند و فرزند را براى ذبح فرا مى خواند. فرزند استقبال مى كند و ... امّا كارد نمى برد. ابراهيم كه به عشق معبود، وجودش را از ماديت تهى كرده است با خشم كارد را بر سنگ مى كوبد و شگفت است كه سنگ شكسته دو قسمت مى شود. ابراهيم فرياد مى زند: كه اى كارد آيا گلوى فرزندِ من از اين سنگ سخت تر است؟
و فَديناهُ بذبح عظيم.
عظمت ذبح نه به بزرگى شاخ ها و سنگينى بدن و بزرگى آن است كه عظمت در ايمان خالصانه پدر و تسليم عاشقانه فرزند مى باشد. با خود گفتم: اى حاجى كه جايگاه خويش را در خلقت يافتى و به هويت تاريخى خويش بازگشتى، از شناخت به شعور رسيدى و در سرزمين عشق، به نبرد با شياطين برخاستى و اينك در هاله اى از تقدس به مرز آن رسيده اى كه توان ذبح فرزند خويش را يافته اى، اسماعيل و فرزند تو كيست؟ عزيزترين يافته تو، كه بيشترين دلبستگى را بدان دارى، كه مى تواند ايمان تو را درهم ريزد و قلب تو را از تپش اندازد و تو اكنون مى خواهى آن را ذبح كنى چيست؟ پول، فرزند، كار، طبابت، مقام ... ؟ سرانجام نيت كردم و وجه قربانى را پرداختم.
سرها را كه تراشيديم از احرام خارج شديم. شايد تحولى شده باشد و شايد هم فقط رنج سفر را برده باشيم!