اما در برداشتهاى مربوط به آغاز برترى اقتصادى غرب نوعى اختلاف نظر وجود دارد. يك ديدگاه رايج،با توجه به اين زمينه كه چندين دولت اسلامى تا قرن 18 با اروپاييها درگير جنگ نظامى بودند، مىگويد: آغاز تفوق اقتصادى غرب اگر پس از قرن 17 نباشد، در همان قرن صورت گرفته است. (20) تفوق غرب بر جهان اسلام هر زمانى كه باشد، بدون ملاحظه تعريف توسعه امكان تعيين دقيق آن نيست زمينههاى آن خيلى زودتر آغاز شده است. جهان اسلام در قرن دهم بطور آشكار پيشرفتهتر از غرب بود و اگر در قرن هفدهم از آن عقب افتاد، به اين خاطر بود كه چند قرن قبل از آن، اروپا دستبه يك سلسله تغييرات اجتماعى اساسى در راستاى توليد انبوه فراوردههاى اقتصادى زده بود. (21) در حالى كه اروپا مشغول تمهيدات انقلاب صنعتى بود، تمدن اسلامى تحولات خاص خود را دنبال مىكرد. شكوفايى و رونق مجدد فعاليت اقتصادى در اسپانيا و آناتولى از بين ديگر جاها تنزل موقعيت نسبى اقتصاد جهان اسلام را متوقف ساخت اگر نگوييم موقتا معكوس نمود. در عين حال، روى هم رفته جريان كلى در بيشتر از يك هزاره بر وفق مراد غرب بود. اگر جهان اسلام در يك زمان از جهت اقتصادى پيشرفتهتر از غرب بود، يك دليلش اين بود كه [در آن زمان] طلايهدار خلاقيتهاى علمى و تكنولوژيك بود. در قرن سيزدهم آموزشها و نوآوريهاى اسلام به اوج خود رسيد. يك نشانه قابل بحث [در اين مورد]، توزيع زمانى دانشمندان بزرگى است كه در دايرةالمعارف «پيشروان علمى مسلمانان» (توسط دويگن) بهوسيله يك ناشر مسلمان منتشر گرديد. از ميان دانشمندان فهرستشده،64 درصد آنان آثار راهگشاى خود را قبل از سال 1250 و 36درصد آنان، بين 1250 تا 1750، خلق كردند; هيچ كدام از آنها پس از 1750 در قيد حيات نبودهاند. (22) اگرچه در حال حاضر مسلمانان نيز در ردهبندى دانشمندان پيشرو جهانى مطرح هستند، [در عين حال] نقش آنان در تحقيق و خلاقيت نسبتبه سهم آنها در جمعيت جهانى پايين باقى مانده است. «پروز هودهوى» در يك نوشته، مملو از آمارى مرتبط، بيان مىكند كه «بطور سرانه محصول علمى اعراب تنها يك درصد تحقيقات [و محصولات علمى] اسرائيل را تشكيل مىدهد. با وجودى كه اعراب تنها 20 درصد كل مسلمانان را تشكيل مىدهند، در عين حال مقايسه فوق، تقريبا شاخص گويايى از مشاركت مسلمانان در پيشرفتهاى علمى محسوب مىگردد. (23) «ام اى كوك» و «راجر اوئن» بر مبناى يك معيار مطلق بيان كردهاند كه جهان اسلام حتى زمانى كه بطور نسبى در حال افول بوده است، به رشد خود ادامه داده است. بيان آنها تمايز بين رشد سطحى [و عرضى] و رشد عمقى [و طولى] را مطرح مىكند. رشد سطحى زمانى صورت مىگيرد كه رشد جمعيتبدون ايجاد افزايش در درآمد سرانه، درامد كل را بالا ببرد; اين نوع رشد از ابتداى تاريخ مطرح بوده است. اما در مقابل، رشد عمقى در بر گيرنده افزايش در درامد سرانه است. اين نوع رشد خيلى كمياب است و معمولا به همراه تحولات فنى، سازمانى، نهادى، برداشتى و اخلاقى قابل استخراج است، كه [امور مذكور] به همراه توسعه اقتصادى مطرح هستند. (24) برحسب اين تمايز آنچه مساله [و مشكل] است نه رشد سطحى، بلكه سياههاى نسبتا ضعيف از رشد عميق است كه از قرون وسطى آغاز گرديده است.
3. سه قضيه اصلى (25)
توجيهات صورت گرفته توسط انديشمندان در ارتباط با آمارها و روندهاى فوق در سه دسته منعكس شدهاند: 1-3. قضييه عدم ارتباط اقتصادى دسته اول كه در برگيرنده عناصرى است كه مىتوان عنوان «قضيه عدم ارتباط اقتصادى» را برايش در نظر گرفت، بحثهايى استبر اين اساس كه سرنوشت اقتصادى مسلمانان، ارتباطى با اسلام، به خودى خود، نداشته است. قويترين مفسر اين امر ماكسيم رودنسون است. وى [مساله را] به اين صورت طرح مىكند كه اگرچه منابع و مآخذ اساسى در اسلام تصورات فراوان اقتصادى در بر دارد، هيچ كدام از آنها رفتار اقتصادى را به وضع خاصى محدود نكردهاند. او تاكيد مىكند كه در عمل، مسلمانان همواره قادر بودهاند از ميان آنان گزينش نموده، به اتخاذ تصميم مبادرت نمايند; علاوه بر اين آنها دريافتهاند كه بسهولت مىتوان در مواجهه با شرايط متغير از برداشتهاى خاصى تفسير جديدى صورت داد. رودنسون منكر اين امر نيست كه تمدن اسلامى افول اقتصادى طولانىاى را پشتسر گذاشته است. ولى اين را رد مىكند كه افول مذكور از عقايد و يا ارزشهايى منشا گرفته باشد كه ريشه در اسلام دارند. وى عقيده دارد كه اين امر معلول تغييرات در شرايط مادى است، تغييراتى كه جهانبينى و اخلاقيات مسلمانها صرفا نسبتبه آن خود را تطبيق داد. طبق اين ديدگاه، اگر به نظر مىرسد كه مسلمانان در زمانهايى خود را تسليم فقر كردهاند، دليلش اين نيست كه اسلام توصيه به تنبلى مىكند. بلكه به اين خاطر است كه تسليم به فقر نوعى جواب عقلانى به پوچى مقاومتبراى حل تنگناهاى سياسى جهت پيشرفت اقتصادى است. براساس ديدگاه رودنسون، غير قابل حل بودن تنگناها توسط امپرياليسم اروپايى ايجاد گرديده است. ادعاى مذكور اين سؤال را به دنبال دارد كه چرا تمدن اسلامى خود را تسليم استعمار كرد. رودنسون جوابى نمىدهد. بلكه استنباطش اين است كه چون اسلام هيچ مانعى در توسعه سرمايه دارى ايجاد نكرد، نمىتوان ثابت كرد كه در فقدان امپرياليسم اروپايى، خود نمىتوانستبا همان منش اروپايى توسعه پيدا كند. همان طور كه «كى اس جمو» اشاره مىكند، انسان نمىتواند خلاف اين را نيز اثبات كند. در هر حال اينكه افت نسبى اقتصاد در جهان اسلام قبل از بروز امپرياليسم اروپايى بوده، نشان مىدهد كه عوامل ريشهاى آن جنبه درونى داشته و منشا بيرونى نداشته است.