بیشترلیست موضوعات اسلام و توسعهنيافتگى: بازنگرى يك معماى ديرينه× چكيده: 1. مقدمه 2. آمار و فرايندى كه نيازمند توضيح است نقش مراكز آموزشي در ارتقأفرهنگ عمومي از ديدگاه امام خميني(ره) الف ـ جايگاه خاص مراكز آموزشي در رهنمودهاي حضرت امام(ره) ب ـ آموزش و پرورش به منزله يك فرآيند 3. سه قضيه اصلى (25) 4. خود اسلام به عنوان مانع دايمى توسعه 5. جهانبينىهاى ايستا به همراه اسلام 6. شكلگيرى تصورات و دانش مسلمين 7. جامعهگرايى 8. به سوى يك تركيب جامع [سنتز]; نقش كليدى بحث عمومى (68) توضیحاتافزودن یادداشت جدید
يك نمونه مناسب از قضيه عدم ارتباط اقتصادى، متعلق به اريك جونز مىباشد. او اضهار مىدارد كه هر جامعه در جهتحصول به رشد اقتصادى با موانع بيشمارى مواجه مىگردد كه همه آنها در طبيعت و سرشت فردى ريشه دارد، به اين صورت كه همه مىخواهند با فدا كردن اجتماع به بهبود وضع خود بپردازند. اين موانع بطور معمول به تخريب امكانات [بالقوه مربوط به] رشد عمقى منجر مىشوند. و همين باعثشده كه رشد درامد سرانه در بخش عظيمى از تاريخ، جزئى باشد. با استفاده از اين ديدگاه درك اين مطلب ساده خواهد شد كه چرا جهان اسلام تقريبا پس از قرن دهم با سرعت كمى توسعه يافته است. چالش مورد نظر [بيشتر] در توضيح توسعه سريع اروپاست تا توسعه كندتر جاهاى ديگر. گذشته از اين دليلى وجود ندارد كه به دنبال يافتن عوامل خاصى براى كسادى پيشرفت اقتصادى جهان اسلام بود، [بلكه] بايد به كشف عواملى پرداخت كه اروپا به كمك آنها بر موانع رشد خود فايق آمد. جونز مىافزايد كه احكام سلبى اسلام كه در قبال رشد، نامتناسب به نظر مىرسند (حرمت ربا، محدوديت در سفتهبازى)، با حيله [و راه فرار] به كار گرفته شدهاند. در عين حال وى مىگويد تلاش براى فرار [از اين امور] باعث تحميل يك سرى هزينه[هاى] اجتماعى خواهد شد. آنها موانعى بر سر راه نظام اقتصادى ايجاد مىكنند كه حتى نسبتبه مسيحيت، نرخ رشد پايينترى داشته باشد. اما وى تاكيد مىكند كه اين موانع بسختى بر عدم امكان يك رشد خود جوش دلالت مىكنند. او بحثخود را به اين صورت خلاصه مىكند كه ارتباط بين اسلام و توسعه اقتصادى در عين حال كه تخيلى نيست، كاملا ضعيف است; اگر اوضاع و احوال مادى براى توسعه فراهم گردد، عقايد و ارزشهاى مسلمانها در مقابل آن نخواهد ايستاد. 2-3. قضيه مزيت اقتصادى وقتى به مباحث جونز و رودنسون برمىگرديم، روشن مىشود كه اگرچه هريك نواقصى دارند، در عين حال آنها اين بينش را به ما مىدهند كه لازم است هر تركيب وسيع [از نظرها] همساز گردند. اكنون اجازه دهيد تا به دومين دسته از توجيهات بپردازيم كه شكلدهنده «قضيه مزيت اقتصادى» است. از نظر منطقى اين قضيه، كه براساس آن اسلام حامى توسعه اقتصادى است، معارض با افول اقتصادى غير قابل انكار جهان اسلام نيست. تاثير اسلام بر رشد مىتواند بطور سازگارى مثبتباشد و در عين حال [اين امكان هم وجود دارد كه] نهايتا توسط ديگر عوامل كنار زده شود. يك نمونه آن چهره استاندارد اقتصاد اسلامى