در صورتى كه چنين حقى را براى خود قائل شويم كه مشروعيت ديگرى به جز مشروعيت هاى سه گانهء وبرى را تعريف نماييم, آن گاه مى توان از مشروعيت دينى7 نام برد. مشروعيت دينى به لحاظ مفهومى در جايگاهى ميان مشروعيت كاريزمايى ـ كه وبر به پيامبران, قهرمانان و رهبران فرزانه منسوب مى كند ـ و مشروعيت سنتى قرار مى گيرد. يعنى مشروعيتى است كه ريشه و جان مايهء خود را از شخصيت هاى كاريزماتيك دينى و عقايد و ارزش ها و احكام ديكته شده از سوى آنان مى گيرد, و در عين حال پس از جايگزين و ماندگارشدن در فرهنگ و باورهاى قومى, به عنوان ميراث و سنن سلف صالح, تقديس و به نسل هاى بعدى منتقل مى گردد. لذا دين, مشروعيتى را براى يك حاكميت پديد مىآورد كه سر در كاريزما و پا در سنت دارد. مشروعيتى دينى ـ بر اساس اين تعريف ـ بيش تر به مشروعيت اوليه يعنى حق پيشينى براى در اختيارگرفتن حكومت و قدرت راجع است و لذا كارآمدى در آن ,شرط اصلى محسوب نمى شود. اگرچه در صورت تشديد ناكارآمدى, در حجيت آن به تدريج تشكيك شده و اعتبار دينى آن نيز زير سوال مى رود. در مقابل, حاكميت هايى كه بر پايهء زور و تدبير شكل گرفته و استحقاق به دست گيرى حكومت را يافته اند, تنها پس از اثبات كارآمدى خويش و كسب مقبوليت عامه, مشروعيت مى يابند يعنى فرايند زير را طى مى كنند: