دين, قطع نظر از نوع گرايش مذهبى و ميزان پاىبندى حاكم وقت, اساس و بنياد مشروعيت دولت ها را در ايران تشكيل مى داده است. اگرچه در بعضى از مقاطع تاريخى, برخى عناصر ديگر چون نكسكب پادشاهى و قدرت فائقه در مشروعيت بخشيدن به سلسله يا پادشاه, با دين سهيم مى شدند و يا حتى از آن پيشى مى گرفتند. تا قبل از دورهء مغولى و سقوط خلافت عباسى, تمامى سلسله هاى ايرانى, از امراى منتخب خليفه, چون پادشاهان طاهرى و سامانى گرفته تا اميران تحميلى صفارى و بويهى تماما و به جد طالب دريافت عهد و لكواى خلافت بودند چراكه ارسال فرمان از سوى دستگاه خلافت به منزلهء امضاى مشروعيت دينى دولت مستقر و مسيطرشان قلمداد مى شد. البته هم چنان كه اشاره شد اين امر مانع از آن نبود كه برخى از سلاطين در صدد تمسك به منابع ديگرى براى تقويت مشروعيت دولت خويش برنيايند چنان كه بوئيان سعى داشتند با انتساب خود به بهرام گور پادشاه ساسانى, مشروعيت مضاعفى براى خود پديدآورند. كارى كه سامانيان با منسوب كردن خويش به بهرام چوبين, يكى از سرداران سامانى نمودند. سلاطين حكومت هاى شرقى كه در عمل استقلال داشتند, در عين حال خود را اتباع وفادار خليفه, مقتداى روحانى مسلمانان مى دانستند.48 ابن خلدون مى گويد: وضع پادشاهان ايران در مشرق بر اين شيوه بود كه آن ها تنها از لحاظ تبرك و ميمنت به طاعت و فرمانبرى از خليفه اعتقادداشتند ولى امور سلطنت با تمام عناوين و القاب و تشكيلات و خصوصيات آن به خود ايشان اختصاص داشت و خليفه را بهره اى از آن نبود.49 البته شواهد فراوانى وجوددارد كه نشان مى دهد, دستگاه خلافت از اين رابطهء مشروعيت دهى صرف به دولت هاى مستولى و بركنارماندن از اقتدار سياسى سرزمين پهناور اسلامى راضى نبوده و در عين دراختيارداشتن پيشوايى دينى, خواهان كسب هيمنهء سياسى و رهبرى دنيوى جهان اسلام نيز بوده است. تاريخ خلافت نشان داده كه دوره هايى كه هريك از خلفا از قواى نظامى كافى براى بسط اقتدار سياسى خويش برخوردار گرديده اند, در جهت دستيابى به اين هدف گام برداشته اند.50 اما وضع كلى و غالب همان بود كه اشاره شد يعنى برقرارى پيوندى متزلزل و ناپايدار ميان اقتدار سياسى سلطان و مشروعيت دينى خليفه كه از طريق ارسال عهد و لوا از سوى خليفه براى سلطان و در مقابل, خواندن خطبه و زدن سكه به نام خليفه51 و پيشكش ماليات و هدايا به دستگاه خلافت, استمرار مى يافت. اهميت و اعتبار دينى دستگاه خلافت عباسى تا بدان حد بود كه حتى دولت شيعى بويهى نيز پس از فتح بغداد و مسيطرشدن بر دستگاه خلافت, براندازى آن را به مصلحت خويش ندانست و پس از رضادادن به جابه جايى خليفهء وقت, به منصب اميرالامرايى اعطاشده از سوى دستگاه خلافت, اكتفاكرد.52 در دورهء سلجوقيان بزرگ نيز كه دستگاه خلافت عملا تحت الحمايه سلطان قرارگرفت, رابطه و پيوند سلطنت و خلافت هم چنان مستحكم باقى ماند و تقدس منصب خلافت, تا به آخر به طور جدى حفظ شد. 53 مشروعيت بخشى دستگاه خلافت به سلاطين دنيوى از چنان اهميتى برخوردار بود كه به فاصلهء كوتاهى پس از سقوط عباسيان, چندين مدعى خلافت از ميان فرزندان و نوادگان عباسى سربرافراشتند و حتى سلسله اى از آنان در مصر, به مدت 3/5قرن خلافت عباسى را سرپا نگه داشت و به عنوان يك نهاد درونى, به دولت ايوبى و ملوكى مشروعيت بخشيد.54 سيوطى (متوفاى91ق) در كتاب حسن المحاضره به واسطهء وجود خليفهء مشروعيت بخش در دولت مصر مى گويد: مصر به كشورى بدل شده كه موازين اسلام در آن جا شكوفان است و به سطح عالى خود رسيده و بدعت ريشه كن شده ـ همه مديون دگرگونى در مقر خلافت است. هركجا كه خليفه زندگى كند, آن جا قرآن و ايمان رونق مى يابد مپندار كه اين در پرتو ملوك است. ملوك قبلى و ملوك ديگر بلاد, نيرويى بيش تر از ملوك مصر دارند ـ اما آنها داراى آن ايمانى نيستند كه در مصر هست 55 خليل الظاهرى به صراحت مى گويد كه: هيچ يك از پادشاهان خاور و باختر را اجازه آن نيست كه لقب سلطانى داشته باشند, مگر اين كه ميان آن ها و خليفه پيمان بيعت بسته شود.56