فراموش كردن " خود "
اين تكبر بر خدا و ايستادگى در برابر خدا و ( نه ) گفتن در مقابل ذات حقضد انسانى ترين چيزهاست . من
در مقالاتى تحت عنوان ( سيرى در نهج البلاغه ) به مناسبتى رسيدم به همين جا كه اصلا اين مسأله ترك
دنيا و دنياپرستى در نهج البلاغه بر چه اساسى است
كه اين بر مى گردد به امر كمال انسان و به اينكه
اگر انسان نبايد در مقابل ماديات تسليم باشد و نبايد بنده ماديات باشد
چه فرق مى كند
بنده بودن
بنده بودن است
اگر انسان بنده خدا هم باشد بالاخره بندگى بندگى است
در آنجا بحث خوبى شده است .عزيز كريم واقعى خداست
العزيز اوست و الكريم اوست . كسى در مقابل خدا خودش را عزيز و كريم بداند اين
همان عصيان در مقابل حق و تكبر بر ذات پروردگار است
آخرين نتيجه اش همين است كه قرآن ذكر مى كند :(
ان شجرت الزقوم طعام الاثيم كالمهل يغلى فى البطون كغلى الحميم خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم ثم
صبوا فوق رأسه من عذاب الحميم ذق انك انت العزيز الكريم ) . خدا موجودى جدا از انسان نيست كه انسان
بگويد من خودم را حفظ مى كنم در مقابل او
او را طرد مى كنم خودم را حفظ مى كنم . ( خود ) انسان با خدا
حفظ مى شود . در آيات ديگر قرآن خوانده ايم :( و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم ) ( 1 ) آدمى
كه خدا را فراموش كند خودش را فراموش كرده
نه اينكه خودش را دريافته و خدا را فراموش كرده
آن كه خدا
را از دست بدهد خودش را از دست داده :( قل ان
الخاسرين الذين خسروا انفسهم ) ( 1 ) .
1 . حشر 19 .