آشنایی با قرآن جلد 5
لطفا منتظر باشید ...
او هم نمى خواست اين گربه را ناراحت كند . براى اينكه خودش را از شر او خلاص كند
روزى گربه را داخل جوال كرد و رفت در محله ديگرى انداخت و خيال خودش را راحت كرد . سر ظهر كه آمد سفره
اش را پهن كرد و با خيال راحت نشست
ديد گربه آمد سر سفره گفت ( مو ) . عجب كارى ! اين از كجا راه را پيدا
كرد ؟
!اين دفعه رفت او را در بيرون شهر انداخت
باز به خيال اينكه خيال خودش را راحت كرده . روز ديگر
آمد سر سفره نشست
باز اين گربه آمد گفت ( مو ) . خدايا اين را چكار بكنم ؟به شر اين گرفتار شده ام ! آخرش گفت من يك بلايى به سر تو بياورم كه ديگر نتوانى بيايى . رفت تخته اى درست كرد و روى آن را
قيراندود كرد و پاى گربه را روى اين قيرها محكم كرد و او را برد در رودخانه اى روى آب رها كرد . گربه هم
رفت . اتفاقا حاكم وقت در كنارى نشسته بود و داشت اين رود ( نيل ) را تماشا مى كرد
يك وقت از دور ديد يك
موجودى دارد به اين سو مىآيد . وقتى نزديك شد به غواصان گفت ببينيد آن چيست
برويد آن را بياوريد .غواصان رفتند نزديك ديدند يك گربه است
ولى امر بود بايد مىآوردند
گربه را سالم آوردند تحويل دادند
. حدس زدند
گفتند هر كه هست مزاحم اين گربه شده . پاى او را از قيرها باز كردند
بعد برداشت حكمى نوشت
و به گردن اين گربه انداخت كه :( حكم پادشاه است
از اين ساعت اين گربه در هر خانه اى كه رفت هيچ كس حق
ندارد مزاحمش بشود ( به يمن اينكه شاه نجاتش داده ) . بعد از چند روز آن صاحبخانه نشسته بود و سفره را
پهن كرده بود
گربه آمد گفت ( مو )
ولى ( ديد ) اين دفعه يك چيزى هم به گردنش دارد .چيزى جلوى گربه
انداخت و آرام آن نخ را از گردنش باز كرد
ديد يك ابلاغ هم دارد
ابلاغ خيلى محكمى
گفت تا حالا كه
ابلاغ نداشتى ما از عهده تو بر نمىآمديم
حالا كه دارى ابلاغ و حكم هم
شده اى
ما بعد از اين تسليم جناب شما هستيم ! مسأله تمرد و ايستادگى در مقابل حق
تا
اگزيستانسياليسم نيامده بود لااقل فلسفه نداشت
حالا داراى فلسفه هم شده است كه بله اين جور بايد
بود .