است، آن مكتب فكرىاى كه از دهه 1940 براى بازسازى اقتصاد بر اساس آموزشهاى اسلامى در تلاش بوده است. (26) با ملاحظه اين كه بسيارى از آيات قرآنى، (27) تلاش و بىنياز شدن [توسعه دادن به وضع] را مورد تشويق قرار مىدهد، (28) اقتصاد اسلامى با پيشنهاد تجويزهاى اقتصادى اسلام مقررات مالى، هدايت كلى در قراردادها، ابزارهاى توزيع و ارزشها و عادات رفتارى آن، نوعى چارچوب مطلوب براى توسعه اقتصادى تدارك مىكند. او مىگويد: جهت اثبات، بايد به اثر [و برداشت] اقتصادى اولين جامعه اسلامى در قرن هفتم [ميلادى] در عربستان [حكومت صدر اسلام] ملاحظه نمود. پيرامون تكامل اقتصادى در تمدن صدر اسلام، اطلاعاتى كه در دست است، كاملا محدود است. اما در عين حال شكى نيست كه در طول قرون اوليه صدر اسلام مناطق تحتحكومت اسلامى خاورميانه، شمال آفريقا و اسپانيا به نحوى داراى شكوفايى اقتصادى بودند. در اين مورد هم شكى وجود ندارد كه مقررات بازرگانى و مالى بيان شده در قالب حقوق اسلامى، به نحوى تغذيهكننده رشد اقتصادى بودهاند و [حتى] بر تكامل اقتصادى اروپاى غربى تاثير گذاشتهاند. در عين حال هيچ نوع تعارض ذاتى [ميان] موفقيت اقتصادى صدر اسلام و اين گزاره كه اسلام نسبتبه توسعه اقتصادى اظهار بىميلى مىكند، وجود ندارد. موفقيتهاى اوليه از يكسو مىتوانسته استبدون توجه به ويژگيهاى ضد رشدى مذهب صورت گيرد; مثلا ممكن است منابع اوليه توسعه، از تركيب فرهنگهاى ادغام شده، در نتيجه فتح و پيروزى اسلام، مذاكرات و تجديد سازمانهاى سياسى حاصل شده باشد. از سوى ديگر حتى اگر اسلام براى يك برهه زمانى رشد را دامن زده باشد، [ممكن است] در مورد ايجاد اطمينان در تطبيق كامل نسبتبه فرصتهاى بعدى موفق نباشد. امر فوق امكان اين برداشت را فراهم مىكند كه اسلام تحتبرخى شرايط، نسبتبه بعضى شرايط، ديگر زمينه مساعد كمترى براى رشد دارد. اگر اسلام در صعود [و شكوفايى] اقتصادى در تمدن اسلامى نقش مىداشت، بايستى آن امر روى افول بعدى نيز مؤثر باشد. وبرعكس اگر عوامل غير اسلامى مسؤول افت طولانى هستند، عوامل غير مذهبى در آن صعود پيشين نقش ايفا نمودهاند. چالش مربوط به علوم اجتماعى، شناسايى سازوكارهايى است كه هم متكفل صعود هستند و هم در بر گيرنده افول [و نزول] مىباشند. پيش برندگان [بهوجودآورندگان] نظريه مزيت اقتصادى، پيشرفتها و صعودها را نوعا به تحولات نهادى و اخلاقى ايجاد شده توسط اسلام مرتبط مىسازند، اما افولها و سقوطها را به نيروهايى مربوط مىدانند كه باعثشدند مسلمانها پس از يك دوره كوتاه، «عصر طلايى»، به تقليد از فعاليتهاى اقتصادى غير مسلمانها بپردازند. در اين برخورد، كه شبيه داستان سومريها و عبريها از سقوط بشر از بهشت است، موفقيتهاى تمدن اسلامى پس از اواسط قرن 17 حتى در عصر خلفاى عباسى و امپراتورى عثمانى بهصورت انحطاط جلوه مىكند. محاسبه فعلى، اين مساله را كه چرا تمدن اسلامى قربانى تاثيرات فسادآور [و انحطاطآور] گرديد، روشن نشده رها مىكند. و با [ارائه] تصوير ايستايى (29) از