ـ فردى و مطلقه بودن حاكميت و فقدان قدرت هاى تعديل كننده در ساختار سياسى حاكم. ـ متكى و وابسته بودن تمامى مشروعيت هاى دينى ـ نسبى به كاريزماى فرمانروايانه پادشاه پيروز. ـ وجود ريشه طائفه اى و خويشاوندى در كليهء تشكل ها, حركت ها و منازعات سياسى. ـ تغيير تدريجى همبستگى هاى مبتنى بر بافت طائفه اى ـ خويشاوندى به وابستگى هاى مبتنى بر سرسپردگى و ارادت خالصانه نسبت به شخص پادشاه. ـ فقدان ساخت سلسله مراتبى قدرت و منشاگرفتن و خاتمه يافتن تمامى اختيارات در وجود كاريزماى فرمانروايانه. ـ انفعال سياسى اكثريت جامعه و وجود رقابت هاى آشكار و پنهان درون دربار و ديوان و در ميان مدعيان دودمانى.
خلافت و دولت هاى مستقل شرقى
توسعهء ارضى اسلام به خارج از مرزهاى حجاز و تصرف سرزمين هاى شرقى, از جمله بخش اعظم ايران, در حكومت ده سالهء خليفهء دوم انجام گرفت. اين كه آيا گسترش جغرافيايى اسلام در يك فاصلهء زمانى كوتاه, و در شرايطى كه هنوز بنيان هاى سياسى ـ تشكيلاتى دولت نوپاى اسلامى به طور كامل شكل نگرفته بود, با آرمان ها و اهداف پيامبر گرامى اسلام انطباق داشت و مصالح آتى مسلمانان را تامين مى كرد, محل مباحثهء ديگرى است كه در باب آن هم بسيار سخن گفته شده و هم بايد فراوان گفته شود. اما در اين جا با اغماض از تفصيل اين بحث, مى توان اجمالا بر اين حقيقت ابرام كرد كه بسيارى از وقايع و سرگذشت هاى ناگوارى كه از پس اين توسعهء بى محابا بر مسلمانان گذشت, ناشى از پيشى گرفتن دولتمدارى بر دين خواهى و رجحان مصلحت جويى هاى سياسى بر حقيقت طلبى دينى بوده است. چيرگى و غلبه بر تمدن كهنسال ايران و روم در شرق و غرب سرزمين حجاز, برخلاف القاى مستشرقين نه به زور شمشير, بلكه به مدد تاثير ژرف پيام الهى بر فطرت پاك مردمان ساكن اين تمدن ها پديدآمد. پيشروى اوليهء مسلمانان, به واسطهء جذبهء معنوى پيام جديد و بيزارى مردمان از نظامات گذشته با كاميابى همراه بوده و تقريبا با سهولت و سرعت انجام گرفت ليكن حفظ پيوند معنوى با مسلمانان جديد و پايدارساختن وفادارى سياسى به يك مركز واحد, مستلزم شرايط و لوازمى بود كه در آن زمان كوتاه با دشوارى به دست مىآمد, لذا مشكلات و آسيب هاى ماندگارى را بر پيكر اسلام باقى گذارد. دستگاه خلافت23 پس از پشت سرگذاردن يك دوره جهاد اعتلايى24 براى ابلاغ پيام رسالت, به يكباره خود را با قلمرو گسترده اى مواجه ديد كه تركيب متنوعى از فرهنگ هاى قومى و عادات سياسى مختلف را دربر مى گرفت. در دورهء تثبيت كه خطمشى پيشروى ارضى متوقف گرديد, دستگاه خلافت عمدهء هم خود را متوجه تحيكم موقعيت سياسى و تثبيت اوضاع درون مرزها نمود. متوليان امر خلافت كه تا قبل از اين, تجربهء حكومت دارى آن هم در سطح يك امپراتورى عظيم را نداشتند, بايستى بر مردمانى حكم مى راندند كه پيش از اين تجربهء ديوان سالارىهاى بزرگى را از سر گذرانده بودند.