روانِ گسسته (النفس المبتوره) - سکولاریست ها و دولت اسلامی (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سکولاریست ها و دولت اسلامی (1) - نسخه متنی

خالد توفیق؛ مترجم: مصطفی فضائلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روانِ گسسته (النفس المبتوره)

ييك ايرانى مقيم فرانسه اين كتاب را به زبان فرانسوى نوشته است و به زبان هاى فارسى و عربى و شايد زبان هاى ديگرى نيز ترجمه شده است.

مبالغه نيست اگر بگوييم كتابِ (روان گسسته)40 بالاترين ميزان ممكن را در زبان, اسباب و شيوه هاى ناسزاگويى مبتذل ارائه داده و افكارش را به آن بيان كرده است. به رغم اعتراف ما به اهميت برخى افكارى كه نويسنده اين كتاب مطرح مى كند و نقدى كه بر انديشه دولت اسلامى و تجربه هاى آن در تاريخ و در عصر حاضر دارد, اما منفى بافى او, كه از روحى مأيوس و شكست خورده, پرده بر مى دارد, بر سراسر كتاب سلطه گسترده است.

براى مثال در جايى مى گويد: بنياد گرايى, نه تنها روح اسلام را احيا نمى كند, بلكه از آن جنازه اى موميايى شده از رؤياها مى سازد و در شن زارهاى بيابان قرار مى دهد, بنياد گرايى عقل را در حد عكس العمل هاى انفعالى و ناشى از غضب پايين مى آورد, و هر نوع سقوطى براى عقل, بذرهاى ناتوانى و سستى را به همراه دارد.41

منطق نويسنده از آغاز تا پايان كتاب يك سان است, درباره تجربه كشور ايران, كه بيش تر موضوع كتاب را به آن اختصاص داده است, بر اساس همان روند منفى بافى چنين مى گويد: (فربه سازى پيام اسلام, اسلام را به سوى خطرناك ترين چالش ها لغزانده است و بزرگان دين به همه اختلالاتى كه قابل تصور است تن در داده اند, از ماركسيست هاى حريص به منطقِ افراطى و دشمنى طبقاتى چيزهايى گرفته اند, و از فرهنگ كلاسيك رومى شعارهاى هويت و گذشته گرايى را اخذ كرده اند و از مطبخ خاص خودشان نيز همه انديشه هاى اصلى گرد آمده وجدانى, و انباشته در ذهن دينى را گرفته اند, و نتيجه آن بروز انفجار بى سابقه اى بود, كه در سراسر تاريخ اين سرزمين نظيرى ندارد.)42

اين كتاب على رغم روشِ هجوى خشونت آميز و زبان خرده گيرانه اش افكار مهمى را نيز مطرح مى كند كه نياز به تأمل و بررسى دارد,43 اما چون فرصت پرداختن به همه آن ها نيست, ما تنها به آن چه كه در اين مقاله اساساً در نظر داريم, يعنى بررسى گرايش سكولاريستى در برابر دولت اسلامى, مى پردازيم.

در اين خصوص نويسنده كتاب ياد شده چنين مى گويد: (برپايى حكومت اسلامى جز به سقوط نمى انجامد, زيرا توانايى برخورد و هم سازى با جهش هاى دوران جديد را ندارد.)44

قضيه تحولات فنى عصر جديد كه پيشرفت تكنولوژى آن را ميسر ساخته و تحول تمدن ها كه نو گرايى نمايان گر آن است, بحرانى است كه فكر نويسنده را پريشان ساخته و وى را دچار اضطراب كرده, به طورى كه توانايى تشخيص مشكل و بررسى و تحليل آن و تبيين راه حل آن را از دست داده است. از اين رو كتاب او جز احكامى كلى كه با تعبيرهاى فراوان تكرار گرديده است چيز ديگرى ندارد. براى مثال مى گويد: (چگونه ممكن است نمونه اى قديمى از پانزده قرن پيش را به زمان حاضر منتقل كنيم و بر شرايط جوامع امروزى خود منطبق سازيم؟)45

نويسنده در يك بحران روحى عميق به سر مى برد كه در فكر آشفته او و حتى در عنوان كتابش, (روان گسسته) (النفس المبتوره) منعكس است, در نظر او اين (بحثى است در ناراستى هاى فكر و روح كه تمدنى را در بر مى گيرد كه تاريخ به نوسازى آن اقدام نكرده است, بلكه واپس گراييده است.)