اقتصاد ايدهآل، اين مساله را از ذهن بدور مىدارد كه افول تمدنها به خاطر عدم انطباق با شرايط متحول است. يك نمونه از قضيه مزيت اقتصادى، به اين برخورد نوشتههاى جهان اسلام مربوط مىشود كه پيشرفتهاى اقتصادى غرب را كماهميت جلوه مىدهد. مثلا به عقيده احمد حفار گسترش اقتصادى غرب، امور با ارزش بسيار كمى به همراه داشته است و باعثبروز آن چنان مسائل روانشناختى و اجتماعىاى گرديده كه حتى نبايد اسم توسعه بر روى آن گذاشت. وى بيان مىكند كه كليد توسعه به معناى واقعى كلمه در بازگشتبه آن سادگى «عصر طلايى» نهفته است. 3-3. قضيه عدم مزيت اقتصادى البته نواقص غير قابل انكار تجدد، منافع و بهبودهاى فراوان همراه با رشد اقتصادى همانند از ميان بردن قحطى و گسترش وسيع طول زندگى را نفى نمىكند. متفكرانى كه ديدگاههايشان تشكيلدهنده آخرين طبقه از توجيه و تبيين ما مىباشد (تز عدم مزيت اقتصادى)، اين قبيل بهبودها و اصلاحات را مسلم فرض مىكنند. تمركز و توجه آنها، برخلاف حفار، بر روى اين است كه چرا جهان اسلام با يك افول نسبى مواجه شده است؟ چرا اين افول و سقوط، مزمن و طولانى شد؟ چرا مسلمانها در صنعتى شدن، كند پيش مىروند; و چرا جهان اسلام، با وجود ثروت نفت، بطور نسبى فقير مانده است؟ تنها برخى از توضيحات، سازوكارهاى على منسجمى ارائه مىدهند. همان طور كه چهار بخش بعدى نشان خواهد داد، سادهترين آنها چيزى جز برشمردن دردها را در بر نمىگيرد. توضيحهاى دقيقتر [و پيچيدهتر]، نوعى تعادل اجتماعى و يا فرايند پويا را توصيف مىكنند. در عين حال، هيچ كدام، يك حسابرسى كامل از نيروهاى زيربنايى را ارائه نمىنمايند. من با ناخشنودترين آنها، يعنى «تز عدم مزيت دايم اقتصادى» آغاز مىكنم.
4. خود اسلام به عنوان مانع دايمى توسعه
قبل از اواسط قرن20، در مجامع روشنفكرى غرب ديد غالب و وسيع اين بود كه اسلام با عدم تغيير و تحول سازگار مىباشد. بسيارى از مطالعات تحت عنوان «شرقشناسى»، اسلام را معرفىكننده و ارتقا دهنده نظام اجتماعىاى تلقى مىكنند كه فاقد ظرفيت تطبيق و تعديل مىباشد. لرد كرمر، حاكم انگليسى مصر در خلال سالهاى 1883 تا 1907، مساله را چنين خلاصه مىكند: «اسلام نمىتواند دستخوش اصلاحات گردد: يعنى اسلام اصلاح شده ديگر اسلام نبوده، چيز ديگرى است.» او ادامه مىدهد كه «لذا از ناحيه مسلمانان راست عقيدهاى كه نسبتبه ايمان پيشينيان خود وفادارى كامل ابراز مىكنند و همراه با پيشرفت تمدن اروپايى، غالبا تنفرشان نسبتبه آن افزايش مىيابد، بايد حمايتبسيار كمى از اصلاح را انتظار داشت.» بنابراين وى مصريان مسيحى را اگرچه تنها امكان محسوب نمىشدند براى تمامى امور كليدى اداره كشور در نظر گرفت، مگر جاهايى كه توسط اروپاييها اداره مىشد. ديدگاه مكمل اين [نظر] توسط متفكر فرانسوى، ارنست رنان مطرح شد كه اعتقاد داشت كه اسلام اوليه و مبلغان عرب آن با علم و فلسفه دشمن بودهاند. او ادعا مىكرد كه تنها زمانى دانش در اقليم تحتحاكميت اعراب پيشرفت كرد كه تاثير ايرانيها و يونانيها قوى بود.