در نتيجه, آراى نويسنده چيزى فراتر از يك تجربه شخصى نيست و اعتراف خود او اين است كه: (تجربه شخصى من در عالم ايران اسلامى است كه اين كتاب را بر من ديكته كرده است). تجربه شخصى, هر چند متصف به غنا, عمق و بى طرفى باشد, محدود وجزئى است, اما اين محقق به جاى رعايت حدود تجربه شخصى, با يقين آن را تعميم مى دهد, زيرا در تتمه همين فقره از سخنش مى گويد: (قلمرو اين كتاب از محدوده ايران فراتر مى رود, حتى معظم تمدن هايى را كه همواره نياى عقلى آن ها محكوم به سنت (دين) است, در جايى كه اين (سنت) مى خواهد بر نو گرايى سيطره يابد, در بر گيرد.)46

با الهام از اين آشفته خاطرى كه شخصيت نويسنده را در خود مى گيرد و وجدان و عقل او را احاطه كرده,47 كتابش را به سه بخش تقسيم مى كند: پراكندگى, زمينه اختلالات و پايه هاى اجتماعى اختلالات.

وى به تحليل و توصيف و سپس به تعميمى بعيد مى پردازد, آن گاه كه ميان بحران خويش و بحران مسلمانان تساوى برقرار مى كند و بحرانى كه خود به آن مبتلا است را بحران مسلمانان مى داند. حقيقت اين است كه آن چه از آن سخن مى گويد شايسته وصف حال نخبگان غرب گرايى است كه بر منوال دگرگونى هاى غرب مى زيند.

شخصيت هاى فرانسوى از نويسنده و كتاب او استقبال كردند, به ويژه كه در سال 1989 يعنى در بحبوحه نياز غرب به چنين كارى منتشر گرديد, اما مؤلف كتابِ (يوم الله) نظريه او را كه بر فرضيه (اختلال) و (هجوم تاريك گرايى دينى)48 استوار است به طور ريشه اى رد كرده و از پايه ويران ساخته و چنين گفته است: (فرضيه عمل كه خاستگاه و مبدأ حركت ما است اين است كه پيام و عمل اين جنبش ها [يِ بنياد گرايانه] حامل دلالت و معنايى هستند و نتيجه اختلال عقل و بازى گرى و گمراه سازى قواى ظلمانى نيستند, بلكه گواه بى نظير و بى بديلى است, بر دردمندى عميق اجتماعى, كه ديگر مقوله هاى فكرى سنتى ما نيست كه كشف آن و گشودن رموز آن را ممكن مى سازد.)49

نويسنده كتاب (النفس المبتوره) نمونه اى براى روشن فكرِ شرقى مى شمارد كه در تاراج تمدن در برابر غرب به عميق ترين اشكالش به سر مى برد. اما غرب نشان هاى افتخار خود را به روشن فكرانِ شرق نمى دهد مگر با شروطى, و اولين شرط,خود باختگى و احساس دون پايگى است. تجلّيِ اين خود باختگى و فرومايگى, اغلب در بى اعتنايى روشن فكرِ شرقى نسبت به اسلام, عقيده خود و عقيده ملتش, است كه ابراز مى كند. شايد بهترين كسى كه اين حالت را در دنياى عرب توصيف كرده است روشن فكرِ لبنانى (منح الصلح) باشد, كه گفته است: (استعمار توفيق يافته است كه برخى روشن فكرانِ انقلابى را متقاعد سازد كه انقلاب در دنياى عرب تنها زمانى صورت مى گيرد كه عليه شعائر اسلام و آيين آن باشد… پس در منطق اينان بر روشن فكرِ انقلابى است كه كارش را با اعلان الحاد خود, يا دست كم ترك اسلام خود آغاز كند.)50

از منتقدِ ديگرى مى خوانيم كه غرب روشن فكرانِ مسلمان را به مواضعى مى كشاند كه بيان گرِ قالب هاى از پيش آماده شده و دور از واقعيت است و اين به سبب احساس شرم آنان از خويشتن است در برابر غربِ (متمدّنى كه حقوق بشر را در همه جا و همه وقت محترم مى شمارد)!51

/ 19